رابطه میان علم و ایمان و عمل
ایمان اگر به معنای تصدیق ذهنی گرفته شود، همان علم است و قوام آن به اختیار نیست؛ زیرا پارهای از علوم را عقل بالبدیهه درک میکند و انسان هیچ گونه اختیاری در تحصیل و تصدیق آنها ندارد.
پارهای از علوم نیز، گرچه معمولاً با مقدمات اختیاری تحصیل میشود، ولی اختیار، مقوّم آنها نیست؛ یعنی ممکن است آن مقدمات، بدون اختیار، با شنیدن صدایی یا دیدن خطی در ذهن حاصل شود و انسان، بی اختیار، آنها را درک و تصدیق کند. بلی در جایی که مقدمات علم، با اراده و اختیار فراهم شود، ناچار انگیزهای برای تحصیل و ترتیب آنها وجود خواهد داشت.
این انگیزه ممکن است صرفاً غریزه کنجکاوی باشد و ممکن است کسب افتخار یا بهره برداریِ مادی و یا خشنودیِ خدا که فقط در صورت اخیر، عبادت خواهد بود؛ ولی تحقق چنین عبادتی، ناچار باید مسبوق به معرفت و شناخت خدا باشد.
اما منظور از ایمانی که در این بحث روی آن تکیه میشود و در قرآن و متون دینی، اساس سعادت شناخته شده، حقیقی است در مقابل کفر و جحود و با دانستن و شناختن تفاوت دارد؛ زیرا بسا انسان چیزی را میداند ولی دلش آن را نمیپذیرد و نمیخواهد به لوازم آن ملتزم شود. از این رو، عمداً با آن مخالفت میکند و به هنگام اقتضا با زبان هم آن را انکار میکند. چنین انکاری، که با علم انجام میگیرد، از انکاری که از روی جهل باشد، بدتر و برای تکامل انسان زیان بارتر است؛ چنان که قرآن شریف میفرماید:
﴿ صفحه 94﴾
«وَ جَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها اَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً.»**نمل/ 14. ***
(فرعونیان) آیات الهی را از روی ستم و برتری جویی انکار کردند در حالی که یقین داشتند.
و از قول حضرت موسی(علیه السلام) خطاب به فرعون نقل میفرماید:
«لَقدْ عَلِمْتَ ما اَنْزَلَ هؤُلاءِ اِلاَّ رَبُّ السَّمواتِ وَالاَرْضِ.»**اسراء/ 102. ***
تحقیقاً میدانی که این معجزات را جز پروردگار آسمانها و زمین نازل نکرده است.
در عین حال، فرعون میگفت:
«ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ اِله غَیْری.»**قصص/ 38. *** جز خودم معبودی برای شما نمیدانم.
و امثال فرعون، در انکار دانستههای خود در عصر رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) و بعد از وفات آن حضرت نیز بودند و هم اکنون نیز هستند. راز روانی چنین انکاری این است که انسان میبیند پذیرفتن بعضی از حقایق، مانع آزادی و بی بند و باری و مزاحم با خواستههای شدیدی است که نمیتواند از آنها دل بکند؛ چنان که قرآن شریف فرموده است:
«بَلْ یُریدُ الاِنْسانُ لِیَفْجُرَ اَمامَهُ.»**قیامة/ 5.*** بلکه انسان میخواهد بی بند وبار باشد.
بعداً توضیح بیش تری در این باره خواهد آمد.
نتیجه آن که: ایمان عبارت است از این که دل، چیزی را که عقل و ذهن تصدیق کرده است، بپذیرد و بخواهد به همه لوازم آن ملتزم شود و تصمیم اجمالی بر انجام لوازم عملی آن بگیرد. پس ایمان، منوط و مشروط به شناخت است؛ ولی نه عین علم است و نه لازم دائمیِ آن.
﴿ صفحه 95﴾
از این جا رابطه ایمان و عمل نیز روشن میشود؛ زیرا ایمان مقتضیِ عمل است، نه عین عمل خارجی، بلکه ریشه و جهت دهنده به آن است و صلاح و شایستگی و حسن فاعلیِ فعل، بستگی به ایمان دارد. اگر عملی از ایمان به خدا سرچشمه نگیرد، در سعادت حقیقیِ انسان تأثیر نخواهد داشت، گرچه کرداری نیکو باشد و منافع بسیاری در دنیا برای خودش یا دیگران بر آن مترتب شود:
«وَالَّذینَ کَفَرُوا اَعْمالُهُمْ کَسَراب بِقِیعَة یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّی اِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَاللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ.»**نور/ 39. ***
کسانی که کفر ورزیدند، اعمالشان مانند سرابی در بیابانی است که تشنه، آن را آب میپندارد تا نزد آن آمد و آن را چیزی نیافت و خدا را نزد آن یافت، پس حسابش را پرداخت.
«مَثَلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ اَعْمالُهُمْ کَرَماد اشتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فی یَوم عاصِف لا یَقْدِرُونَ مِمّا کَسَبُوا عَلی شَیْء.»**ابراهیم/ 18. ***
حکایت اعمال کسانی که به پروردگارشان کفر ورزیدند، حکایت خاکستری است که در روزی طوفانی، باد آن را پراکنده سازد. از آن چه فراهم کرده اند، قدرت بر هیچ یک ندارند.
«وَ قَدِمْنا اِلی ما عَمِلُوا مِنْ عَمَل فَجَعَلْناهُ هَباءاً مَنْثُوراً.»**فرقان/ 23.***
و آمدیم به سوی هر عملی که انجام دادهاند و آن را غباری پراکنده ساختیم.
پس اولین قدمی که انسان در سیر تکاملیِ خود به سوی کمال نهایی، یعنی قرب خدای متعال برمی دارد، ایمان است. این قدم، ریشه قدمهای بعدی و روح همه مراحل استکمال است.
﴿ صفحه 96﴾
قدم دوم در سیر تکامل انسانی، فعالیتی است که دل بعد از ایمان به خدا، بدون دخالت اعضا و جوارح انجام میدهد؛ یعنی توجه به خدا که از آن، به ذکر و یاد پروردگار تعبیر میشود:
«وَاذْکُرُوا اللّهَ کَثیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»**جمعه/ 10. ***
و خدا را بسیار یاد کنید، باشد که رستگار شوید.
این توجه، هر قدر قوی تر و متمرکزتر باشد، در پیشرفت انسان مؤثرتر است و چه بسا لحظهای توجه کامل قلبی، از سالها عبادت بدنی مؤثرتر باشد.
قدم سوم، اعمال باطنیِ دیگری است که انسان با یاد خدا انجام میدهد؛ مانند تفکر در آیات الهی و نشانههای قدرت و عظمت و حکمت او. دوام ذکر و فکر، موجب تعلق قلب و محبت میشود:
«اَلَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّمواتِ وَالاَرْضِ.»**آل عمران/ 191. ***
کسانی که خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلو (خوابیده) یاد میکنند و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند.
سپس نوبت به اعمال بدنی گوناگونی میرسد. به عبارت دیگر، تصمیم اجمالی که لازمه ایمان است، در مظاهر مختلف و در قالب ارادههای تفصیلی و جزئی جلوه گر میشود. این ارادهها که از یک نظر، فرع اراده اصلی هستند، موجب تقویت ذکر و ایمان میگردند.
«اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِکْری.»**طه/ 14.***
نماز را برای یاد من به پای دار.
﴿ صفحه 97﴾
«وَالْعَمَلُ الصّالِحُ یَْرفَعُهُ.»**فاطر/ 10. ***
عمل شایسته (سخن خوب و اعتقاد صحیح) را بالا میبرد.
هم چنان که اگر اراده، برخلاف مقتضای ایمان باشد، تدریجاً موجب ضعف ایمان میشود. پس رابطه ایمان و عمل، درست مانند رابطهای است که میان ریشه گیاه و اعمال نباتی وجود دارد؛ یعنی هم چنان که جذب مواد غذاییِ مفید، موجب رشد ریشه و استحکام آن و جذب مواد سمی و زیانبار، موجب ضعف و سرانجام، خشکیدن ریشه درخت میگردد، هم چنین کردارهای شایسته، عامل مؤثر در دوام و استحکام ایمان، و اعمال ناشایست و ارتکاب گناهان، موجب ضعف و سرانجام، خشکیدن ریشه ایمان میگردد:
«فَاَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فی قُلُوبِهِمْ اِلی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما اَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبِونَ.»**توبه/ 77. ***
نفاقی را در دل هاشان به دنبال آورد تا روزی که خدا را ملاقات کنند، در اثر خلف وعدهای که با خدا کردند و در اثر این که دروغ میگفتند.
«ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ اَساؤُوا السُّؤی اَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ کَانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُونَ.»**روم/ 10.***
سرانجام کسانی که بد کردند، بدترین شد، که آیات الهی را تکذیب و آنها را استهزا میکردند.
﴿ صفحه 99﴾
تدبیر اراده
از بحثهای گذشته، کمال نهایی و مقصد سیر تکاملی انسان، و هم چنین خط مشی اساسی و نقشه کلیِ سیر و سلوک، شناخته شد و تعیین خطوط جزئی و دقیق آن به عهده علم اخلاق و فقه است. آخرین بخش این بحث، درباره تدبیر نفس برای پیمودن راه تکامل است؛ یعنی شناختن این که چگونه میتوانیم مقدماتی برای تصمیم قاطع و اراده جدی بر پیمودن مراحل عبادت و انجام وظایف بندگی فراهم کنیم.
می دانیم که در هر موجود زنده، دو خاصیت اساسی، ادراک و حرکت ارادی، وجود دارد که مجموع آنها به تعبیر منطقی، نشان دهنده فصل و امتیاز جوهریِ حیوان است.
در انسان نیز که موجود زنده ممتازی است، این دو خاصیت به صورت گسترده تر و پیچیده تر و عمیق تری وجود دارد که دو دستگاه مشترک روان تنی را تشکیل میدهد: یکی دستگاه ادراک، و دیگری دستگاه اراده. کار این دو دستگاه، به قدری به هم مرتبط و وابسته است که گاهی بر دانشمندان ریزبین هم مشتبه میشود. برای این که از کیفیت پیدایش اراده و ارتباط آن با دستگاه ادراک آگاه شویم، خوب است مقدمتاً نظری به انواع ادراکات و هم چنین کششها و جاذبههایی که منشأ پیدایش اراده میشوند، بیفکنیم.
﴿ صفحه 100﴾
فلاسفه و دانشمندان از دیرباز به بررسی ادراکات و غرایز بشر پرداخته و آنها را به صورتهای مختلفی دسته بندی کرده اند. ما در این جا صرف نظر از بحثهای مصطلح علمی و نتیجه گیریهای فلسفی، به مطالعه اجمالی درباره فعل و انفعالات روانی خود، در مورد ادراک و هم چنین خاستگاههای اراده و کیفیت انگیزش آن و پیدایش کار ارادی میپردازیم تا شناختهای لازم برای خودسازی و جهت دهیِ صحیح و الهی به کارهای خود را به دست آوریم.
دستگاه ادراک
ادراک در انسان به صورتهای گوناگونی تحقق میپذیرد که به طور فشرده به آنها اشاره میکنیم:
یک سلسله ادراکات، همراه با فعل و انفعالات فیزیکی و شیمیایی و فیزیولوژیکیِ خاص، بین موارد خارجی و اندامهای حسی، حاصل میشود؛ مانند دیدن، شنیدن، بوییدن، چشیدن و بساویدن.
دسته دیگر از ادراکات جزئی، بدون تماس با مواد خارج از بدن حاصل میشود؛ مانند احساس گرسنگی و تشنگی.
دسته دیگری از ادراکات ما در درون ذهن و به وسیله نیروهای روانیِ خاصی حاصل میشود که دارای انواع مختلف است و تحقیق درباره انواع و مشخصات و قوای مربوط به آنها و هم چنین درباره ارتباط یا عدم ارتباط آنها با دستگاه عصبی، از حوصله این بحث خارج است.
اجمالا ما در خود مییابیم که مدرکات حس ظاهر، پس از قطع ارتباط اندامهای حسی با جهان خارج، به شکلی در ذهن باقی میماند وپس از غفلت یا فراموشی، مجدداً به خاطر میآید و در صفحه آگاه ذهن منعکس میشود، و هم چنین مدرکات حس باطن و حالات انفعالی و دیگر امور ادراکی.
﴿ صفحه 101﴾
نوع دیگر فعالیت ذهن، مربوط به درک مفاهیم کلی است که با تجرید ادراکات جزیی و یا به صورت دیگری تحقق میپذیرد، و مشابه آن، ساختن مفاهیم خاصی است که از آنها به «معقولات ثانیه» تعبیر میشود؛ مانند مفهوم وجود و عدم و وجوب و امکان.
نوع دیگر فعالیت ذهن، در مورد ادراکات مرکب و ساختن قضایا است که نوعی وحدت بین مفهومهای متعدد ایجاد میکند. و هم چنین با ترکیب دو قضیه با شرایط خاص، به درک قضیه دیگری به نام «نتیجه برهان» نایل میشود.
در این جا خوب است توضیح مختصری درباره قضایا بدهیم:
قضایای ذهنی را از یک نظر، به بدیهی و اکتسابی و از نظر دیگر، به نظری و عملی تقسیم میکنند و معمولاً ادراکات نظری را به «عقل نظری» و ادراکات عملی را به «عقل عملی» نسبت میدهند و عقل عملی را به قوهای که فرمان میدهد و اراده را برمی انگیزد، معرفی میکنند و گاهی چنین تصور میشود که اراده، وابسته به عقل عملی و یا حتی معلول آن است. در صورتی که در جای خود به اثبات رسیده است که عقل نظری و عملی، دو قوه جداگانه نیستند و ادراک عملی، تفاوت جوهری با ادراک نظری ندارد و کار عقل در مورد ادراکات عملی، عیناً مانند کار آن در مورد ادراکات نظری است؛ یعنی عقل، رابطه بین فعل و نتیجه آن را درک میکند؛ عیناً مانند رابطه علّی و سببی بین هر سبب و مسبب و هر حرکت و غایت. و این ادراک هنگامی که به کمک نیروی مفهوم سازیِ ذهن در قالب مفاهیم اعتباری ریخته شود، به صورت فرمانهای عقل در میآید وگرنه کار عقل، در حقیقت، جز درک نیست و رابطه مستقیمی با اراده وبعث و تحریک ندارد. باید و نبایدهایی که در مورد افعال انسان به عقل
﴿ صفحه 102﴾
نسبت داده میشود، مانند باید و نبایدهایی است که دانشمندان علوم طبیعی و ریاضی، در مقام بیان قوانین آن علوم، به کار میبرند.
نوع دیگری از ادراک نیز برای همه وجود دارد و آن عبارت است از علوم حضوریِ نفس به خود و قوا و افعال و ابزارهای بدنی و تأثرات عصبی. هم چنین نوعی ادراک حضوری در مورد مبادی عالیه مبدأ اعلی وجود دارد که در آغاز برای افراد عادی ناآگاهانه است و باید با تلاش و کوشش، آن را به آگاهی برسانند.
غیر از این ادراکات همگانی و شناخته شده، ادراکات دیگری نیز وجود دارد، مانند تله پاتی و علومی، که از جنّیان یا ارواح یا در حال هیپنوتیزم و منیاتیسم تلقی میشود یااطلاعاتی که برای مرتاضان حاصل میگردد وهم چنین وساوس شیطانی والهامات ملکی و رحمانی.
بالاتر از همه این ادراکات، وحی است که از طرف پروردگار متعال به حضرات انبیاء(علیهم السلام) القا میشود و مشابه آن، الهام و تحدیثی است که برای دیگر بندگان برگزیده نیز حاصل میگردد؛ چنان که به مادر حضرت موسی(علیه السلام) مژده بازگشت فرزند و رسیدن او به مقام رسالت داده شد و هم چنین مطالبی که به حضرت مریم(علیها السلام) القا گردید و علومی که به ائمه اطهار(علیهم السلام) الهام میشود و حقیقت آنها جز برای کسانی که خودشان دریافته اند، روشن نیست.
علاوه بر این که هر دریافت و ادراکی، همراه با تفسیر منطقی و فلسفی آن نیست؛ چنان که همه ما با وساوس شیطانی سر و کار داریم و نتیجه آنها را آشکارا در خود مییابیم؛ ولی نمیتوانیم ماهیت آنها را بیان کنیم. راه عمومی برای تصدیق به اصل و چگونگیِ پیدایش این گونه ادراکات ـ صرف نظر از مشاهده آثار آنها ـ عبارت است از تعبد به قول معصوم(علیهم السلام)یا نقل کسانی که خودشان یافتهاند و گفتارشان مورد اعتماد است.
﴿ صفحه 103﴾