شماره ۱۸
آزردهام به شکوه دل دلستان خود - کو تیغ که انتقام کشم از زبان خود
تیغ زبان برو چو کشیدم سرم مباد - چون لاله گر زبان نکشم از دهان خود
انگیختم غباری و آزردمش به جان - خاکم به سر ببین که چه کردم به جان خود
از غصهٔ درشتی خود با سگان او - خواهم به سنگ نرم کنم استخوان خود
جلاد مرگ گیرد اگر آستین من - بهتر که او براندم از آستان خود
خود را به بزمش ارفکنم بعد قتل من - مشکل که بگذرد ز سر پاسبان خود
بر آتشم نشاند و ز خاطر برون نکرد - آن حرفها که ساخته خاطر نشان خود
دایم به زود رنجی او داشتم گمان - کردم یقین به یک سخن آخر گمان خود
شک نیست محتشم که به این جرم میکنند - ما را سگان یار برون از میان خود
شماره ۱۹
دل میشود هر روز خون تا او ز دل بیرون شود - امروز هم شد اندکی فردا ندانم چون شود
اشکی که میدارم نهان از غیرت اندر چشمتر - که برکشایم یک زمان روی زمین جیحون شود
گر من به گردون سر دهم دود تنور صبر را - از ریزش اشک ملک صد رخنه در گردون شود
خون در دلم رفت آنقدر از راز نازک پرده - کش پرده از هم میدرد گر قطرهای افزون شود
من خود نمیگویم به کس رازی که دارم پاس آن - اما اگر گوید کسی در بزم او صد خون شود
خواهم نوشتن نامهای اما نمیدانم چسان - خواهد درید آن گل ز هم گر واقف از مضمون شود
شرح جراحتهای غم هرگه نویسد محتشم - خون ریزد از مژگان قلم روی زمین گلگون شود
شماره ۲۰
شعلهٔ حسن تو بالاتر ازین میباید - برق این شعله هویدا تر ازین میباید
نیم به سمل شدهای فیض تمام از تو نیافت - خنجر ناز تو براتر ازین میباید
طاق ابروی کجت طاقت من طاق نساخت - غرهٔ حسن تو غراتر ازین میباید
شعلهٔ نیم نظرهای توام پاک بسوخت - آری اسباب مهیا تر ازین میباید
من ز تقصیر تو رسوای دو عالم نشدم - شهرهٔ عشق تو رسوا تر ازین میباید
نیست کوتاه ز دامان تو دست همه کس - پایه وصل تو بالاتر ازین میباید
با گدائی که حریص است به دریوزه وصل - سگ کوی تو به غوغاتر ازین میباید
محتشم خواهی اگر دغدغه ناکش سازی - غزلی وسوسه فرماتر ازین میباید