غزل شماره ۲۰
شوق درون به سوی دری میکشد مرا - من خود نمیآورم دگری میکشد مرا
یاران مدد که جذبهٔ عشق قوی کمند - دیگر به جای پرخطری میکشد مرا
ازبار غم چو یکشبه ماهی به زیر کوه - شکل هلال مو کمری میکشد مرا
صد میل آتشین به گناه نگاه گرم - در دیدهٔ تیز بین نظری میکشد مرا
من مست آن قدر که توان پای میکشم - امداد دوست هم قدری میکشد مرا
دست از رکاب من بگسل محتشم که باز - دولت عنان کشان بدری میکشد مرا
غزل شماره ۲۱
روزگاری که رخت قبلهٔ جان بود مرا - روی دل تافته از هر دو جهان بود مرا
چند روزی که به سودای تو جان میدادم - حاصل از زندگی خویش همان بود مرا
یادباد آن که به خلوتگه وصلت شب و روز - دل سرا پردهٔ صد راز نهان بود مرا
یادباد آن که چو آغاز سخن میکردی - با تو صد زمزمه در زیر زبان بود مرا
یاد باد آن که چو میشد سرت از باده گران - دوش منت کش آن بار گران بود مرا
یاد باد آن که به بالین تو شبهای دراز - پاسبان مردم چشم نگران بود مرا
یاد باد آن که دمی گر ز درت میرفتم - محتشم پیش سگان تو ضمان بود مرا
غزل شماره ۲۲
چو افکنده ببیند در خون تنم را - کنید آفرین ترک صید افکنم را
نیاید گر از دیده سیلی دمادم - که شوید ز آلودگی دامنم را
ور از خاک آتش علم برنیاید - که هر شام روشن کند مدفنم را
به فانوس تن گر رسد گرمی دل - بسوزد بر اندام پیراهنم را
زغم چون گریزم که پیوسته دارد - چو پیراهن این فتنه پیرامنم را
مشرف کن ای ماه اوج سعادت - ز مسکین نوازی شبی مسکنم را
ز دمهای بدگو مشو گرم قتلم - بهر بادی آتش مزن خرمنم را
نیم محتشم خالی از ناله چون نی - که خوش دارد او شیوهٔ شیونم را