شماره ۶۲
چو دلگشای رقیبان شوی به لطف نهانی - زبان بنده ببندی به التفات زبانی
چو تیر غمزه نهی در کمان کشی همه بر من - ولی کنی به توجه دل رقیب نشانی
چو تیغ ناز کشی منتش کشم من غافل - ولی به علم نظر زخم بر رقیب رسانی
چو دلبری کنی آغاز من نخست دهم دل - ولی تو سنگ دل اول دل رقیب ستانی
شکر برای من ارزان کنی گه سخن اما - نهان به جنبش لب جمله بر رقیب فشانی
چو کوه اگر همه تمکین شوی بروی خوشم من - و گرچه بادروی چون رسد رقیب بمانی
بلی گهی که نهی در کمان خدنگ تغافل - تغافل از دل مجروح محتشم نتوانی
شماره ۶۳
دگر از بهر من زد دار عبرت سرو بالائی - حریفان میکنید امروز یا فردا تماشائی
دگر خواهند دید احباب در بازار رسوائی - دوان عریان تنی ژولیده موئی وحشی آسائی
دگر دیوانهای از بند خواهد جست پر وحشت - کزو در هر سر کو سر زند شوری و غوغائی
دگر گرینده چشمی خواهد از سیلاب رانیها - زهر تفتنده دشت انگیخت شورانگیز دریائی
دگر پست و بلند ملک غم را میکند یکسان - پی صحرانوردی کوه گردی دشت پیمائی
ز تخم اشگ دیگر لاله خواهد کشت در صحرا - چو مجنون دامن هامون به خون دیده آلائی
وداع همدمان کن محتشم تا فرصتی داری - که ایام فراغت نیست جز امروز و فردائی
شماره ۶۴
هر کجا حیرانم اندر چشم گریانم توئی - روی در هرکس که دارم قبلهٔ جانم توئی
گرچه در بزم دگر شبها چو شمعم در گداز - آن که هر دم میکشد از سوز پنهانم توئی
گرچه هستم موج خور در بحر شوق دیگری - آن که از وی غرقه صد گونه طوفانم توئی
گرچه خالی نیست از سوز بت دیگر دلم - آن که آتش میزند در ملک ایمانم توئی
گرچه بنیاد حضورم نیست زان مه بیقصور - جنبش افکن در بنای صبر و سامانم توئی
گرچه زان گل همچو بلبل نیستم بینالهٔ - غلغلافکن در جهان از آه و افغانم توئی
گرچه نمناکست زان یک دانهٔ گوهر دیدهام - قلزم انگیز از دو چشم گوهر افشانم توئی
گرچه میآلایم از دیدار او دامان چشم - گلرخی کز عصمت او پاک دامانم توئی
گرچه جای دیگرم در بندگی چون محتشم - آن که او را پادشاه خویش میدانم توئی