شماره ۲۹
وصل چون شد عام از هجران بود ناخوشترک - خاک هجران بر سر وصلی که باشد مشترک
کی نشیند در زمان وصل بر خاطر غبار - گر نه بیزد خاک شرکت بر سر عاشق فلک
وصل نامخصوص یار آدم کش است ای همدمان - خاصه یاری کش بود حسن پری خلق ملک
یار را با غیر دیدن مرگ اهل غیرت است - غیر بیغیرت درین معنی کسی را نیست شک
هرکجا گرمست از تیغ دو کس بازار وصل - میزنند آنجا حریفان نقد غیرت بر محک
عاشقی ریش است و وصل دلبران مرهم برآن - وصل چون شد مشترک میگردد آن مرهم نمک
بر سر هر نامه طغرائیست لازم محتشم - کی بود زیبنده گر باشد دو سر را تاج یک
شماره ۳۰
چون من کجاست بوالعجبی در بسیط خاک - آب حیات بر لب و از تشنگی هلاک
دارم ز پاک دامنی اندر محیط وصل - حال کسی که سوخته باشد ز هجر پاک
آن می که میدهندم و من در نمیکشم - ریزم اگر به خاک شود مرده نشاء ناک
در دست وصل سوزن تدبیر روز و شب - دل ز احتراز کرده نهان جیب چاک چاک
دست هوس دراز نسازم به شاخ وصل - از حسرتم اگر رگ جان بگسلد چو تاک
جامم لبالب از می وصل است و من خجل - کاب حیات ریخته خواهد شدن به خاک
بر دامنت چو گرد هوس نیست محتشم - گر بر بساط قرب نشینی چو من چه باک
شماره ۳۱
این منم کز عصمت دل در دلت جا کردهام - این منم کز عشق پاک این رتبه پیدا کردهام
این منم کز پاکبازی چشم هجران دیده را - قابل نظاره آن روی زیبا کردهام
این منم کز عین قدرت دیدهٔ اغیار را - بینصیب از توتیای خاک آن پا کردهام
این منم کز صیقل آئینهٔ صدق و صفا - در رخت آثار مهر خود هویدا کردهام
این منم کز رازداری گوش حرف اندوز را - مخزن اسرار آن لعل شکرخا کردهام
این منم کز پرسشت با صحت و عمر ابد - ناز بر خضر و تغافل بر مسیحا کردهام
این منم کاندر حضور مدعی چون محتشم - هرچه طبعم کرده خواهش بیمحابا کردهام