فهرست کتاب


خودشناسی برای خودسازی

آیت الله محمدتقی مصباح یزدی‏‏

پیوند دستگاه ادراک با دستگاه اراده

انگیزش هر میل، مسبوق به احساس خاصی است که با آن، سنخیت و هماهنگی دارد؛ چنان که اشتهای غذا مسبوق به احساس گرسنگی است. این پیوند به قدری قوی است که معمولاً حالت واحدی به نظر می‌رسد.
ارضا و اشباع امیال و خواسته‌های غریزی نیز متوقف بر ادراکات متناسبی است و کمک دستگاه ادراکی، به دستگاه تحریکی در این مرحله، به قدری روشن است که نیازی به توضیح ندارد و در راه ارضای یک میل ممکن است نیروهای ادراکیِ متعددی در سطح وسیعی همکاری کنند؛ چنان که دقت در تهیه غذایی که با وسایل متعارف امروز طبخ می‌شود، نشان می‌دهد که چه فعالیت‌های ادراکیِ دامنه داری، از حسی و خیالی و فکری، در آن سهیم بوده اند.
ولی ارتباط این دو دستگاه، منحصر به همین دو بخش نیست، بلکه نوع دیگری از ارتباط میان آن‌ها وجود دارد که برای بحث ما حائز اهمیت خاصی است و آن عبارت است از تأثیر بعضی از ادراکاتی که در انگیزش میل و اراده یا نفرت و اشمئزاز، رابطه طبیعی با میل خاصی ندارند؛ چنان که دیدن منظره‌ای یا شنیدن صدایی یا احساس بویی، موجب برانگیخته شدن اشتهای غذا یا شهوت جنسی یا دیگر امیال می‌گردد و یا توجه به رنگ و وضع خاصی، موجب نفرت و بی میلی به غذا یا شیئ دیگری می‌شود.
تأثیر بعضی از این امور به قدری عادی و آشکار است که انسان
﴿ صفحه 106﴾
می پندارد رابطه طبیعی با انگیزش میل دارد؛ مانند احساس بوی غذا و برانگیخته شدن اشتها. برعکس، تأثیر بعضی دیگر، پنهان و غیر جالب توجه است، به طوری که انسان می‌پندارد که برخی از امیال، اتفاقی و بدون سبب برانگیخته می‌شوند و یا در مقام تعلیل آن‌ها متحیر می‌ماند.
شناختن این گونه روابط، برای منظور ما کاملا اهمیت دارد؛ زیرا با دقت در آن‌ها معلوم می‌شود که گاهی یک نگاه یا یک صدا چه تأثیری عجیبی در سرنوشت انسان دارد و چگونه موجب انگیزش میل و اراده‌ای می‌شود که به خوشبختی یا بدبختیِ شخص می‌انجامد.
سرّ این رابطه، در تداعیِ مدرکات و معانی، نهفته است؛ یعنی ذهن انسان طوری آفریده شده است که تقارن مکرر و ادراک، موجب به خاطر آوردن هر یک با توجه به دیگری می‌شود؛ مثلاً غذایی را که بامزه و رنگ و بوی مخصوصی درک کرده، هنگام احساس بوی آن، به یاد مزه اش می‌افتد و اشتهایش تحریک می‌شود.
اگر در علل پیدایش اراده‌های خود، کاوش کنیم، خواهیم فهمید که ادراکات حسی، مخصوصاً دیدنی‌ها و شنیدنی ها، چه نقش مهمی را در تخیّلات و افکار ما بازی می‌کنند و به نوبه خود، چه آثاری در صدور افعال ارادی دارند. از این جا نتیجه می‌گیریم که یکی از بهترین وسایل تدبیر امیال و خواست‌ها و سرانجام، تسلط بیش تر بر خود و پیروزی بر هواهای نفسانی و وساوس شیطانی، کنترل ادراکات و قبل از همه، کنترل چشم و گوش است:
«اِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ کُلُّ اُوْلئِکَ کانَ عَنْهُ مَسئُولا.»**اسراء/ 36.***
همانا گوش و چشم و دل، درباره همه آن‌ها سؤال خواهد شد.
﴿ صفحه 107﴾
چنان که یکی از بهترین وسایل انگیزش اراده خیر، دیدن اشخاص صالح و شنیدن داستان‌های ایشان و قرائت قرآن و مطالعه کتاب‌های مفید و زیارت معابد و مشاهد و امکنه‌ای است که انسان را به یاد خدا و به یاد بندگان برگزیده خدا و هدف‌های مقدس و راه‌هایی که پیموده اند، می‌اندازد:
«فیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ اِبْراهیمَ.»**آل عمران/ 97. ***
(در مسجدالحرام) نشانه‌های روشنی است (از جمله) مقام حضرت ابراهیم.
و از این جا حکمت بسیاری از احکام واجب و مستحب یا حرام و مکروه اسلام روشن می‌شود؛ مانند حج و زیارت مشاهد مشرفه یا چشم فرو بستن از مناظر شهوت انگیز و کراهت نشستن در جایی که با نشستن زن بیگانه‌ای گرم شده و هنوز حرارتش باقی است. هم چنین اهمیت نقشی که رفیق در سعادت یا شقاوت انسان بازی می‌کند.
«یا وَیْلَتَی لَیْتَنی لَمْ اَتَّخِذْ فُلاناً خَلیلا لَقَدْ اَضَلَّنی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ اِذْ جاءَنی.»**فرقان/ 28 ـ 29.***
ای وای، کاش فلانی را دوست نگرفته بودم. همانا مرا گمراه کرد بعد از آن که کتاب خدا به من رسید.
«اِذْ اَرادَ اللّهُ بِعَبْد خَیْراً رَزَقَهُ خَلیلا صالِحاً اِنْ نَسِیَ ذَکَرَهُ وَ اِنْ ذَکَرَ اَعانَهُ.»
هرگاه خدا اراده خیری به بنده اش داشته باشد، دوست شایسته‌ای نصیب او می‌کند. اگر فراموش کرد (خدا را) او متذکر کند و اگر بیاد باشد او را یاری کند.
«قَالَ الْحَوَارِیُّونَ لِعیسَی بْنِ مَرْیَمَ: یا رُوحَ اللّهِ مَنْ نُجالِسُ؟ قالَ مَنْ یُذَکِّرُ کُمُ اللّهَ رُؤْیَتُهُ وَ یَزیدُ فی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُکُمْ فی الآخِرَةِ عَمَلُهُ.»
حواریون به عیسی گفتند: با چه کسی هم نشینی کنیم؟ فرمود با کسی که دیدنش شما
﴿ صفحه 108﴾
را به یاد خدا بیندازد و گفتارش بر علم شما بیفزاید و رفتارش شما را راغب به آخرت کند.
هم چنین تأثیری که اعمال و اقوال انسان در دیگران می‌گذارد و نقشی که رفتار ما به عنوان سرمشق و الگو در سعادت یا شقاوت خانواده یا جامعه دارد و از این رو مسؤولیت دیگری را متوجه ما می‌سازد:
«کُونُوا دُعاةَ النَّاسِ بِغَیْرِ اَلْسِنَتِکُمْ.» مردم را بدون زبان دعوت کنید.
﴿ صفحه 109﴾

نقش میل و علاقه در ادراک

به کار بردن نیروها و ابزارهای ادراکی تا حد بسیاری در اختیار ما است؛ مثلاً هر وقت بخواهیم، چشم به منظره‌ای می‌دوزیم و به تماشای آن می‌پردازیم و هر وقت نخواهیم، چشم برمی داریم یا می‌بندیم. ممکن است چنین تصور شود که با بازبودن چشم و وجود نور، دیگر حالت ویژه‌ای برای دیدن چیزی که روبه روی ما قرار گرفته است، وجود نخواهد داشت، در صورتی که تجربه خلاف این تصور را اثبات می‌کند؛ زیرا در بسیاری از اوقات با وجود انعکاس صورت مرئی در چشم، آن را نمی‌بینیم و با وجود ارتعاش پرده گوش به وسیله امواج صوت، صدا را نمی‌شنویم، و آن در حالی است که توجه ما معطوف به شیئ دیگری باشد. از این جا روشن می‌شود که ادراک، تنها یک پدیده فیزیکی یا عمل فیزیولوژیکی نیست، بلکه حقیقت آن، کار نفس است و با توجه وی، درک حاصل و با عدم توجه، منتفی می‌شود و فعل و انفعالات مادی، شرایط و مقدمات ادراک را تشکیل می‌دهند.
وجود و عدم توجه در بسیاری از اوقات، بستگی به میل و علاقه باطنیِ انسان دارد؛ یعنی در موردی که شخص میل به درک خاصی داشته باشد، توجه نفس به آن معطوف شده، با وجود شرایط لازم، ادراک حاصل می‌شود و برعکس، در موردی که میل نداشته باشد، به آن توجهی
﴿ صفحه 110﴾
نمی کند و آن را درک نمی‌نماید؛ مثلاً صدای کودکی از گوشه‌ای بلند می‌شود و تنها مادر طفل، آن را می‌شنود. حتی گاهی مادر از شنیدن صدای بچه اش از خواب می‌پرد، در صورتی که با صدای بلندترِ شخص دیگری، بیدار نمی‌شود، و این، دلیلی جز عامل روانی و علاقه مادری ندارد.
تأثیر میل و علاقه در ادراک، منحصر به ادراکات حسی نیست، بلکه در تخیلات و افکار و حتی در استنتاجات عقلی، به صورت‌های مختلف وجود دارد؛ مثلاً حافظه افراد، برای چیزهای مورد علاقه ایشان قوی تر است و کارهای فکری، در مورد مسائلی که مورد علاقه متفکر است، بهتر پیش می‌رود و عجیب تر آن که بسیاری از اشخاص، از افکار خودشان همان نتیجه‌ای را می‌گیرند که قبلا دلشان پسندیده و به ایشان الهام کرده است، اگر چه گمان کنند که این نتیجه، به طور طبیعی، از استدلال عقلی به دست آمده است در حالی که میل باطنیِ ایشان در انتخاب مقدمات یک دلیل و یا در کیفیت تنظیم آن مقدمات، موثر بوده و چه بسا موجب مغالطه شده است:
«بَلْ یُریدُ الاِنْسانُ لِیَفْجُرَ اَمامَهُ.»**قیامة/ 5.*** ولی انسان می‌خواهد بی بندوبار باشد.
توضیح آن که میل نداشتن انسان به گرفتن نتیجه‌ای فکری که آن را منافی با خواسته‌های خود می‌بیند، گاهی موجب غفلت ورزیدن و فکر نکردن در آن موضوع و گاهی موجب غفلت از مقدمات می‌شود. و در صورتی که برخلاف میلش، در اثر عوامل خارجی، این مراحل را گذراند و به نتیجه نامطلوب رسید، در صدد تشکیک و ایجاد شبهه برمی آید و اگر دلیل و برهان به قدری روشن بود که جای شبهه‌ای در آن باقی نبود، نوبت
﴿ صفحه 111﴾
به خیانت حافظه می‌رسد و در اندک مدتی آن را به دست فراموشی می‌سپارد، و اگر عاملی آن را به خاطرش بیاورد، از پذیرش قلبی و ایمان به آن، خودداری می‌کند و لجوجانه آن را انکار می‌نماید؛ چنان که قبلا در مقام فرق بین علم و ایمان اشاره شد:
«اِنْ یَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَی الاَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدی.»**نجم/ 23.***
جز از پندار و آن چه دلشان می‌خواهد پیروی نمی‌کنند با این که از جانب خدا هدایت به ایشان رسیده است.
بنابراین، کسی می‌تواند به نتایج فکریِ خود مطمئن باشد که از غلبه امیال مخالف، مصون باشد وگرنه تا هنگامی که هواهای نفسانی، زمام انسان را به دست دارند و علاقه به مادیات و شهوات و جاه و مقام و دیگر خواسته‌های مهار نشده، توجه نفس را به خود معطوف داشته است، امیدی به استنتاج صحیح از فعالیت‌های ذهنی و فکری در زمینه‌های مربوط، نمی‌توان داشت.
در مورد علوم حضوری و آگاهی از آن‌ها نیز امیال و تعلقات قلبی نقش مهمی را ایفا می‌کند؛ مثلاً حالات و انفعالات نفسانی که برای نفس حاضر است، گاهی در اثر عطف توجه به شیئ دیگر، به صورت ناآگاهانه درمی آید و مورد غفلت قرار می‌گیرد و به اصطلاح فلسفی، در آن حال، علم به علم ندارد. هم چنین مرتبه‌ای از علم حضوری، که نفس به خدای متعال دارد، در اثر تعلق به مادیات، مورد غفلت قرار می‌گیرد و به آن، آگاهی حاصل نمی‌کند، مگر در حالی که اختیاراً یا اضطراراً توجه به اسباب و وسایل مادی قطع شود.
بنابراین، بهره برداریِ صحیح از نیروهای ادراکی در صورتی میسر خواهد
﴿ صفحه 112﴾
بود که دل از آلودگی‌های مادی و هواهای نفسانی، پاک و ذهن از پیشداوری‌ها تخلیه شود و به زیور تقوا آراسته گردد. ترقی در مدارج تقوا است که انسان را مستعد دریافت انوار معنوی و الهامات ملکی و ربانی می‌سازد:
«اِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ اَوْاَلْقی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ.»**ق/ 37. ***
همانا در این(کتاب) یادآوریی است برای کسی که دل داشته باشد یا گوش بدهد در حالی که او گواه است.
«ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدًی لِلْمُتَّقینَ.»**بقره/ 2. ***
در این کتاب جای شکی نیست، هدایتی است برای پرهیزکاران.
«قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَکّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها.»**شمس/ 9. ***
رستگار شد کسی که نفس را تزکیه کرد و نومید گردید کسی که آلوده اش ساخت.
«اِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً.»**انفال/ 29. ***
اگر تقوای الهی پیشه کنید، برای شما فرقانی قرار خواهد داد (که حق و باطل را تمیز دهید).
«یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ.»**حدید/ 28.***
ای کسانی که ایمان آوردید اگر تقوا داشته باشید و به پیامبرش ایمان آورید، شما را از رحمتش دوچندان می‌دهد و برای شما نوری قرار می‌دهد که با آن در میان مردم مشی کنید.
در مقابل، پیروی از هوای نفس و تعلق به دنیا، موجب فریفتگی و
﴿ صفحه 113﴾
گمراهی و محرومیت از درک صحیح، بلکه موجب تسلط شیطان و مزید جهالت و ضلالت و ترکیب جهل و کوردلی می‌شود:
«اَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ وَ اَضَلَّهُ اللّهُ عَلی عِلْم وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ.»**جاثیه/ 23. ***
آیا دیدی کسی را که هوای نفس را معبود خویش ساخته و (با وجود) علم، خدا او را گمراه کرده و بر گوش و دلش مهر زده و بر چشمانش پرده افکنده؟ پس چه کسی تواند غیر از خدا او را هدایت کند؟
«کُتِبَ عَلَیْهِ اَنَّهُ مَنْ تَوَلاّهُ فَاِنَّهُ یُضِلُّهُ وَیَهْدیهِ اِلی عَذابِ السَّعیرِ.»** حج/ 4. ***
بر او (شیطان) نوشته شده که هر کس ولایتش را بپذیرد، او را گمراه کرده به سوی عذاب افروخته رهبری نماید.
«وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ وَ اِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبیلِ وَ یَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ.»**زخرف/ 36.***
و کسی که از یاد خدا غفلت ورزد، شیطانی بر او گماریم که قرین او باشد و ایشان (شیطان ها) از راه بازشان دارند در حالی که پندارند راه یافتگانند.
﴿ صفحه 115﴾

اراده و انتخاب

با توجه به نیروهای مختلف ادراکی وتحریکی و چگونگیِ تأثیر و تأثر آن‌ها روشن می‌شود که چگونه مبادیِ اراده در نفس پدید می‌آید و فعل ارادی انجام می‌گیرد؛ یعنی انسان ابتدا نوعی کمبود را در خود می‌یابد و از آن، احساس رنج و ناراحتی می‌کند، یا لذت شناخته شده‌ای را در خود نمی‌یابد و به جستجوی آن می‌پردازد و احساس رنج یا انتظار لذت، او را وادار به کوشش و تلاش می‌کند تا با انجام کاری مناسب، رنج خود را برطرف و لذت منظور را تأمین کند و نیاز بدنی یا روحی خود را مرتفع سازد.
پس کارهای انسان فطرتاً در جهت رفع نقص و تحصیل کمال است و انگیزه انجام آن ها، رفع رنج یا به دست آوردن لذت مورد آرزو است، خواه کاری که انجام می‌دهد یک فعالیت روانی یا ذهنیِ محض باشد، مانند توجه قلب و تفکر، و خواه متوقف بر تحریک عضلات و اندام‌های بدن باشد، با تصرف در مواد خارجی یا بدون آن. حتی در موردی که کار را به نفع دیگران انجام می‌دهد، انگیزه اصلی، رفع رنج یا دست یافتن به لذت خویش است. گو این که این رنج، در اثر ناراحتی دیگران حاصل شده است یا لذت، در اثر خوشیِ دیگران دست می‌دهد. البته انسان در همه کارها به منظور خود نایل نمی‌شود و موفقیت او علاوه بر فراهم بودن
﴿ صفحه 116﴾
شرایط خارجی، به سلامت قوای ادراکی و صحت تشخیص آن‌ها بستگی دارد و هم چنین شناخت صحیح کیفیت رفع کمبود و چگونگیِ کاربرد نیروها و تصرف در مواد خارجی.
توجه انسان به نیاز خویش گاهی به طور طبیعی و در اثر فعل و انفعالات داخل بدن حاصل می‌شود؛ مانند احساس نیاز به آب و غذا. و گاهی در اثر تماس با خارج؛ مانند مشاهده وضع خطرناکی که موجب فرار یا آمادگی برای دفاع می‌شود یا دیدن منظره رقت انگیزی که انسان با عاطفه را متأثر می‌سازد تا از محرومیت دیگران رنج ببرد و میل کمک به ایشان در او بیدار شود.
در مورد اول نیز گاهی عوامل خارجی به طور تداعی، موجب بیدار شدن میل خفته می‌گردند؛ چنان که توضیح آن گذشت. هم چنین عوامل بیرونی می‌توانند نقش بیدارکننده را در مورد امیال فطری و کشش‌های روانی محض، بازی کنند؛ چنان که دعوت انبیا فطرت خداپرستی را بیدار می‌کند و دیدن و شنیدن آثار ایشان نیز همین اثر را دارد.
اگر در یک لحظه، تنها یک غریزه بیدار باشد و میل واحدی در نفس وجود داشته باشد، انسان بی درنگ در صدد ارضای آن برمی آید و در صورت وجود شرایط و نبودن موانع خارجی، کار مناسب آن را انجام می‌دهد؛ ولی در صورتی که امیال متعددی موجود باشد و ارضای همه آن‌ها در آن واحد میسر نباشد، طبعاً بین آن‌ها تزاحم واقع می‌شود و جاذبه هر کدام نیرومندتر باشد، توجه نفس را به خود جلب می‌کند و به ارضای آن مبادرت می‌ورزد؛ چنان که بعضی از بچه‌ها بازی را بر خوراک، ترجیح می‌دهند یا مادر گرسنه، غذای خود را به طفلش می‌دهد یا جوان محصل مطالعه را و مرد پارسا عبادت را بر خواب ترجیح می‌دهد یا سرباز
﴿ صفحه 117﴾
مجاهد، فداکاری در راه خدا را بر آسایش خود و خانواده اش اختیار می‌کند. در چنین مواردی است که ارزش انسان ظاهر و استعدادهای نهفته شکوفا می‌شود و سعادت یا شقاوت به فعلیت می‌رسد. اساساً حکمت آفرینش انسان در سرای تزاحمات و تضادها همین است؛ چنان که مکرراً اشاره شده است.
در این جا این مسأله مطرح می‌شود که آیا انسان در صحنه تزاحم امیال باید تماشاچی باشد و هر وقت به اقتضای عوامل طبیعی و اجتماعی، یک میل غالب شد، به دنبال آن راه بیفتد یا باید خود با فعالیت فکری و ارادی اش نقش تعیین کننده و ترجیح دهنده را به عهده بگیرد و حتی گاهی از ارضای خواست‌های نیرومند طبیعی اش خودداری کند؟ در صورت اول، تسلیم غرایز کور و کر شده و هم چون کاهی خود را به دست طوفان یا سیل سپرده و در واقع، از انسانیت استعفا داده است و به عبارت دیگر، نیروهای ویژه انسان را مهمل گذاشته است. این حالت، در زبان قرآن، «غفلت» نامیده می‌شود، غفلتی که آدمی را از چهارپایان هم کم ارزش تر و گمراه تر می‌سازد:
«اُوْلئِکَ کَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ اُوْلئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ.»**اعراف/ 179.***
ایشان مانند چارپایان، بلکه گمراه تر از آن هایند، ایشانند غافلان.
در صورت دوم، مسأله دیگری پیش می‌آید و آن این که انسان بر اساس چه معیاری باید بعضی از خواست‌های خود را بر بعض دیگر ترجیح دهد؟ و چون سؤال شامل خود دین هم می‌شود، از این رو، باید صرف نظر از راه‌های تبعدی، به آن پاسخ داد. به این پرسش، به سه صورت می‌توان پاسخ داد:
﴿ صفحه 118﴾
نخست آن که: بر اساس میل فطری به ترجیح لذیذتر، کارها را به نسبت لذتی که می‌بخشند، بسنجیم و هنگام تزاحم بین چند کار، لذت بخش ترین آن‌ها را انتخاب کنیم. البته در این ارزیابی نمی‌توان لذت فعلی را ملاک قرار داد؛ زیرا ممکن است کاری که لذت آنی دارد، در آینده رنج‌های فراوانی به بار آورد. به علاوه ممکن است ما هنوز لذت بعضی از کارها را نچشیده باشیم تا بتوانیم آن را با کارهای دیگر مقایسه کنیم. پس راه صحیح برای تشخیص لذیذتر، این است که حقیقت لذت وملاک آن را بشناسیم و از روی محاسبه عقلی دریابیم که چه لذتی ارزنده و پاینده تر است. وما قبلا این محاسبه را انجام دادیم و به این نتیجه رسیدیم که لذت قرب به خدا از همه چیز بیش تر و پایدارتر است: «وَاللّهُ خَیرٌ وَ اَبْقی.»
دوم آن که: غرایز را بر اساس غایاتشان مقایسه کنیم و در مقام ترجیح، آن را که غایتش افضل است، مقدم بداریم. قبلا گفته شد که غرایز، دارای دو شاخه اصلی هستند: یکی شاخه حفظ موجودیت فرد و نوع، و دیگری شاخه تحصیل کمال. غایت شاخه اول، بقای انسان، در این جهان است تا دوران تکامل خود را بپیماید؛ مثلاً غایت خوردن و آشامیدن، تأمین نیازمندی‌های بدن برای بقای زندگیِ دنیوی است و غایت غریزه دفاع، مصونیت از خطر برای ادامه زندگی و غایت غریزه جنسی و عواطف خانوادگی و اجتماعی، بقای نوع انسان است؛ ولی غایت شاخه دوم، نامتناهی و جاودانی است و روشن است که این غایت، برتر و پایدارتر است: «وَالاخِرَةُ خَیْرٌ وَ اَبْقی.»
سوم آن که: غرایز شاخه اول، طبعاً جنبه مقدمه دارند؛ زیرا نقش آن ها، فراهم کردن زمینه و امکانات تکامل است و شاخه دوم، نسبت به آن‌ها اصالت دارد و روشن است که ارزش مقدمه، تابع ارزش ذی المقدمه
﴿ صفحه 119﴾
است و هیچ گاه نمی‌تواند با آن معارضه کند. به عبارت دیگر، غرایز شاخه اول هیچ کدام نسبت به یکدیگر و نسبت به غرایز شاخه دوم، جنبه حاکمیت ندارند، بلکه هرکدام، مقتضیِ حرکت خاصی هستند؛ ولی غریزه کمال جویی، ناظر و حاکم بر دیگر غرایز است؛ زیرا مقتضای آن، بسیج کردن همه نیروها در راه تکامل است. پس عملا هم باید آن را حاکم شمرد و خواست آن را معیار تحدید و توجیه دیگر خواست‌ها قرار داد. و از بحث‌های سابق به ثبوت رسید که کمال نهاییِ انسان، که باید همه نیروها در راه رسیدن به آن بسیج شود، قرب خدای متعال است: «وَ اِنَّ اِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی.»
﴿ صفحه 121﴾