غزل شماره ۱۸
گر بهم میزدم امشب مژهٔ پر نم را - آب میبرد به یک چشم زدن عالم را
سوز دیرینهام از وصل نشد کم چه کنم - که اثر نیست درین داغ کهن مرهم را
آن پری چهره مگر دست بدارد از جور - ورنه بر باد دهد خاک بنیآدم را
ای تو را شیردلی در خم هر موی به بند - قید هر صید مکن زلف خم اندر خم را
بنشین در حرم خاص دل ای دوست که من - دور دارم ز رخت دیدهٔ نامحرم را
باددر بزم غمم نشهای از درد نصیب - که در آن نشئه ز شادی نشناسم غم را
خواهی اکسیر بقا محتشم از دست مده - ساغر دم به دم و ساقی عیسی دم را
غزل شماره ۱۹
چو دی ز عشق من آگه شد و شناخت مرا - به اولین نگه از شرم آب ساخت مرا
به یک نگاه مرا گرم شوق ساخت ولی - در انتظار نگاه دگر گداخت مرا
به چنگ بیم رگ جانم آشکار سپرد - ولی چنان که نفهمید کس نواخت مرا
ز عافیت شده بودم تمام نقد حضور - به حیله برد دل عشقباز و باخت مرا
سواد اعظم اقلیم عافیت بودم - خراب ساخت سواری به نیم تاخت مرا
من از بهشت فراغت شدم به دوزخ عشق - که هرگز از خنکی آن هوا نساخت مرا
به دردمندی من کیست محتشم که الم - به اهل درد نه پرداخت تا شناخت مرا
غزل شماره ۲۰
شوق درون به سوی دری میکشد مرا - من خود نمیآورم دگری میکشد مرا
یاران مدد که جذبهٔ عشق قوی کمند - دیگر به جای پرخطری میکشد مرا
ازبار غم چو یکشبه ماهی به زیر کوه - شکل هلال مو کمری میکشد مرا
صد میل آتشین به گناه نگاه گرم - در دیدهٔ تیز بین نظری میکشد مرا
من مست آن قدر که توان پای میکشم - امداد دوست هم قدری میکشد مرا
دست از رکاب من بگسل محتشم که باز - دولت عنان کشان بدری میکشد مرا