غزل شماره ۳
من از رغم غزالی شهسواری کردهام پیدا - شکاری کردهام گم جان شکاری کردهام پیدا
زلیخا طلعتی را راندهام از شهر بند دل - به مصر دلبری یوسف عذاری کردهام پیدا
زمام ناقه محمل نشینی دادهام از کف - بجای او بت توسن سواری کردهام پیدا
ز سفته گوهری بگسستهام سر رشتهٔ صحبت - در ناسفته گوهر نثاری کردهام پیدا
مهی زرین عصا به چون هلال از چشمم افتاده - بلند اختر سواری تاجداری کردهام پیدا
کمند مهر گیسو تابداری رفته از دستم - ز سودا قید کاکل مشگباری کردهام پیدا
گر از شیرین لبان حوری نژادی گشته از من گم - ز خوبان خسرو عالی تباری کردهام پیدا
دل از دست نگارینی به زور آوردهام بیرون - ز ترکان سمن ساعد نگاری کردهام پیدا
درین ره محتشم گر نقد قلبی رفته از دستم - زر نوسکه کامل عیاری کردهام پیدا
غزل شماره ۴
درخشان شیشهای خواهم می رخشان در و پیدا - چو زیبا پیکری از پای تا سر جان درو پیدا
صبازان در چو ناید دیدهام گوید چه بحرست این - که هر گه باد ننشیند شود طوفان درو پیدا
سیه ابریست چشمم در هوای هالهٔ خطش - علامتهای پیدا گشتن باران درو پیدا
چو گیرم پیش رویش باشدم هر دیده دریائی - ز عکس چین زلفش موج بیپایان درو پیدا
تنی از استخوان و پوست دارم دل درو ظاهر - چو فانوسی که باشد آتش پنهان درو پیدا
پر از جدول نماید صفحهٔ آیینهٔ رویش - که دایم هست عکس آن صف مژگان درو پیدا
کف پایش که بوسد محتشم و ز خود رود هردم - ز جان آئینهای دان صورت بیجان درو پیدا
غزل شماره ۵
ای ز دل رفته که دی سوختی از ناز مرا - دارم اندیشه که عاشق نکنی باز مرا
کردهام خوی به هجران چه کنم ناز اگر - عشق طغیان کند و دارد از آن باز مرا
باطل سحر مگر ورد زبانم گردد - که نگهدارد از آن چشم فسون ساز مرا
چشم از آن غمزه اگر دوش نمیبستم زود - کار میساخت به یک عشوه ممتاز مرا
چه کمر بستهای ای گل که مگر باز کنی - جیب جان پاره به آن غمزهٔ غماز مرا
چون محالست که ناید ز تو جز بدمهری - مبر از راه به لطف غلط انداز مرا
وصل من با تو همین بس که در آن کو شب تار - کنم افغان و شناسی تو به آواز مرا
لنگر مهرهٔ طاقت مگر ایمن دارد - از سبک دستی آن شعبده پرداز مرا
ای ره محتشم از تو زده لعل تو و گفت - که به یک حرف چنین خام طمع ساز تو را