شماره ۱۳
الهی تا ز حسن و عشق در عالم نشان باشد - به کام عشق بازان شاه حسنت کامران باشد
الهی خلعت حسنت که جیبش ظاهر است اکنون - ظهور دامنش تا دامن آخر زمان باشد
الهی تا ز باغ حسن خیزد نخل استغنا - تذر و عصمتت را برترین شاخ آشیان باشد
الهی تا هوس باشد کنار و بوس طالب را - شه حسن تو را تیغ تغافل در میان باشد
الهی عاشق از معشوق تا باشد تواضع جو - دو ابروی تو را تیر تکبر در کمان باشد
الهی تا طلب خواهنده باشد ابروی پرچین - چو ماری گنج یاقوت لبت را پاسبان باشد
الهی محتشم چشم خیانت گر کند سویت - به پیش ناوک خشم تو چشم او نشان باشد
شماره ۱۴
مهی برفت ازین شهر و شور شهر دگر شد - که از غروب و طلوعش دو شهر زیر و زبر شد
ازین دیار سفر کرد و کشت اهل وفا را - در آن دیار ستاد و بلای اهل نظر شد
ز سیل فرقتش این بوم جای سیل شد ارچه - ز برق طلعتش آن خطه هم محل خطر شد
ز بلدهٔ که عنان تافت غصه تاخت به آنجا - به کشوری که وطن ساخت عاقبت به سفر شد
درخت عشق درین شهر شد نهال خزان بین - نهال فتنه در آن ملک نخل تازه ثمر شد
در این دو مملکت از پرتو خروج و ظهورش - بلیهٔ تیغ دودم گشت و فتنهٔ تیر دوسر شد
چو بر رکاب نهاد آن سوار پای غریمت - ز شهر بند سکون محتشم دو اسبه بدر شد
شماره ۱۵
ساربانا پرشتابان بار ازین منزل مبند - بس خرابم من یک امروز دگر محمل مبند
حالیا از چشم طوفان خیز من ره دجله است - یک دو روز دیگری این رخت ازین ساحل مبند
غافلی کز من به رویت مانده باقی یک نگاه - در محلی این چنین چشم از من غافل مبند
نیست حد آدمی کز تن برد جان در وداع - روح انسان پیکری تهمت بر آب و گل مبند
یار چون شد عمر در تعجیل بهتر ای طبیب - رو ببند حیله پای عمر مستعجل مبند
داروی منعم مکش در چشم گریان ای رفیق - راه بر سیلی چنین پر زور بیحاصل مبند
دل به خوبان بستن ای دل حاصل دیوانگیست - محتشم گر عاقلی دیگر به ایشان دل مبند