فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

غزل شماره ۱۷

شب که ز گریه می‌کنم دجله کنار خویش را - می‌افکنم به بحر خون جسم نزار خویش را
باد سمند سر گشت بر تن خاکیم رسان - پاک کن از غبار من راهگذار خویش را
بر سردار چون روم بار تو بر دل حزین - در گذرانم از ثریا پایهٔ دار خویش را
در دل خاک از غمت آهی اگر برآورم - شعلهٔ آتشی کنم لوح مزار خویش را
ای همه دم ز عشوه‌ات ناوک غمزه در کمان - بهر خدا نوازشی سینهٔ فکار خویش را
گر نکشیدی آن صنم زلف مسلسل از کفم - بند به پا نهادمی صبر و قرار خویش را
محتشم از تو جذبه‌ای می‌طلبم که آوری - بر سر من عنان کشان شاه سوار خویش را

غزل شماره ۱۸

گر بهم می‌زدم امشب مژهٔ پر نم را - آب می‌برد به یک چشم زدن عالم را
سوز دیرینه‌ام از وصل نشد کم چه کنم - که اثر نیست درین داغ کهن مرهم را
آن پری چهره مگر دست بدارد از جور - ورنه بر باد دهد خاک بنی‌آدم را
ای تو را شیردلی در خم هر موی به بند - قید هر صید مکن زلف خم اندر خم را
بنشین در حرم خاص دل ای دوست که من - دور دارم ز رخت دیدهٔ نامحرم را
باددر بزم غمم نشه‌ای از درد نصیب - که در آن نشئه ز شادی نشناسم غم را
خواهی اکسیر بقا محتشم از دست مده - ساغر دم به دم و ساقی عیسی دم را

غزل شماره ۱۹

چو دی ز عشق من آگه شد و شناخت مرا - به اولین نگه از شرم آب ساخت مرا
به یک نگاه مرا گرم شوق ساخت ولی - در انتظار نگاه دگر گداخت مرا
به چنگ بیم رگ جانم آشکار سپرد - ولی چنان که نفهمید کس نواخت مرا
ز عافیت شده بودم تمام نقد حضور - به حیله برد دل عشق‌باز و باخت مرا
سواد اعظم اقلیم عافیت بودم - خراب ساخت سواری به نیم تاخت مرا
من از بهشت فراغت شدم به دوزخ عشق - که هرگز از خنکی آن هوا نساخت مرا
به دردمندی من کیست محتشم که الم - به اهل درد نه پرداخت تا شناخت مرا