شماره ۵۴
گرچه دیدم بر عذار عصمتت خال گناه - چشم از رویت نبستم روی چشم من سیاه
کم نگه کردم که رویت را ندیدم سوی غیر - غیرتم بنگر که دیگر میکنم سویت نگاه
مدعی سررشتهٔ وصلت به چنگ آورده است - هست زلف در همت اینک به این مغنی گواه
غیر پر کید و تو بیقید و من از مجلس برون - جز خدا دیگر که پاس عصمتت دارد نگاه
حکم غیرت نیست در ملک دلم جاری بلی - از سیاستهای پیشین تایب است این پادشاه
گردد ای بت تا کی ازین جنگهای زرگری - از تو ضایع ناوک بیداد و از من تیر آه
از ته دل با کسان میدار صحبت بعد از آن - میشو از لطف زبانی محتشم را عذر خواه
شماره ۵۵
چون نیست دلت با من از وصل تو هجران به - این لطف زبانی هم مخصوص رقیبان به
چون لطف نهان تو پیداست که باغیر است - مهری که مرا با تو پیدا شده پنهان به
اغیار چو بسیارند در کوی تو پا کوبان - بنیاد وصال مازین زلزله ویران به
عشاق چه غواصند در بحر وصال تو - کشتی من از هجران در ورطهٔ طوفان به
چون آینهٔ رویت دارد خطر از اشگم - چشمی که بود بینم بر روی تو حیران به
چون من ز میان رفتم دامن بکش از یاران - در حشر گرت باشد یکدست بدامان به
امشب که هم آوازند با غیر سگان تو - گر محتشم از غیرت کمتر کندافغان به
شماره ۵۶
شده خلقت چو گریبان کش دلهای همه - چون روان بر سر کویت نبود پای همه
بر آتش که شده کوی تو جای همه کس - وای اگر بر دل گرم تو بود جای همه
آنچه در آینهٔ روی تو من میبینم - گر ببیند همهکس وای من و وای همه
آه من در صف عشاق به گردون شده آه - گر چنین دود کند آتش سودای همه
دامن خلعت لطف تو دراز آمده وای - اگر این جامه شود راست به بالای همه
چه شناسی تو ز اندوده مس قلب دلان - بر محک تا نزنی نقد تمنای همه
محتشم رفع گمان کن که بنا بر غرضی است - آن مه مملکت آشوب دلارای همه