غزل شماره ۷
که زد بر یاری ما چشم زخمی ای چنین یارا - که روزی شد پس از وصل چنان هجر چنین ما را
تو خود رفتی ولی باد جنون خواهد دواند از پی - بسان شعلهٔ آتش من مجنون رسوا را
تو خود رو در سفر کردی ولی صحرا سپر کردی - به صد شیدائی مجنون من مجنون شیدا را
فرس آهسته ران کاندر پیت از پویه فرسوده - قدمها تا به زانو گمرهان دشت پیما را
شب تاریک و گمراهان ز دنبال تو سر گردان - برون ار از سحاب برقع آن روی مه آسا را
خطر گاهیست گرد خرگهت از شیشهای دل - خدا را بر زمین ای مست ناز آهسته نه پا را
چو میرد محتشم دور از قدت باری چو باز آئی - به خاکش گه گهی کن سایه گستر نخل بالا را
غزل شماره ۸
چو بر زندانیان رانی سیاست یاد کن ما را - بگردان گرد سر و ز قید جان آزاد کن ما را
زبان شکوه بگشایم اگر بر خنجر جورت - ملامت از زبان خنجر جلاد کن ما را
اگر بردار بیدادت بر آریم از زبان آهی - به رسوائی برون زین دار بیبنیاد کن ما را
نمودی یک وفا دادیم پیشت داد جانبازی - بی او امتحانی نیز در بیداد کن ما را
به سودای دل ناشاد خود در ماندهام بی تو - به این نیت که هرگز در نمانی شاد کن ما را -
چو روزی مینشستم بر سر راهت اگر گاهی - غریبی را ببینی بر سر ره یاد کن ما را
ملولم از خموشی محتشم حرفی بگو از وی - زمانی هم زبان ناله و فریاد کن ما را
غزل شماره ۹
مبین به چشم کم ای شوخ نازنین ما را - گدای کوی توام همچنین مبین ما را
هنوز سجدهٔ آدم نکرده بود ملک - که بود گرد سجود تو بر جبین ما را
گذر به تربت ما یار کمتر از همه کرد - گمان بیاری او بود بیش ازین ما را
به دستیاری ما ناید آن مسیح نفس - اگر بود ید بیضا در آستین ما را
طبیب ما که دمش پاس روح میدارد - چه حکمت است که میدارد اینچنین ما را
نگین خام عشق است گوهر دل و نیست - به غیر حرف وفا نقش آن نگین ما را
بلاگزینی ما اختیاری ما نیست - خدا نداده دل عافیت گزین ما را
گناه یک نفس آن مه به مجلس از ما دید - که بند کرد در آن زلف عنبرین ما را
ز آه ما به گمانی فتاده بود امشب - که مینمود پیاپی به همنشین ما را
بیار پیک نظر محتشم نهفته فرست - که قاطعان طریقند در کمین ما را