فهرست کتاب


دیوان اشعار

محتشم کاشانی

شماره ۱۴

مهی برفت ازین شهر و شور شهر دگر شد - که از غروب و طلوعش دو شهر زیر و زبر شد
ازین دیار سفر کرد و کشت اهل وفا را - در آن دیار ستاد و بلای اهل نظر شد
ز سیل فرقتش این بوم جای سیل شد ارچه - ز برق طلعتش آن خطه هم محل خطر شد
ز بلدهٔ که عنان تافت غصه تاخت به آنجا - به کشوری که وطن ساخت عاقبت به سفر شد
درخت عشق درین شهر شد نهال خزان بین - نهال فتنه در آن ملک نخل تازه ثمر شد
در این دو مملکت از پرتو خروج و ظهورش - بلیهٔ تیغ دودم گشت و فتنهٔ تیر دوسر شد
چو بر رکاب نهاد آن سوار پای غریمت - ز شهر بند سکون محتشم دو اسبه بدر شد

شماره ۱۵

ساربانا پرشتابان بار ازین منزل مبند - بس خرابم من یک امروز دگر محمل مبند
حالیا از چشم طوفان خیز من ره دجله است - یک دو روز دیگری این رخت ازین ساحل مبند
غافلی کز من به رویت مانده باقی یک نگاه - در محلی این چنین چشم از من غافل مبند
نیست حد آدمی کز تن برد جان در وداع - روح انسان پیکری تهمت بر آب و گل مبند
یار چون شد عمر در تعجیل بهتر ای طبیب - رو ببند حیله پای عمر مستعجل مبند
داروی منعم مکش در چشم گریان ای رفیق - راه بر سیلی چنین پر زور بی‌حاصل مبند
دل به خوبان بستن ای دل حاصل دیوانگی‌ست - محتشم گر عاقلی دیگر به ایشان دل مبند

شماره ۱۶

تبارک الله ازین پادشاه وش صنمی - که مردمش ز بت خود عزیزتر دانند
کنند جای دگر بندگی ولی او را - به صدق دل همه جا پادشاه خود خوانند