شماره ۱۷
حسن تو چند زینت هر انجمن بود - روی تو چند آینهٔ مرد و زن بود
تیر نظر به غیر میفکن که هست حیف - شیرافکن آهوی تو که روبه فکن بود
لطفی ندید غیر که مخصوص او نبود - لطفی به من نمای که مخصوص من بود
ای در بر رقیب چو جان مانده تا به کی - جان هزار دل شده در یک بدن بود
من سینهچاک و پیش تو بی درد در حساب - آن چاکهای سینه که در پیرهن بود
تا غیر خاص خویش نداند حدیث او - راضی شدم که با همهکس در سخن بود
اوقات اگر چنین گذرد محتشم مدام - مردن هزار بار به از زیستن بود
شماره ۱۸
آزردهام به شکوه دل دلستان خود - کو تیغ که انتقام کشم از زبان خود
تیغ زبان برو چو کشیدم سرم مباد - چون لاله گر زبان نکشم از دهان خود
انگیختم غباری و آزردمش به جان - خاکم به سر ببین که چه کردم به جان خود
از غصهٔ درشتی خود با سگان او - خواهم به سنگ نرم کنم استخوان خود
جلاد مرگ گیرد اگر آستین من - بهتر که او براندم از آستان خود
خود را به بزمش ارفکنم بعد قتل من - مشکل که بگذرد ز سر پاسبان خود
بر آتشم نشاند و ز خاطر برون نکرد - آن حرفها که ساخته خاطر نشان خود
دایم به زود رنجی او داشتم گمان - کردم یقین به یک سخن آخر گمان خود
شک نیست محتشم که به این جرم میکنند - ما را سگان یار برون از میان خود
شماره ۱۹
دل میشود هر روز خون تا او ز دل بیرون شود - امروز هم شد اندکی فردا ندانم چون شود
اشکی که میدارم نهان از غیرت اندر چشمتر - که برکشایم یک زمان روی زمین جیحون شود
گر من به گردون سر دهم دود تنور صبر را - از ریزش اشک ملک صد رخنه در گردون شود
خون در دلم رفت آنقدر از راز نازک پرده - کش پرده از هم میدرد گر قطرهای افزون شود
من خود نمیگویم به کس رازی که دارم پاس آن - اما اگر گوید کسی در بزم او صد خون شود
خواهم نوشتن نامهای اما نمیدانم چسان - خواهد درید آن گل ز هم گر واقف از مضمون شود
شرح جراحتهای غم هرگه نویسد محتشم - خون ریزد از مژگان قلم روی زمین گلگون شود