شماره 2
ای فلک خوش کن به مرگ من دل یار مرا - دلگران از هستیم مپسند دلدار مرا
ای اجل چون گشتهام بار دل آن نازنین - جان ز من بستان و بردار از دلش بار مرا
ای زمانه این زمان کز من دلش دارد غبار - گرد صحرای عدم گردان تن زار مرا
ای طبیب دهر چون تلخ است از من مشربش - شربت از زهر اجل ده جان بیمار مرا
ای سپهر اکنون که جز در خواب کم میبینمش - منت از خواب عدم به چشم بیدار مرا
ای زمین چون او نمیخواهد که دیگر بیندم - از برون جا در درون ده جسم افکار مرا
محتشم دلدار اگر فرمان به قتل من دهد - بر سر میدان عبرت نصب کن دار مرا
شماره 3
من نه آن صیدم که بودم پاسدار اکنون مرا - ورنه شهبازی ز چنگت میکشد بیرون مرا
زود میبینی رگ جانم به چنگ دیگری - گر نوازش میکنی زین پس به این قانون مرا
آن که دی بر من کشید از غمزه صد شمشیر تیز - تا تو واقف میشود میافکند در خون مرا
آن که دوش از پیش چشم ساحرش بگریختم - تا تو مییابی خبر میبندد از افسون مرا
آن که در دل خیل وسواسش پیاپی میرسد - تا تو خود را میرسانی میکند مجنون مرا
آن که از یک حرف مستم کرد اگر گوید دو حرف - میتواند کرد مدهوش از لب میگون مرا
آن گران تمکین که من دیدم همانا قادر است - کز تو بار عاشقی بر دل نهد افزون مرا
گر به آن خورشیدرو یک ذره خود را میدهم - میبرد در عزت از رغم تو بر گردون مرا
چون گریزم محتشم گر آن بت زنجیر موی - پای دل بندد پس از تحقیق این مضمون مرا
شماره 4
عشقت زهم برآورد یاران مهربان را - از همچو مرگ به گسست پیوند جسم و جان را
تا طرح هم زبانی با این و آن فکندی - کردند تیز برهم صد همزبان را
از لطف عام کردی در بزم خاص باهم - در نیم لحظه دشمن صد ساله دوستان را
جمعی که باهم اول بودند راست چون تیر - در کینهٔ هم آخر کردند زه کمان را
باد ستیزه برخاست وز یکدیگر جدا کرد - مانند دود آتش اهل دو دودمان را
شهری ز آشنایان پر بود ای یگانه - بیگانه کرد عشقت از هم یگان یگان را
صد دست عهد باهم دست تو از کناره - شمشیر بر میان زد پیوند این و آن را
ما با کسی که بودیم پیوسته بر در مهر - باب النزاع کردیم آن طرفه آستان را
با محتشم رفیقی طرح رقابت افکند - کی ره به خاطر خود میدادم این گمان را