فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

شماره ۳۴

به خوبی ذره‌ای بودی چه در کوی تو جا کردم - به دامن گرم آتشپاره‌ای اما خطا کردم
منت دادم به کف شمشیر استغنا که افکندی - تن اهل وفا در خون ولی بر خود جفا کردم
تو خود آئینه‌ای بودی ولی ماه جمالت را - من از فیض نظر آئینهٔ گیتی نما کردم
بلای خلق بودی اول ای سرو سهی بالا - منت آخر بلائی از بلاهای خدا کردم
نبود از صدق روی اهل حاجت در تو بی‌پروا - تو را من از توجه قبله حاجت روا کردم
خریداران ز قحط حسن می‌گشتند گرد تو - تو را من از عزیزی یوسف مصر صفا کردم
کنون او ذوق دارد محتشم از کردهای من - من انگشت تاسف می‌گزم که اینها چرا کردم

شماره ۳۵

منم کز دل وداع کشور امن دامان کردم - ز ملک وصل اسباب اقامت را روان کردم
منم کانداختم در بحر هجران کشتی طاقت - رسیدم چون به غرقاب بلا لنگر گران کردم
منم کاورد کوه محنتم چون زور بر خاطر - تحمل را به آن طاقت شکن خاطرنشان کردم
منم کاویخت چون هجران کمان خویش از دعوی - بزور صبر جرات در شکست آن کمان کردم
منم کز صرصر هجران چه شد میدان غم رفته - ز دعوی با صبا آسودگی را همعنان کردم
منم کایام چون گشت از کمان کین خدنگ افکن - فکندم جوشن طاقت ببر خود را نشان کردم
منم کز سخت خانی بر دل هجران گزین خود - جفا را جرات افزودم بلا را کامران کردم
منم صبر آزمائی کز گره‌های درون چون نی - کمر بستم به سختی ترک آن نازک میان کردم
منم مرغی که چون بر آشیانم سنگ زد غیرت - به بال سعی پرواز از زمین تا آسمان کردم
منم کز گفتن نامی که میمردم برای آن - چو شمع از تیغ غیرت نطق را کوته‌زبان کردم
منم کز محتشم آئین صبر آموختم اول - دگر سلطان غیرت هرچه فرمود آنچنان کردم

شماره ۳۶

به دعوی آمده ترکی که صید خود کندم - دل از تو می‌کنم ای بت خدا مدد کندم
مرا تو کشته‌ای و بر سرم ستاده کسی - که یک فسون ز لبش زنده ابد کندم
عجب که با همه عاشق کشی حسد نبری - که آن مسیح نفس روح در جسد کندم
مرا زیاده ز حد کرده است با خود نیک - رسیده کار به آن هم که با تو بد کندم
قبول خاطر او گشته‌ام به ترک درت - چنان نکرده قبولم که باز رد کندم
فلک که سکه عشقش به نام من زده است - عجب که باز به عشق تو نامزد کندم
چو محتشم خط آزادی از تو می‌گیرم - که او ز خیل غلامان به این سند کندم