شواهدی از آیات و روایات
مطالبی که از مقدمات وجدانی و عقلی استنباط کردیم، مورد تأیید کتاب و سنت است و در پارهای موارد، به بعضی از شواهد نقلی اشاره کردیم، اینک به ذکر نمونههای دیگری از آیات و اخبار میپردازیم:
قرآن شریف انسان را بالفطره خداشناس معرفی میکند و مدعی است که همه انسانها در نشأه یی از وجود، پروردگار خویش را عیاناً مشاهده کرده و به ربوبیت او اعتراف نموده اند:
«اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی.»
و زندگیِ این جهان، برای عمل به مقتضای پیمان عبودیت و سنجش میزان وفاداری ایشان به عهد و میثاق فطری و سرانجام، تکامل اختیاری از راه خداپرستی است:
«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِنْسَ اِلاّ لِیَعْبُدُونِ.»**ذاریات/ 56.***
جن و انس را نیافریدم جز برای این که مرا پرستش کنند.
و برای این سنجش، شرایط گوناگونی پیش میآید تا هر کسی راه خود را آزادانه انتخاب کند:
﴿ صفحه 59﴾
«لِیَبْلُوَکُمْ اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلا.»**هود/ 7؛ ملک/ 2. ***
تا شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارترید.
و در راههای تاریک و پرپیچ خم زندگی، کسانی به راه راست و بی خطر میرسند و به سوی خدا هدایت میشوند که پروردگار خود را دوست بدارند و به او پناه ببرند و جویای خشنودی او باشند:
«وَالَّذِینَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبَّاً لِلّهِ.»**بقره/ 165. ***
کسانی که ایمان آوردند، محبتشان به خدا شدیدتر است.
«قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ.»**آل عمران/ 31. ***
بگو: اگر خدا را دوست میدارید، پیروی من کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد.
«یَهْدی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّورِ بِاِذْنِهِ وَ یَهْدیهِمْ اِلی صِراط مُسْتَقیم.»**مائده/ 16. ***
خدا به وسیله قرآن، کسی را که دنبال خشنودیِ او باشد، به راههای بی خطر راهنمایی میکند و به اذن خویش ایشان را از تاریکیها به سوی نور بیرون میآورد و به راهی راست رهنمون میگردد.
«وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ اِلَی اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُروَةِ الْوُثْقی.»**لقمان/ 22. ***
و کسی که خود را تسلیم خدا کند در حالی که نیکوکار است، تحقیقاً به مطمئن ترین دستگیره، چنگ زده است.
«فَاَمَّا الَّذینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فی رَحْمَة مِنْهُ وَ فَضْل وَ یَهْدیهِمْ اِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقیماً.»**نساء/ 175.***
﴿ صفحه 60﴾
اما کسانی که به او ایمان آوردند و به او پناهنده شدند، پس ایشان را در رحمتی و فضلی از خود داخل خواهد کرد و به سوی خویش در راهی راست رهنمون خواهد گشت.
چنین کسانی سرانجام به جوار رحمت و مقام قرب الهی و به دیدار و وصل محبوب خویش نایل میشوند:
«یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعی اِلی رَبِّکَ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلی فی عِبادی وَادْخُلی جَنَّتی.»**فجر/ 27 ـ 30. ***
ای شخص با اطمینان! به سوی پروردگارت باز گرد در حالی که تو از خدا خشنود و خدا از تو خشنود است، پس در (زمره ی) بندگانم وارد شو و به بهشتم درآی.
«فی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیک مُقْتَدِر.»**قمر/ 55. ***
در جایگاهی راستین نزد سلطانی توانمند.
«وُجُوهٌ یُومَئِذ ناضِرَةٌ اِلی رَبِّها ناظِرَةٌ.»**قیامة/ 22. ***
چهرههایی در آن روز شادابند و به سوی پروردگارشان نگران.
ولی کسانی که دل به زینتهای دنیا باخته و محبت دیگران را بر محبت خدا ترجیح داده اند، و اشتیاقی به رحمت او ندارند، به عذاب دردناک بی پایانی مبتلا و از دیدار محبوب فطری خویش، محروم خواهند شد.
«اِنَّ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَ نا وَ رَضُوا بِالْحَیوةِ الدُّنْیا وَاطْمأَنُّوا بِها وَالَّذینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ اُوْلئِکَ مَأْواهُمُ النّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ.»**یونس/ 7.***
کسانی که انتظار ملاقات ما را ندارند و به زندگیِ دنیا خرسندند و دل بدان بستهاند و کسانی که ازآیات ما غافلند، ایشان جایگاهشان آتش است دراثر دست آورد خودشان.
﴿ صفحه 61﴾
«قُلْ اِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ اَبْناؤُکُمْ وَ اِخْوانُکُمْ وَ اَزواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ اَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضُونَها اَحَبَّ اِلَیْکُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهاد فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّی یَأْتِیَ اللّهُ بِاَمْرِهِ.»**توبه/ 24. ***
بگو: اگر پدران و فرزندان و همسران و دودمانتان و اموالی که به دست آورده اید و تجارتی که از کسادیِ آن میترسید و مسکنهایی که میپسندید، نزد شما محبوب تر است از خدا و پیامبرش و پیکار در راه او، پس منتظر باشید تا خدا کارش را انجام دهد.
«کَلاّ اِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یُؤمَئِذ لََمحْجُوبُونَ.»**مطففین/ 15.***
تحقیقاً ایشان در آن روز (روز قیامت) از پروردگارشان در حجابند.
در احادیث نبوی و اخبار اهل بیت رسالت(علیهم السلام) نیز شواهد بسیاری وجود دارد که نمونههایی از آنها را از برخی احادیث قدسی و مناجاتها و ادعیه معصومین(علیهم السلام) نقل میکنیم:
خداوند در حدیث معراج خطاب به پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)می فرماید:
«فَمَنْ عَمِلَ بِرضایَ اُلْزِمُهُ ثَلاثَ خِصال: اُعَرِّفُهُ شُکْراً لا یُخالِطُهُ الْجَهْلُ، وَ ذِکْراً لا یُخالِطُهُ النِّسْیانُ، وَ مَحَبَّةً لا یُؤْثِرُ عَلی مَحَبَّتی مَحَبَّةَ الَْمخْلُوقینَ. فَاِذا اَحَبَّنی اَحْبَبْتُهُ وَ حَبَّبْتُهُ اِلی خَلْقی وَ اَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِهِ اِلی جَلالی وَ عَظَمَتی فَلا اُخْفی عَلَیْهِ عِلْمَ خاصَّةِ خَلْقی فَاُناجیهِ فی ظُلَمِ اللَّیْلِ وَ نُورِ النَّهارِ حَتّی یَنْقَطِعَ حَدیثُهُ مَعَ الَْمخْلُوقینَ وَ مُجالَسَتُهُ مَعَهُمْ وَ اُسْمِعُهُ کَلامی وَ کَلامَ مَلائِکَتی وَ اُعَرِّفُهُ سِرِّیَ الَّذی سَتَرْتُهُ عَنْ خَلْقی... وَلاََسْتَغْرِقَنَّ عَقْلَهُ بِمَعْرِفَتی وَلاََ قُومَنَّ لَهُ مَقامَ عَقْلِهِ... فَتَقُولُ الُّروُحُ: اِلهی عَرَّفْتَنی نَفْسَکَ فَاسْتَغْنَیْتُ بِها عَنْ جَمیع خَلْقِکَ. وَ عِزَّتِکَ وَجَلالِکَ لَوْ کانَ رِضاکَ فی اَنْ اُقَطَّعَ اِرْباً اِرْباً اَوْ اُقْتَلَ سَبْعینَ قَتْلَةً بِاَشَدِّ ما یُقْتَلُ بِهِ النَّاسُ لَکانَ رِضاکَ اَحَبَّ اِلیَّ ... واَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِهِ وَسَمْعَهُ
﴿ صفحه 62﴾
حَتّی یَسْمَعَ بِقَلْبِه مِنّی وَیَنْظُرَ بِقَلْبِه اِلی جَلالی وَعَظَمَتی...
یا اَحْمَدُ لَوْصَلیَّ الْعَبْدُ صَلاةَ اَهْلِ السَّماءِ وَالاَرْضِ وَ یَصُومَ صِیامَ اَهْلِ السَّماءِ وَالاَرْضِ وَ طَوی مِنَ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِکَةِ وَ لَبِسَ لِباسَ الْعاری ثُمَّ اَری فی قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْیا ذَرَّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْرِیاسَتِها اَوْصُبَّتِها اَوْزینَتِها لا یُجاوِرُنی فی داری وَ لاََنْزَعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتی وَ لاَُظْلِمَنَّ قَلْبَهُ حَتّی یَنْسانی وَ لا اُذیقُهُ حَلاوَةَ مَعْرِفَتی وَ عَلَیْکَ سَلامی وَ رَحْمَتی.»
کسی که به خشنودیِ من عمل کرد، سه صفت را ملازم او گردانم: شکری را به او بیاموزم که حق ناشناسی همراهش نباشد، ذکری را که فراموشی نداشته باشد، و محبتی را که محبت آفریدگان را بر محبت من برنگزیند. وقتی مرا دوست داشت، دوستش میدارم و او را نزد بندگانم محبوب میسازم و چشم دلش را به سوی جلال و عظمت خویش باز میکنم و علم خاص خلقم را بر او مخفی نمیدارم، پس در تیرگیهای شب و روشناییِ روز، با او راز میگویم تا گفتگویش با مردم و هم نشینی اش با ایشان قطع شود (یعنی همواره دلش با من باشد و مرا طرف گفتگوی خود بداند) و سخن خودم و سخن فرشتگانم را به او بشنوانم و سرّی را که از مردم پنهان داشته ام، به او بشناسانم... و عقل او را غرق معرفت خود خواهم ساخت و خودم جانشین عقلش خواهم شد (یعنی چنان امور زندگی اش را تدبیر کنم که نیازی به کاربُرد عقل در آنها نداشته باشد و عقل خود را فقط در راه معرفت من به کار گیرد.)...
(هنگامی که روح مؤمن از بدن مفارقت میکند و در پیشگاه الهی مورد تفقد قرار میگیرد) میگوید: خداوندا، تو خودت را به من شناساندی، پس با معرفت تو از آفریدگانت مستغنی شدم. به عزت و جلالت سوگند! اگر خشنودیِ تو در آن بود که پاره پاره شوم و هفتاد مرتبه به سخت ترین وجهی به قتل برسم، خشنودیِ تو را مقدم میداشتم...
﴿ صفحه 63﴾
(خدای متعال او را تصدیق میفرماید و در حق او میگوید:) چشم و گوش دلش را باز میکنم تا با گوش دل سخن مرا بشنود و با چشم دل به جلال و عظمت من بنگرد.
ای احمد! اگر بنده، نماز اهل آسمان و زمین را بگزارد و روزه اهل آسمان و زمین را بگیرد و همانند فرشتگان از خوراک تهی ماند و پوشاکش چون برهنگان باشد و با این همه، در دلش ذرهای از محبت دنیا یا علاقه به خوشنامی یا ریاست یا آوازه یا زیور دنیا ببینم، در جوار قرب من نخواهد بود و محبت خودم را از دلش خواهم کند و دلش را تیره خواهم ساخت تا مرا فراموش کند و حلاوت معرفت خود را به او نخواهم چشانید. سلام و رحمت من بر تو باد.
در حدیث دیگری میفرماید:
«اِنَّ اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ قالَ ما یَتَقَرَّبُ اِلَیَّ عَبْدٌ مِنْ عِبادی بِشَیء اَحَبُّ اِلَیَّ مِمّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ. وَ اِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ اِلَیَّ بِالنّافِلَةِ حَتّی اُحِبَّهُ فَاِذا اَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذی یَبْصُرُبِهِ وِ لِسانَهُ الَّذی یَنْطِقُ بِهِ وَیَدَهُ الَّتی یَبْطَشُ بِها اِنْ دَعانی اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَأَلَنی اَعْطَیْتُهُ.»**اصول کافی، ج 2، ص 352. (وسائل. کافی. محاسن برقی.)***
خدای متعال میفرماید: هیچ بندهای از بندگانم به سوی من تقرب نمیجوید به چیزی که محبوب تر باشد نزد من، از چیزهایی که بر او واجب کرده ام. سپس با نوافل (مستحبات) تقرب میجوید تا او را دوست بدارم. هنگامی که او را دوست داشتم، گوش او خواهم بود که با آن میشنود، و چشمی که با آن میبیند، و زبانی که با آن سخن میگوید و دستی که با آن میگیرد. اگر مرا بخواند، اجابت کنم و اگر درخواستی نماید، عطا کنم.
و در حدیث دیگری میفرماید:
«یَاْبْنَ آدَمَ اَنَا غَنِیٌّ لا اَفْتِقِرُ اَطِعْنی فی ما اَمْرَتُکَ اَجْعَلْکَ غَنِیَّاً لا تَفْتَقِرُ. یا ابْنَ آدَمَ اَنَا
﴿ صفحه 64﴾
حَیٌّ لا اَمُوتُ اَطِعْنی فی ما اَمَرْتُکَ اَجْعَلْکَ حَیَّاً لا تَمُوتُ. یَا ابْنَ آدَمَ اَنَا اَقُولُ لِلْشَیء کُنْ فَیَکُونُ اَطِعْنی فی ما اَمَرْتُکَ اَجْعَلْکَ تَقُولُ لِلشیءِ کُنْ فَیَکُونُ.»**ابن فهد، عدة الداعی، ص 91.***
ای فرزند آدم! من بی نیازی هستم که نیازمند نمیشوم، مرا در آن چه امر کرده ام، اطاعت کن تا تو را بی نیازی کنم که نیازمند نشوی.ای فرزند آدم! من زندهای هستم که نمیمیرم، مرا در آن چه امر کردهام اطاعت کن تا تو را زندهای سازم که نمیری.ای فرزند آدم! من به هر چه خواهم میگویم: «باش»، پس میشود، مرا در آن چه امر کردهام اطاعت کن تا تو را چنین سازم که به هر چه بخواهی، بگویی: «باش»، پس بشود.
امیر مؤمنان(علیه السلام) در مناجات ماه شعبان به خداوند عرض میکند:
«وَ هِمَّتی فی رَوْحِ نَجاحِ اَسْمائِکَ وَ مَحَلِّ قُدْسِکَ... اِلهی هَبْ لی کَمالِ الاِنْقِطاعِ اِلَیْکَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیْکَ حَتّی تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجَبَ النَّورِ فَتَصِلَ اِلی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَتَصیرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ... وَاَلْحِقْنی بِنُورِ عِزِّکَ الاَْبْهَجَ فَاَکُونَ لَکَ عارِفاً وَ عَنْ سِواکَ مُنْحَرِفاً...»
0همت مرا در آسایشی قرار ده که از نیل به اسمای تو و بارگاه قدس توحاصل میشود... بارالها! به من نهایت انقطاع به خودت را ببخش، و چشم دلمان را به نور نظر به سوی خودت روشن کن تا چشم دلها پردههای نور را بدرد و به معدن عظمت برسد و روح ما به بارگاه قدست آویخته گردد... و مرا به پربهجت ترین نور عزتت ملحق ساز تا تنها شناسای تو شوم و از غیر تو روگردان گردم.
و در دعای کمیل به پیشگاه بلند خداوند عرض میکند:
«فَهَبْنی صَبَرْتُ عَلی عَذابِکَ فَکَیْفَ اَصْبِرُ عَلی فِراقِکَ وَهَبْنی صَبَرْتُ عَلی حَرِّ نارِکَ فَکَیْفَ اَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ اِلی کَرامَتِکَ.»
بارالها! گیرم بر عذاب تو صبر کردم، چگونه بر فراق تو صبر کنم؟ و گیرم بر حرارت
﴿ صفحه 65﴾
آتشت صبر کردم، اما چگونه از نگاه به سوی جلال و شکوهت صبر کنم؟
و از آن حضرت روایت شده که فرمود:
«ما رَأَیْتُ شَیْئاً اِلاّ وَرَأَیْتُ اللّهَ قَبْلَهُ.»
هیچ چیز را ندیدم جز آن که خدا را پیش از آن دیدم.
و در جواب کسی که از او سؤال کرد: «هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ؟» (آیا پروردگارت را دیده ای؟) فرمود: «اَفَاَعْبُدُ مالااَرَی» (آیا عبادت میکنم کسی را که نمیبینم؟).
حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) در دعای عرفه به خداوند عرض میکند:
«اِلهی عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الاثارِ وَ تَنَقُّلاتِ الاَطْوارِ اَنَّ مُرادَکَ مِنّی اَنْ تَتَعَرَّفَ اِلَیَّ فی کُلِّ شَیء حَتّی لا اَجْهَلَکَ فی شَیء ... اِلهی تَرَدُّدی فی الاثارِ یُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ فَاجْمَعْنی عَلَیْکَ بِخِدْمَة تُوصِلُنی اِلَیْکَ. کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِما هُوَ فی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَیْکَ؟! اَلِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَکَ حَتّی یَکُونَ هُوَ الْمَظْهَرُ لَکَ!؟ مَتی غِبْتَ حَتّی تَحْتاجَ اِلی دَلیل یَدُلُّ عَلَیْکَ؟ وَ مَتی بَعُدتَ حَتّی تَکُونَ الاثارُ هِیَ الَّتی تُوصِلُ اِلَیْکَ؟ عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراکَ عَلَیْها رَقیباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْد لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصیباً.
اِلهی اَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ اِلَی الاثارِ فَارْجِعْنی اِلَیْکَ بِکِسْوَةِ الاَنْوارِ وَهِدایَةِ الاِسْتِبْصارِ حَتّی اَرْجَعَ اِلَیْکَ مِنْها کَما دَخَلْتُ اِلَیْکَ مِنْها مَصُونَ السِّرِ عَنِ النَّظَرِ اِلَیْها، وَ مَرْفُوعَ الهِمَّةِ عَنِ الاِعْتِمادِ عَلَیْها...
اِلهی عَلِّمْنی مِنْ عِلْمِکَ الَْمخْزُونِ، وَ صُنّی بِسَتْرِکَ الْمَصُونِ. اِلهی حَقِّقْنی بَحَقائِقِ اَهْلِ الْقُرْبِ، وَ اَسْلُکَ بی مَسْلَکَ اَهْلِ الْجَذْبِ. اِلهی اَغْنِنی بِتَدْبیرِکَ عَنْ تَدْبیری، وَ بِاخْتِیارِکَ عَنْ اِخْتِیاری... اَنْتَ الَّذی اَشْرَقْتَ الاَنْوارَ فی قُلُوبِ اَوْلِیائِکَ حَتّی عَرَفُوکَ وَ وَحَّدُوکَ، وَ اَزَلْتَ الاَغْیارَ عَنْ قُلُوبِ اَحِبّائِکَ حَتّی لَمْ یُحِبُّوا سِواکَ وَ لَمْ یَلْجَاؤا اِلی غَیْرِکَ. اَنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَیْثُ اَوْحَشْتَهُمُ العَوالِمُ، وَ اَنْتَ الَّذی هَدَیْتَهُمْ حَیْثُ اسْتَبانَتْ لَهُمْ الْمَعالِمُ. ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَکَ؟! وَ مَاالَّذی فَقَدَ مَنْ وَجَدَکَ؟! لَقَدْ خابَ مَنْ رَضِیَ دُونِکَ بَدَلا، وَلَقَدْ خَسِرَ مَنْ بَغی عَنْکَ مُتَحَوِّلا...
﴿ صفحه 66﴾
«اِلهی اُطْلُبْنی بِرَحْمَتِکَ حَتّی اَصِلَ اِلَیْکَ وَاجْذِبْنی بِمَنِّکَ حَتّی اَقْبَلَ عَلَیْکَ... تَعَرَّفْتَ لِکُلِّ شَیء فَما جَهْلَکَ شَیءٌ وَ اَنْتَ الَّذی تَعَرَّفْتَ اِلَیَّ فی کُلِّ شَیء فَرأَیْتُکَ ظاهِراً فی کلِّ شَیء وَ اَنْتَ الظّاهِرُ لِکُلِّ شَیء...»
بارالها! به وسیله گوناگونیِ آثار (تو در جهان هستی) و دگرگونیهای حالات و اطوار، دانستم که مقصودت این است که در هر چیز، خودت را به من بشناسانی تا در هیچ چیز، جاهل به تو نباشم... خدایا! رفت و آمد و سرو کار داشتن با آثار، موجب دوریِ دیدار است. پس توفیق خدمتی به من عطا کن که مرا به تو رساند. چگونه چیزی را که در هستی اش نیازمند به تو است، دلیل بر وجود تو قرار میدهند؟ مگر غیر تو ظهوری دارد که تو نداری تا او موجب ظهور تو گردد؟! کی غایب بودهای که نیازمند به دلیل باشی؟ و کی دور بودهای که آثارت (دیگران را) به تو رسانند؟! کور باد چشمی که تو را مراقب نبیند و زیانمند سودای بندهای که بهرهای از محبت خودت به او نداده ای. خدایا! امر کردهای به رجوع به آثار، پس مرا با پوشش انوار و راهنماییِ بینش قلبی، به سوی خود باز گردان تا مانند لحظه دخول، چنان باز گردم که سرّ دلم از نظر به سوی آثار، و اعتماد بر آنها مصون باشد... خدایا! مرا از علم مخزونت تعلیم ده، و با پرده مصونت محفوظ دار. مرا به حقایق اهل قرب متحقق ساز و در راه اهل جذب (و کسانی که به سوی خودت میکشانیشان) رهبری فرمای. مرا با تدبیر و اختیار خودت از تدبیر و اختیار خویش مستغنی ساز... تویی که در دلهای دوستانت نورها تابیدی تا تو را به وحدانیت شناختند و تویی که اغیار را از دلهای شیفتگانت زدودی تا جز تو کسی را دوست ندارند و به دیگری پناه نبرند. تویی مونس آنان آن جا که همه چیز، ایشان را به وحشت اندازد و تویی راهنمای ایشان آن جا که نشانهها برایشان آشکار گردد. آن کس که تو را از دست داده، چه چیزی یافته است؟ و آن کس که تو را یافته، چه چیزی را از دست داده است؟ هر کس به جای تو دیگری را
﴿ صفحه 67﴾
پسندد، حقاً نومید شده است و هر کس از درگاه تو روگردان شود، سخت زیان کرده است... معبودا! مرا به رحمت خویش طلب کن تا به تو برسم و به فضل خویش جذب نمای تا روی (دل) به سوی تو آورم... تو خود را به هر چیز شناسانده ای. پس چیزی به تو جاهل نیست و تویی که در هر چیز، خود را به من شناساندی. پس تو را در هر چیز هویدا دیدم و تویی که بر هر چیز هویدایی.
و حضرت امام زین العابدین(علیه السلام) در مناجات خائفین به خداوند عرض میکند:
«وَ لا تَحْجُبْ مُشْتاقیکَ عَنِ النَّظَرِ اِلی جَمیلِ رُؤْیَتِکَ.»
مشتاقان را از تماشای دیدار زیبایت محجوب مدار.
و در مناجات راغبین است که:
«اَسْأَلُکَ بِسُبُحاتِ وَجْهِکَ وَ بِاَنْوارِ قُدْسِکَ، وَ اَبْتَهِلُ اِلَیْکَ بِعَواطِفَ رَحْمَتِکَ وَ لَطائِفَ بِرِّکَ اَنْ تُحَقِّقَ ظَنّی بِما اُؤَمِّلُهُ مِنْ جَزیلِ اِکْرامِکَ وَ جَمیلِ اِنْعامِکَ فی الْقُرْبی مِنْکَ وَالزُّلْفی لَدَیْکَ وَالَّتمَتُّعِ بِالنَّظَرِ اِلَیْکَ.»
از تو مسئلت میکنم به حق تجلیات رویت و انوار قدست، و با زاری از تو میخواهم به عواطف رحمتت و لطایف احسانت، که گمان مرا درباره آن چه از تو آرزومندم، تحقق بخشی: درباره اکرام فراوان و انعام زیبایت، درباره تقرب و نزدیکی به تو و بهره مند شدن از دیدار تو.
و در مناجات مریدین است:
«اِلهی فَاسْلُکْ بِناسُبُلَ الْوُصُولِ اِلَیْکَ وَ سَیِّرنا فی اَقْرَبِ الطُّرُقِ لِلْوُفُودِ عَلَیْکَ... فَاَنْتَ لا غَیْرُکَ مُرادی، وَ لَکَ لا لِسِواکَ سَهَری، وَ سُهادی، وَ لِقاؤُکَ قُرَّةُ عَیْنی؛ وَ وَصْلُکَ مُنی نَفْسی، وَ اِلَیْکَ شَوقی، وَ فی مَحَبَّتِکَ وَلَهی، وَ اِلی هَواکَ صَبابَتی، وَ رِضاکَ بُغْیَتی، وَ رُؤْیَتُکَ حاجَتی، وَ جَوارُکَ طَلَبی، وَ قُرْبُکَ غایَةُ سُؤْلی... یا نَعیمی وَ جَنَّتی یا دُنْیایَ وَ آخِرَتی.»
﴿ صفحه 68﴾
بارالها! ما را در راه وصول به خودت رهبری فرمای. و در نزدیک ترین راهها برای ورود بر خودت رهسپار ساز. تویی (نه غیر تو) مقصود من، و برای تو است نه برای غیر تو بیداری و شب زنده داری ام، و لقای تو نور چشم من است، و وصل تو آرزوی دلم، و در محبت تو است شیفتگی ام، و در هوای تو است دلدادگی ام، و خشنودی تو است مقصودم، و دیدار تو است مطلوبم، و قرب تو است نهایت خواسته هایم ...ای بهشت و نعمت من!ای دنیا و آخرت من!
و در مناجات محبین آمده است:
«اِلهی فَاجْعَلْنا مِمَّنِ اصْطَفَیْتَهُ لِقُرْبِکَ... وَ مَنَحْتَهُ بِالنَّظَرِ اِلی وَجْهِکَ، وَحَبَوتَهُ بِرِضاکَ، وَاَعَذْتَهُ مِنْ هِجْرِکَ وَقِلاکَ، وَ بَوَّأتَهُ مَقْعَدَ الصِّدْقِ فی جِوارِکَ... وَاجْتَبَیْتَهُ لِمُشاهِدَتِکَ... وَامْنُنْ بِالنَّظَرِ اِلَیْکَ عَلَیَّ.»
معبودا! ما را از کسانی قرار ده که برای قرب و ولایت خود برگزیدهای و برای محبت و دوستیِ خودت خالص کردهای و مشتاق لقا و راضی به قضای خودت ساخته ای، و نظر به روی خودت را به ایشان ارزانی داشته، به رضای خودت بر ایشان منت نهاده ای، و از هجران و دوریات درامان داشتهای و در جایگاه راستین، در جوار خودت جایگزین کردهای و برای مشاهده (جمالت) انتخاب فرموده ای... و بر من به دیدارت منت بنه.
و در مناجات متوسلین است:
«وَ اَقْرَرْتَ اَعْیُنَهُمْ بِالنَّظَرِ اِلَیْکَ یَوْمَ لِقائِکَ، وَ اَوْرَثْتَهُمْ مَنازِلَ الصِّدْقِ فی جَوارِکَ.»
(و مرا از کسانی قرار ده) که در روز ملاقاتت چشم هایشان را به نگاه به سوی خودت روشن کردهای و ایشان را در جوار خود وارث منزلهای راستین ساخته ای.
و در مناجات مفتقرین است:
«وَغُلَّتی لایُبَرِّدُها اِلاّ وَصْلُکَ، وَلَوْعَتی لایُطْفیها اِلاّ لِقاُؤکَ، وَ شَوْقی اِلَیْکَ لایَبُلُّهُ اِلاَّ
﴿ صفحه 69﴾
النَّظَرُ الی وَجْهِکَ، وَقَراری لایَقِرُّدُونَ دُنُوّی مِنْکَ... وَ غَمّی لا یُزیلُهُ اِلا قُرْبُکَ.»
و سوز سینهام را جز وصال تو خنک نمیکند و آتش دلم را جز لقای تو فرو نمینشاند و اشتیاقم را جز نظر به روی تو سیراب نمیسازد و جز به نزدیکی به تو آرام نمیگیرد... و غم و اندوهم را جز قرب تو زایل نمیکند.
و در مناجات عارفین است:
«وَ قَرَّتْ بِالنَّظَرِ اِلی مَحْبُوبِهِمْ اَعْیُنُهُمْ... وَ ما اَطْیَبَ طَعْمُ حُبِّکَ؛ وَ ما اَعْذَبَ شِرْبَ قُرْبِکَ! فَاَعِذْنا مِنْ طَرْدِکَ وَ اِبْعادِکَ.»
(مرا از کسانی قرار ده) که چشم هایشان به دیدار محبوبشان روشن شده است... محبت تو چه خوش طعم است و نوشانوش قربت چه گوارا است، پس ما را از راندن و دورکردن پناه ده.
و در مناجات ذاکرین است:
«اِلهی بِکَ هامَتِ الْقُلُوبُ الْوالِهَةُ، وَ عَلی مَعْرِفَتِکَ جُمَعَتِ الْعُقُولُ الْمُتِبایِنَةُ، فَلا تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ اِلاّ بِذِکْراکَ، وَ لا تَسْکُنُ النُّفُوسُ اِلاّ عِنْدَ رُؤْیاکَ... وَاَسْتَغْفِرُکَ مِنْ کُلِّ لَذَّة بِغَیْرِ ذِکْرِکَ وَ مِنْ کُلِّ راحَة بِغَیْرِ اُنْسِکَ، وَ مِنْ کُلِّ سُرُور بِغَیْرِ قُرْبِکَ وَ مِنْ کُلِّ شُغْل بِغَیْرِ طاعَتِکَ.»
معبودا! دلهای شیفته، شیدای تو شده اند. خردهای مختلف بر معرفت تو گرد آمده اند. پس دلها جز به یاد تو آرام نگیرد و روانها جز به دیدار تو آرامش نپذیرد... و استغفار میکنم از هر لذتی جز یاد تو، و از هر راحتی جز انس به تو و از هر شادی جز قرب تو و از هر کاری جز طاعت تو.
و در مناجات زاهدین است:
«وَاغْرِسْ فی اَفْئِدَتِنا اَشْجارَ مَحَبَّتِکَ وَاتْمِمْ لَنا اَنْوارَ مَعْرِفَتِکَ... وَاقْرِرْ اَعْیُنَنا یَوْمَ لِقائِکَ بِرُؤْیَتِکَ.»
در دلهای ما درختان محبت خودت را غرس فرمای و انوار معرفتت را برای ما کامل ساز... و روز ملاقاتت چشمان ما را به دیدارت روشن فرما.
﴿ صفحه 70﴾
نتیجه گیری از بحثهای گذشته
تلاشهای زندگی در زمینههای گوناگون علمی و عملی و فردی و اجتماعی، در صورتی تلاشهای انسانی خواهد بود که در جهت رسیدن به کمال حقیقیِ انسان انجام گیرد. به عبارت دیگر، این حرکتها و جنبشها که ناچار دارای جهت خواهد بود، در صورتی از فعالیتهای انسان از آن نظر که انسان است، به شمار میروند، که به سوی کمال انسانی جهت گیری شده باشند. و جهت انسانی بخشیدن به آنها در صورتی امکان پذیر است که نقطه نهاییِ سیر تکاملیِ بشر شناخته شود؛ زیرا حرکت استکمالیِ او، حرکت علمی و ارادی است و نیاز به شناختن هدف و مسیر دارد. و شناختن هدف، به معنای یافتن و ادراک وجدانی و شهودی، قبل از رسیدن به آن ممکن نیست. پس ناچار به صورت ایده و تصور ذهنی خواهد بود. و هر قدر این شناخت، روشن تر و آگاهانه تر باشد، امکان تکامل ارادی و اختیاری بیش تر است.
سیر تکاملی بشر، بدون شک، به کمک نیروهای درونی و انگیزههای روانی که در نهاد او قرار داده شده، انجام میگیرد. بنابراین، جهت یابیِ امیال فطری، بهترین راه برای شناختن مقصد نهایی و کمال حقیقیِ انسان است و نتیجه تأمل در جهتی که هر یک از این امیال نشان میدهند، این است که همه آنها انسان را به سوی بی نهایت سوق میدهند و تأمین خواستههای آنها به طور موقت و محدود، بشر را کاملا اقناع نمیکند. ارضای کامل آنها جز با ارتباط با سرچشمه علم و قدرت و پیوستن به معدن جمال و کمال بی نهایت، امکان پذیر نیست. تنها در مقام قرب الهی و تعلق به نور عظمت ربانی است که انسان حقیقت خود و همه عوالم هستی را قائم به ذات اقدس الهی مشاهده میکند:
﴿ صفحه 71﴾
«وَ اَفْتَحُ عَیْنَ قَلْبِه اِلی جَلالی وَ عَظَمَتی فَلا اُخْفی عَلَیْهِ عِلْمَ خاصَّةِ خَلْقی.»
و میل حقیقت جوییِ او اشباع میگردد. هم چنین به نفوذ قدرت بی نهایت الهی از مجرای اراده خویش پی میبرد و هر چه را بخواهد، به اذن پروردگار ایجاد میکند:
«اَجْعَلُکَ تَقُولُ لِلْشَّیءِ کُنْ فَیَکُونُ.»
و میل به قدرت شکست ناپذیر داشتن وی ارضا میشود. و در این مقام است که به وصال محبوبی که دارای جمال و کمال نامتناهی است، نایل میشود و خود را در آغوش لطف و عنایت بی پایان او مشاهده میکند و همه نیازهایش به دست وی مرتفع میگردد. راستی چه لذت بخش است رفع نیازی که به دست معشوق و توأم با لطف و محبت بی اندازه او انجام گیرد:
«فَاِذا اَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذی یَسْمَعُ بِهِ...»
و در این حال، جز به وصل او به چیزی نمیپردازد و جز رضایت او به چیزی نمیاندیشد:
«فَاَنْتَ لا غَیْرُکَ مُرادی» «وَ وَصْلُکَ مُنی نَفْسی... وَ رِضاکَ بُغْیَتی.» «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ اَکْبَرُ.»
و الی الابد میان او و محبوبش جدایی نمیافتد و به فراق و هجران وی دچار نمیگردد.
«ثُمَّ اَرْفَعُ الْحُجُبَ بَیْنی وَ بَیْنَهُ فَاُنْعِمُهُ بِکَلامی وَاُلَذِذُهُ بِالنَّظَرِ اِلَیَّ.» «وَ اَعَذْتَهُ مِنْ هِجْرِکَ وَ قَلاکَ.»
و سرانجام، در این مقام است که وجود خود را در حالی که واجد کمال نهایی و قائم به اضافه کننده هستی است، مشاهده میکند و به عالی ترین لذت نایل میشود. و چون در این مشاهده، برای خود، استقلالی نمیبیند، حب ذاتش نیز استقلال خود را از دست میدهد و محبت اصیل
﴿ صفحه 72﴾
مستقل به آفریدگار تعلق میگیرد و به جای این که خدا را برای خود بخواهد، خود را برای خدا خواهد خواست، بلکه دیگر توجهی به خودش هم نخواهد داشت و یک سره غرق جمال محبوب خواهد گشت:
«وَلاََسْتَغْرِقَنَّ عَقْلَهُ بِمَعْرِفَتی وَ لاََقُومَنَّ لَهُ مَقامَ عَقْلِهِ.»
بنابراین، مطلوب حقیقی و محبوب ذاتیِ انسان، پروردگار متعال و کمال حقیقیِ انسان در ارتباط و قرب به او است و دیگر کمالات مادی و معنوی باید در راه رسیدن به این کمال، مورد بهره برداری قرار گیرند. همه نیروها باید در راه رسیدن به این هدف بسیج شوند و هر قدمی که در غیر این راه بردارد، او را از مقصد دور میکند و هر نیرویی که در غیر راه رضای الهی صرف کند، به زیانش تمام میشود:
«وَاَسْتَغْفِرُکَ مِنْ کُلِّ لَذَّة بِغَیْرِ ذِکْرِکَ وَ مِنْ کُلِّ راحَة بِغَیْرِ اُنْسِکَ وَ مِنْ کُلِّ سُرُور بِغَیْرِ قُرْبِکَ وَ مِنْ کُلِّ شُغْل بِغَیْرِ طاعَتِکَ.»
﴿ صفحه 73﴾
پاسخ چند پرسش
پرسش اول: اگر مطلوب حقیقیِ انسان، مقام قرب الهی است و در اثر رسیدن به آن، به عالی ترین و پایدارترین لذتها نایل میشود، چگونه بیش تر مردم در صدد یافتن آن نیستند با این که همگی بالفطره خواستار لذت و سعادت خویشند؟
در پاسخ این سؤال باید گفت: تلاش انسان برای رسیدن به کمال و سعادت حقیقی و نایل شدن به لذت آن، منوط به شناختن و تصدیق به لذیذبودن آن است. و چون اکثریت انسان ها، هدف اصلیِ آفرینش و کمال حقیقیِ خویش را چنان که باید و شاید، نمیشناسند و لذت رسیدن به آن را نچشیده اند، در صدد یافتن و رسیدن به آن برنمی آیند؛ ولی کمالات مادی و دنیوی را میشناسند و لذت رسیدن به آنها را درک میکنند و به همین علت، تمام نیروهای خود را صرف رسیدن به آنها میکنند. گرچه میان مردم در انتخاب کالاهای دنیا و شؤون آن اختلافهایی وجود دارد و هر کسی طبق درک و تشخیص خود، دستهای از آنها را مهم تر و ارزنده تر یا کم هزینه تر و آسان یاب تر میداند و عمده کوشش خود را در راه رسیدن به آن مبذول میدارد.
شناخت کمال حقیقی، گرچه دارای مایه فطری است، ولی در اکثریت مردم، خود به خود، به سرحد آگاهی و هوشیاریِ کافی نمیرسد و نیاز به راهنمایی و تربیت صحیح دارد.
﴿ صفحه 74﴾
از این رو، یکی از بزرگ ترین وظایف انبیا(علیهم السلام) بیدارکردن همین شعور ناآگاهانه فطری و به یادآوردن پیمان فراموش شده الهی است.
«لِیَسْتَأدُوهُمْ میثاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِه.»**نهج البلاغه، خطبه اول.***
و این مسؤولیت بزرگ، در این زمان، به عهده کسانی است که راه انبیا را به خوبی شناختهاند و قدرت شناساندن آن را به دیگران دارند تا دورافتادگان از راه سعادت را به راه آورند و ایشان را به مطلوب فطری خویش آشنا سازند.
پرسش دوم: اگر هدف اصلیِ آفرینش انسان، رسیدن به چنین مقامی است، چرا غرایزی در سرشت او نهاده شده که همواره او را به سوی لذایذ مادی و ظواهر فریبنده دنیوی میکشانند و از سیر به سوی هدف اصلی باز میدارند؟ آیا چنین چیزی نقض غرض و خلاف حکمت نیست؟ و اگر به جای آنها تنها انگیزههایی میبود که او را فقط به سوی خدا و جهان ابدی سوق میداد، با این هدف، سازگارتر نبود؟
برای روشن شدن پاسخ این سؤال، باید به دو نکته توجه کرد:
1. ارزش کمال انسان به اختیاری بودن آن است و همین امتیاز است که انسان را به مقام مخدوم ملائکه و مسجود فرشتگان بودن میرساند، و برای تحقق زمینه اختیار، ناچار باید راههای گوناگون و کششهای مختلفی وجود داشته باشد تا پیمودن راه سعادت، اجباری و تحمیلی نباشد.
2. چون تکامل انسان، تدریجی و دارای مراحل طولی میباشد، لازم است زمینه اختیار برای مدت قابل توجهی ادامه داشته باشد تا در هر مرحله، انسان بتواند آزادانه راه خود را انتخاب کند و حتی تغییر مسیر دهد.
با توجه به این دو نکته، راز حیات دنیوی و تدریجیِ انسان، آشکار
﴿ صفحه 75﴾
می گردد و بدیهی است بقای انسان در جهان حرکت و تغییر و تکامل تدریجی، نیاز به اسباب و وسایل و شرایط و امکانات ویژهای دارد و غرایز طبیعی در واقع، انگیزههایی برای تهیه این اسباب و شرایط هستند که ضمناً نقش فراهم کردن زمینه اختیار را نیز به عهده دارند و در صورت انتخاب راه صحیح، میتوانند کمکهای شایانی به پیشرفت انسان به سوی هدف اصلی و کمال نهایی بکنند. بنابراین، وجود آنها نه تنها تضادی با غرض آفرینش ندارد، بلکه نبودن آنها خلاف حکمت مطلقه الهی است.
پرسش سوم: بر فرض پذیرفتن این که کمال نهاییِ انسان، در قرب الهی و گذشتن از همه خواستهها و آرزوها در راه نیل به آن و رسیدن به چنین مقامی هم فی الجمله ممکن باشد، جای تردید نیست که چنان همتی جز در افراد نادری پیدا نمیشود و در نتیجه، رسیدن به کمال مطلوب، منحصر به ایشان است و دیگران که اکثریت انسانها را تشکیل میدهند، از آن محروم خواهند ماند.
در این صورت، آیا میتوان گفت که تنها همان افراد گزیده، شایستگیِ نام انسان را دارند و دیگران در حقیقت، حیواناتی هستند که بهرهای از انسانیت، جز در شکل ظاهری ندارند؟ و باری، همگی محکوم به بدبختی و شقاوت ابدی میباشند؟
در پاسخ این پرسش باید گفت:
کمال حقیقیِ انسان، چنان که بارها یادآور شده ایم، دارای مراتب مختلفی است و اگر وصول به عالی ترین مرتبه آنها برای همه میسر نباشد، رسیدن به نازل ترین مراتب آن، برای همگان میسور است و آن با ایمان به خدا و برداشتن گامی در راه بندگیِ او حاصل میشود. و گذشتن
﴿ صفحه 76﴾
از همه خواستهها و صرف کردن تمام نیروها در راه رضای الهی، لازمه مراتب عالی تر است.
البته آثاری که بر قرب الهی مترتب میشود، در همه مراتب، یک سان نیست؛ مثلاً علم کامل به حقایق و قدرت بر ایجاد هر چیز یا لذت کامل از لقای الهی، برای هر مؤمنی در این جهان حاصل نمیشود؛ ولی کسی که تا پایان زندگی، ایمان خود را از دستبردها حفظ کند و کثرت گناه و عصیان، آن را از دست وی نگیرد، سرانجام، به سعادت ابدی خواهد رسید، گو این که فاصله اش تا آن روز زیاد باشد و در این میان، مراحل سخت و دردناکی را به کیفر اعمال ناشایسته اش بگذراند. نیاز به توضیح ندارد که سعادت ابدی و بهشت جاودانی نیز دارای درجات مختلفی است و هر کسی در آن جهان به اندازه معرفت و ایمان و وزن اعمال و اخلاقش پاداش داده میشود، و شاید هر کس در هر درجه ای، تنها ظرفیت درک لذتهای همان درجه را داشته باشد و فقط اراده اش به نیل همانها تعلق گیرد.
بنابراین، چنان نیست که هر کس به قله کمال انسانی و نهایت قرب الهی نرسید، شایسته نام انسان نباشد و سرانجام، محکوم به شقاوت و عذاب ابدی گردد.
﴿ صفحه 77﴾