شماره ۵۶
شده خلقت چو گریبان کش دلهای همه - چون روان بر سر کویت نبود پای همه
بر آتش که شده کوی تو جای همه کس - وای اگر بر دل گرم تو بود جای همه
آنچه در آینهٔ روی تو من میبینم - گر ببیند همهکس وای من و وای همه
آه من در صف عشاق به گردون شده آه - گر چنین دود کند آتش سودای همه
دامن خلعت لطف تو دراز آمده وای - اگر این جامه شود راست به بالای همه
چه شناسی تو ز اندوده مس قلب دلان - بر محک تا نزنی نقد تمنای همه
محتشم رفع گمان کن که بنا بر غرضی است - آن مه مملکت آشوب دلارای همه
شماره ۵۷
دارم از دست تو بر سر افسر بیغیرتی - میبرم آخر سر خود با سر بیغیرتی
سر چو نقش بستر از جا برندارد هرکه او - همچو من پهلو نهد بر بستر بیغیرتی
از جبینم کوکبی میتابد و میخوانمش - بندهٔ داغ عشق و غیرت اختر بیغیرتی
هست در زیر نگینم کشوری عالی سواد - نام او در ملک غیرت کشور بیغیرتی
در ریاض وصل میبینم بری از حد برون - بر نهال عشق خود اما بر بیغیرتی
بشکنید ای دوستان دستم که تا بنشستهام - بر در غیرت زدم صد ره در بیغیرتی
شاه غیرت گو که بنهد همچو ملک بیملک - شهر دل را در میان لشگر بیغیرتی
ای دل آتشپارهای بودی تو در غیرت چرا - بر سر خود بیختی خاکستر بیغیرتی
یا مبر نام غزالان محتشم یا همچو من - نام دیوان غزل کن دفتر بیغیرتی
شماره ۵۸
یزک سپاه هجران که نمود پیشدستی - عجب ارنگون نسازد علم سپاه هستی
ز می فراق بوئی شده آفت حضورم - چه حضور ماند آن دم که رسد زمان مستی
عجب است اگر نمیرم که چو شمع در گدازم - ز بلند شعله وصلی که نهاده روبه پستی
چه کنی امیدوارم به بقای صحبت ای گل - تو که پای بر صراحی زدی و قدح شکستی
چه دهی تسلی من به بشارت توقف - تو که محمل عزیمت ز جفا به ناقه بستی
بجز این که نقد دین را همه صرف کردم آخر - تو ببین چه صرف کردم من ازین صنمپرستی
به دو روزه وصلی باقی چه امید محتشم را - که بریده بیم هجرش رگ جان به پیشدستی