شماره ۵۵
چون نیست دلت با من از وصل تو هجران به - این لطف زبانی هم مخصوص رقیبان به
چون لطف نهان تو پیداست که باغیر است - مهری که مرا با تو پیدا شده پنهان به
اغیار چو بسیارند در کوی تو پا کوبان - بنیاد وصال مازین زلزله ویران به
عشاق چه غواصند در بحر وصال تو - کشتی من از هجران در ورطهٔ طوفان به
چون آینهٔ رویت دارد خطر از اشگم - چشمی که بود بینم بر روی تو حیران به
چون من ز میان رفتم دامن بکش از یاران - در حشر گرت باشد یکدست بدامان به
امشب که هم آوازند با غیر سگان تو - گر محتشم از غیرت کمتر کندافغان به
شماره ۵۶
شده خلقت چو گریبان کش دلهای همه - چون روان بر سر کویت نبود پای همه
بر آتش که شده کوی تو جای همه کس - وای اگر بر دل گرم تو بود جای همه
آنچه در آینهٔ روی تو من میبینم - گر ببیند همهکس وای من و وای همه
آه من در صف عشاق به گردون شده آه - گر چنین دود کند آتش سودای همه
دامن خلعت لطف تو دراز آمده وای - اگر این جامه شود راست به بالای همه
چه شناسی تو ز اندوده مس قلب دلان - بر محک تا نزنی نقد تمنای همه
محتشم رفع گمان کن که بنا بر غرضی است - آن مه مملکت آشوب دلارای همه
شماره ۵۷
دارم از دست تو بر سر افسر بیغیرتی - میبرم آخر سر خود با سر بیغیرتی
سر چو نقش بستر از جا برندارد هرکه او - همچو من پهلو نهد بر بستر بیغیرتی
از جبینم کوکبی میتابد و میخوانمش - بندهٔ داغ عشق و غیرت اختر بیغیرتی
هست در زیر نگینم کشوری عالی سواد - نام او در ملک غیرت کشور بیغیرتی
در ریاض وصل میبینم بری از حد برون - بر نهال عشق خود اما بر بیغیرتی
بشکنید ای دوستان دستم که تا بنشستهام - بر در غیرت زدم صد ره در بیغیرتی
شاه غیرت گو که بنهد همچو ملک بیملک - شهر دل را در میان لشگر بیغیرتی
ای دل آتشپارهای بودی تو در غیرت چرا - بر سر خود بیختی خاکستر بیغیرتی
یا مبر نام غزالان محتشم یا همچو من - نام دیوان غزل کن دفتر بیغیرتی