شماره ۳۰
چون من کجاست بوالعجبی در بسیط خاک - آب حیات بر لب و از تشنگی هلاک
دارم ز پاک دامنی اندر محیط وصل - حال کسی که سوخته باشد ز هجر پاک
آن می که میدهندم و من در نمیکشم - ریزم اگر به خاک شود مرده نشاء ناک
در دست وصل سوزن تدبیر روز و شب - دل ز احتراز کرده نهان جیب چاک چاک
دست هوس دراز نسازم به شاخ وصل - از حسرتم اگر رگ جان بگسلد چو تاک
جامم لبالب از می وصل است و من خجل - کاب حیات ریخته خواهد شدن به خاک
بر دامنت چو گرد هوس نیست محتشم - گر بر بساط قرب نشینی چو من چه باک
شماره ۳۱
این منم کز عصمت دل در دلت جا کردهام - این منم کز عشق پاک این رتبه پیدا کردهام
این منم کز پاکبازی چشم هجران دیده را - قابل نظاره آن روی زیبا کردهام
این منم کز عین قدرت دیدهٔ اغیار را - بینصیب از توتیای خاک آن پا کردهام
این منم کز صیقل آئینهٔ صدق و صفا - در رخت آثار مهر خود هویدا کردهام
این منم کز رازداری گوش حرف اندوز را - مخزن اسرار آن لعل شکرخا کردهام
این منم کز پرسشت با صحت و عمر ابد - ناز بر خضر و تغافل بر مسیحا کردهام
این منم کاندر حضور مدعی چون محتشم - هرچه طبعم کرده خواهش بیمحابا کردهام
شماره ۳۲
هرگز از زلف کجت بیپیچ و تابی نیستم - صید این دامم از آن بیاضطرابی نیستم
گرچه هستم در بهشت وصل ای حوری نژاد - چون قرینم با رقیبان بیعذابی نیستم
دی که بهر قتل میکردی شمار عاشقان - من یقین کردم که پیشت در حسابی نیستم
تا عتابت باشد از حلمم دل خوش که من - مرغ آتشخوارهام قانع به آبی نیستم
ز آب حلمت شعلهٔ عشقم به پستی مایل است - عاشقم آخر سزاوار عتابی نیستم
من که صد پیغام گستاخانهات دادم هنوز - در خور ارسال عاشق کش جوابی نیستم
بزم آن مه محتشم مخصوص خاصان به که من - کو چه گردی ابترم عالیجنابی نیستم