شماره ۱0
آن که چشمت را ز خواب ناز بیداری نداد - دلبری دادت بقدر ناز ودلداری نداد
آن که کرد از قوت حسنت قوی بازوی جور - قدرتت یک ذره بر ترک جفا کاری نداد
آن که کرد آزار دل را جوهر شمشیر حسن - اختیارت هیچ در قطع دل آزاری نداد
آنکه دردی بیدوا نگذاشت یارب از چه رو - غم به من داد و تو را پروای غمخواری نداد
آن که کردت در دبستان نکوئی ذو فنون - در فن یاری تو را تعلیم پنداری نداد
آن که داد از قد و کاکل شاه حسنت را علم - رایت ظلم تو را بیم از نگونساری نداد
آن که بار بیدلان کرد از غم عشقت فزون - محتشم را تا نکشت از غم سبکباری نداد
شماره 11
یارب چه مهر خوبان حسن از جهان برافتد - گیرد بلا کناری عشق از میان برافتد
دهر آتشی فروزد کابی بر آن توان زد - داغ درون نماند سوز نهان برافتد
عشق از تنزل حسن گردد به خاک یکسان - نام و نشان عاشق زین خاکدان برافتد
رخسار عافیت را کایام کرده پنهان - باد امان بجنبد برقع از آن برافتد
ابروی حسن کز ناز بستست بر فلک زه - تابی خورد ز دوران زه زان کمان برافتد
تخفیف یابد آزارد خلقی شود سبکبار - از پشت صبر و طاقت بار گران برافتد
از محتشم نجوئید تحسین حال خوبان - هم نکته جو نماند هم نکته دان برافتد
شماره ۱۲
بخت چون بر نقد دولت سکهٔ اقبال زد - هم شب شاهی در درویش فرخ فال زد
جسم خاکی شد سپند و بستر آتش آن زمان - کان گران تمکین در این مضطرب احوال زد
طایر گرم آشیان خواب از وحشت پرید - فتنهٔ تیری از کمین بر مرغ فار غبال زد
ساقی دولت به دستم ساغری پر فیض داد - مطرب عشرت به گوشم نغمهٔ پر خال زد
آن که میکشتش خمار هجر در کنج ملال - از شراب وصل ساغرهای مالامال زد
پیش از آن کاید به اقبال آن شه اقلیم حسن - جانم از تن خیمه بیرون بهر استقبال زد
محتشم زد بر سپاه غم شبیخون شاه وصل - بر به ملک دل ز عشرت خیمهٔ اجلال زد