فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

شماره ۱۶

تبارک الله ازین پادشاه وش صنمی - که مردمش ز بت خود عزیزتر دانند
کنند جای دگر بندگی ولی او را - به صدق دل همه جا پادشاه خود خوانند

شماره ۱۷

حسن تو چند زینت هر انجمن بود - روی تو چند آینهٔ مرد و زن بود
تیر نظر به غیر میفکن که هست حیف - شیرافکن آهوی تو که روبه فکن بود
لطفی ندید غیر که مخصوص او نبود - لطفی به من نمای که مخصوص من بود
ای در بر رقیب چو جان مانده تا به کی - جان هزار دل شده در یک بدن بود
من سینه‌چاک و پیش تو بی درد در حساب - آن چاکهای سینه که در پیرهن بود
تا غیر خاص خویش نداند حدیث او - راضی شدم که با همه‌کس در سخن بود
اوقات اگر چنین گذرد محتشم مدام - مردن هزار بار به از زیستن بود

شماره ۱۸

آزرده‌ام به شکوه دل دلستان خود - کو تیغ که انتقام کشم از زبان خود
تیغ زبان برو چو کشیدم سرم مباد - چون لاله گر زبان نکشم از دهان خود
انگیختم غباری و آزردمش به جان - خاکم به سر ببین که چه کردم به جان خود
از غصهٔ درشتی خود با سگان او - خواهم به سنگ نرم کنم استخوان خود
جلاد مرگ گیرد اگر آستین من - بهتر که او براندم از آستان خود
خود را به بزمش ارفکنم بعد قتل من - مشکل که بگذرد ز سر پاسبان خود
بر آتشم نشاند و ز خاطر برون نکرد - آن حرفها که ساخته خاطر نشان خود
دایم به زود رنجی او داشتم گمان - کردم یقین به یک سخن آخر گمان خود
شک نیست محتشم که به این جرم می‌کنند - ما را سگان یار برون از میان خود