شماره 6
دلم که بیتو لگدکوب محنت و الم است - خمیرمایهٔ چندین هزار درد و غم است
نمونهایست دل من ز گرگ یوسف گیر - که در نهایت حرمان به وصل متهم است
من آن نیم که نهم پا ز حد برون ورنه - میانهٔ من و سر حد وصل یک قدم است
علامت شه حسن است قد و کاکل او - که بر سر سپه فتنه بهترین علم است
نظیر لعل تو بسیار هست غایتش آن - که در خزانهٔ سلطان خطه عدم است
دمی کشی به عتابم دمی به لطف خطاست - چه قاتلی تو که تیغ ستیزهات دو دم است
تو شاه حسنی و بر درگهت به بانک بلند - کسی که لاف گدائی زدهست محتشم است
شماره 7
در عین وصل جز من راضی به مرگ خود کیست - صد رشک تا سبب نیست با خود درین صدد کیست
یاران مدد نمودند در صلح غیر با او - اکنون کسی که در جنگ ما را کند مدد کیست
حرفی که گر بگویم گردد سیه زبانم - جز خامه آن که با او گوید بشد و مد کیست
آن کس که کرده صد جا بدگوئی تو نیک است - ای بد ز نیک نشناس گر نیک اوست بد کیست
بر نقد عصمت خود بنگر خط خطا را - آنگه ببین به نامت این سکه آن که زد کیست
جز من که غیرتم کرد راضی به دوری تو - آن کس که دور خواهد جان خود از جسد کیست
این وصل بیبها را من میدهم به هجران - یاران کسی که دارد بر محتشم حسد کیست
شماره 8
به عزت نامزد شد هرکه نامد مدتی سویت - به این امید من هم چند روزی رفتم از کویت
به راه جستجویت هرکه کمتر میکند کوشش - نمیبیند دل وی جز کشش از زلف دلجویت
تو را آن یار میسازد که باشد قبلهاش غیری - کند در سجدههای سهو محراب خود ابرویت
چه میسائی رخ رغبت به پای آن که میداند - کف پای بت دیگر به از آئینهٔ رویت
ز دستآموز مرغ دیگران بازی مخور چندین - به بازی گر سری برمیکند از حقلهٔ مویت
سیه چشمی برو افسون و مست اکنون محال است این - که افروزد چراغی از دل وی چشم جادویت
تو را این بس که هرگز محتشم نشنید ازو حرفی - که خالی باشد از بدگوئی رخسار نیکویت