فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

شماره ۴۱

بود دی در چمن ای قبلهٔ حاجتمندان - دل ز هجر تو و وصل دگران در زندان
پر گره گشت درونم ز تحمل چون مار - بر جگر به سکه در آن حبس فشردم دندان
صد تن آنجا به نشاط و ز فراق تو مرا - غصه چندان که نخواهی و الم صد چندان
کام پر زهر و جگر پر نمک و دل پرخون - می‌نمودم به حریفان لب خود را خندان
در ببستند ز اندیشه پس خم زدنم - در عشرت به رخ اهل محبت بندان
حرف دلکوب حریفان به دلم کاری کرد - که مگر حدت حداد کند با سندان
بی‌حضور تو من و محتشم آنجا بودیم - بر طرب غصه گزینان به الم خورسندان
پس رفتم و این غزل به دستش دادم - و اندر ره معذرت به خاک افتادم

شماره ۴۲

بیرون شدم از بزمت ای شمع صراحی گردنان - هم دشمنی کردم به خود هم دوستی با دشمنان
دامن‌فشان رفتم برون زین انجمن وز غافلی - نقد وصالت ریختم در دامن تر دامنان
چون رفتم از مجلس برون غافل ز ارباب غرض - کارم به یکدم ساختند آن فتنه در بزم افکنان
از نیم شب برگشتنم یاران به طعن و سرزنش - ز انگیز آن ابرو کمان بر جان من ناوک زنان
من سر به جیب انفعال استاده تا بر جرم من - دامان عفوی پوشد آن سرخیل گل پیراهنان
از بهر عذر سهو خود هرچند کردم سجدها - چون بت نجنبانید لب آن زبده سیمین تنان
لازم شد اکنون محتشم کری کنون شمشیر هم - تا من به زنهار ایستم بر دست این در گرد نان

شماره ۴۳

کسی هم بوده کز شوخی بزور یک نظر کردن - تواند صد هزاران خانه را زیر و زبر کردن
کسی هم بوده کز مردم اگر عالم شود خالی - تواند در دل جن و ملک مهرش اثر کردن
کسی هم بوده از دلها اگر نبود اثر پیدا - تواند تیر عشقش از دل خارا گذر کردن
کسی هم بوده کز عشاق چون یک زنده نگذارد - تواند مردهٔ افسرده را خون در جگر کردن
کسی هم بوده کز شهری چو گیرد باج در خوبی - به تنهائی تواند کار صد بیدادگر کردن
کسی هم بوده کز عاشق زبانیها به یک ایما - تواند مهر لیلی از دل مجنون بدر کردن
کسی هم بوده کز شوق وصالش کوه کن آسان - تواند دست با هجران شیرین در کمر کردن
کسی هم بوده کز حسنش ترنج از دست نشناسان - توانند از جمال یوسفی قطع نظر کردن
کسی هم بوده زین سان محتشم کز شوکت خوبی - تواند خسروان را چون گدایان دربدر کردن