شماره 9
نمیگفتم که خواهد دوخت غیرت چشمم از رویت - نمیگفتم که خواهد بست همت رختم از کویت
نمیگفتم کمند سرکشی بگسل که میترسم - دل من زین کشاکش بگسلد پیوند از مویت
نمیگفتم نگردان قبلهٔ بد نیتان خود را - وگرنه روی میگردانم از محراب ابرویت
نمیگفتم سخن دربارهٔ بدگوهران کم گو - که دندان میکنم یکباره از لعل سخنگویت
نمیگفتم بهر کس روی منما و مکن نوعی - که گر از حسرت رویت بمیرم ننگرم سویت
نمیگفتم ازین مردم فریبی میکنی کاری - که من باطل کنم بر خویش سحر چشم جادویت
نمیگفتم ازین به محتشم را بند بر دل نه - که خواهد جست و خواهد جست او از زلف هندویت
شماره ۱0
آن که چشمت را ز خواب ناز بیداری نداد - دلبری دادت بقدر ناز ودلداری نداد
آن که کرد از قوت حسنت قوی بازوی جور - قدرتت یک ذره بر ترک جفا کاری نداد
آن که کرد آزار دل را جوهر شمشیر حسن - اختیارت هیچ در قطع دل آزاری نداد
آنکه دردی بیدوا نگذاشت یارب از چه رو - غم به من داد و تو را پروای غمخواری نداد
آن که کردت در دبستان نکوئی ذو فنون - در فن یاری تو را تعلیم پنداری نداد
آن که داد از قد و کاکل شاه حسنت را علم - رایت ظلم تو را بیم از نگونساری نداد
آن که بار بیدلان کرد از غم عشقت فزون - محتشم را تا نکشت از غم سبکباری نداد
شماره 11
یارب چه مهر خوبان حسن از جهان برافتد - گیرد بلا کناری عشق از میان برافتد
دهر آتشی فروزد کابی بر آن توان زد - داغ درون نماند سوز نهان برافتد
عشق از تنزل حسن گردد به خاک یکسان - نام و نشان عاشق زین خاکدان برافتد
رخسار عافیت را کایام کرده پنهان - باد امان بجنبد برقع از آن برافتد
ابروی حسن کز ناز بستست بر فلک زه - تابی خورد ز دوران زه زان کمان برافتد
تخفیف یابد آزارد خلقی شود سبکبار - از پشت صبر و طاقت بار گران برافتد
از محتشم نجوئید تحسین حال خوبان - هم نکته جو نماند هم نکته دان برافتد