غزل شماره ۱۰
صبح آن که داشت پیش تو جام شراب را - در آتش از رخ تو نشاند آفتاب را
مه نیز تافتد ز تو در بحر اضطراب - شب جامگیر و برفکن از رخ نقاب را
ممنون ساقیم که به روی تو پاک ساخت - زان آب شعلهٔ رنگ نقاب حجاب را
ای تیر غمزه کرده به الماس خشم تیز - دریاب نیم کشته ز هر عتاب را
از هم سرو تن و دل و جان میبرند و نیست - جز لشگر غمت سبب انقلاب را
در من فکند دیدن او لرزه وای اگر - داند که چیست واسطهٔ اضطراب را
دیدیم چشم جادوی آن مه شبی به خواب - اما دگر به چشم ندیدیم خواب را
در گرم و سرد ملک نکوئی فغان که نیست - قدری دل پرآتش و چشم پر آب را
او میشود سوار و دل محتشم طپان - کو پردلی که آید و گیرد رکاب را
غزل شماره ۱۱
هرزه نقاب رخ مکن طرهٔ نیم تاب را - زاغ چسان نهان کند بیضهٔ آفتاب را
وصل تو چون نمیدهد در ره عشق کام کس - چند به چشم تشنگان جلوه دهد سراب را
کام که بوده در پیت گرم که مینمایدم - حسن فزاست از رخت صورت اضطراب را
با دگران چها کند عشق که در مشارکت - رشک دهد ز کوه کن خسرو کامیاب را
عشق ز سینه چون کند تندی آه را بدر - حسن به جنبش آورد سلسلهٔ عتاب را
سحر رود به گرد اگر بند کند فسونگری - در قفس دو چشم من مرغ غریب خواب را
غیر گیاه حسرت از خاک عجب که سرزند - دجلهٔ چشم من اگر آب دهد سحاب را
ناز نگر که پای او تا به رکاب میرسد - دست ز کار میرود حلقه کش رکاب را
ناصح ما نمیکند منع خود زا رخش بلی - دور به خود نمیرسد ساقی این شراب را
طرح سفر دگر کند آن مه و وقت شد که من - شب همه شب رقم زنم نامهٔ بیجواب را
محتشم شکسته دل تا به تو شوخ بسته دل - داده به دست ظالمی مملکت خراب را
غزل شماره ۱۲
بر رخ پر عرق مکش سنبل نیم تاب را - در ظلمات گم مکن چشمهٔ آفتاب را
گر به حیا مقیدی برقعی از حجاب کن - پردهٔ رخ که پیش او باد برد نقاب را
سوخته فراق را وعدهٔ خام تر مده - رسم کجاست دم به دم آب زدن کباب را
بی تو به حال مر گم و جان به عذاب میکنم - بر سرم آی و از سرم باز کن این عذاب را
گشته حجاب عارضت زلف و نسیم بیخبر - آه کجاست تا کند بر طرف این حجاب را
تا دهد از تو جراتم رخصت نیم بوسهای - یک نفسک به خواب کن نرگس نیم خواب را
دی به نیاز گفتمت بندهٔ توست محتشم - روی ز بنده تافتی بندهام این عتاب را