شماره 8
به عزت نامزد شد هرکه نامد مدتی سویت - به این امید من هم چند روزی رفتم از کویت
به راه جستجویت هرکه کمتر میکند کوشش - نمیبیند دل وی جز کشش از زلف دلجویت
تو را آن یار میسازد که باشد قبلهاش غیری - کند در سجدههای سهو محراب خود ابرویت
چه میسائی رخ رغبت به پای آن که میداند - کف پای بت دیگر به از آئینهٔ رویت
ز دستآموز مرغ دیگران بازی مخور چندین - به بازی گر سری برمیکند از حقلهٔ مویت
سیه چشمی برو افسون و مست اکنون محال است این - که افروزد چراغی از دل وی چشم جادویت
تو را این بس که هرگز محتشم نشنید ازو حرفی - که خالی باشد از بدگوئی رخسار نیکویت
شماره 9
نمیگفتم که خواهد دوخت غیرت چشمم از رویت - نمیگفتم که خواهد بست همت رختم از کویت
نمیگفتم کمند سرکشی بگسل که میترسم - دل من زین کشاکش بگسلد پیوند از مویت
نمیگفتم نگردان قبلهٔ بد نیتان خود را - وگرنه روی میگردانم از محراب ابرویت
نمیگفتم سخن دربارهٔ بدگوهران کم گو - که دندان میکنم یکباره از لعل سخنگویت
نمیگفتم بهر کس روی منما و مکن نوعی - که گر از حسرت رویت بمیرم ننگرم سویت
نمیگفتم ازین مردم فریبی میکنی کاری - که من باطل کنم بر خویش سحر چشم جادویت
نمیگفتم ازین به محتشم را بند بر دل نه - که خواهد جست و خواهد جست او از زلف هندویت
شماره ۱0
آن که چشمت را ز خواب ناز بیداری نداد - دلبری دادت بقدر ناز ودلداری نداد
آن که کرد از قوت حسنت قوی بازوی جور - قدرتت یک ذره بر ترک جفا کاری نداد
آن که کرد آزار دل را جوهر شمشیر حسن - اختیارت هیچ در قطع دل آزاری نداد
آنکه دردی بیدوا نگذاشت یارب از چه رو - غم به من داد و تو را پروای غمخواری نداد
آن که کردت در دبستان نکوئی ذو فنون - در فن یاری تو را تعلیم پنداری نداد
آن که داد از قد و کاکل شاه حسنت را علم - رایت ظلم تو را بیم از نگونساری نداد
آن که بار بیدلان کرد از غم عشقت فزون - محتشم را تا نکشت از غم سبکباری نداد