لذت و کمال
هر کس با اندک تأملی در وجود خویش، با کمال وضوح درک میکند که بالفطره طالب لذت و خوشی و راحتی و گریزان از درد و رنج و ناراحتی است و تلاش و کوششهای خستگی ناپذیر زندگی، برای دست یافتن به لذایذ بیش تر و قوی تر و پایدارتر و فرار از آلام و رنجها و ناخوشیها و دست کم کاستن آنها انجام میگیرد و در مورد تزاحم، میان آنها مقایسه میشود؛ یعنی درد و ناراحتیِ مختصر برای رهایی از رنج و ناخوشیِ بیش تر تحمل میگردد و لذت کم تر و محدودتر، فدای لذت بیش تر و پایدارتر میشود.
هم چنین تحمل رنج مختصر برای رسیدن به لذت زیاد و پایدار، و گذشتن از لذت مختصر برای رهایی از رنج بسیار، مقتضای عقل و فطرت آدمی است و همه کارهای عقلایی بر اساس این محاسبات انجام میگیرد. اختلافهایی نیز که میان انسانها در ترجیح پارهای از لذات و آلام مشاهده میشود، معلول اختلاف تشخیص و اشتباه در محاسبه و عوامل دیگری است که بعداً درباره آنها گفتگو میشود.
پس لذت از یک نظر، انگیزه فعالیت و تلاش زندگی، و از نظر دیگر، نتیجه و ثمره آن است و از نظر آخر، میتوان آن را کمالی برای موجودات ذی شعور دانست؛ زیرا صفتی است وجودی که آدمیان استعداد واجد شدن آن را دارند.
﴿ صفحه 38﴾
کاری که موجب حصول لذت و دوری از الم میگردد، مورد خواست و اراده انسان واقع میشود. چیزی که رسیدن به آن، لذت بخش است، مورد علاقه و محبت آدمی قرار میگیرد، و هم چنین در مورد کار و صفات مطلوب نیز لغت محبت به کار میرود. از این جا رابطه میان لذت و اراده و محبت روشن میشود.
ولی باید توجه داشت که گاهی انسان لذت خاصی را در نظر میگیرد که رسیدن به آن، نیاز به مقدمات بسیاری دارد. از این رو، اراده میکند کارهایی انجام دهد که ممکن است هر کدام به نوبه خود، مقدمه دیگری باشند و در حقیقت، اراده هر یک از این کارها، شعاعی از اراده اصیلی است که به انجام کار اصلی تعلق گرفته است.
همین طور محبت اصیل به موجودی تعلق میگیرد که اصالتاً مطلوب انسان است و در پرتو آن، علاقههای جزئی و فرعی به مقدمات و متعلقات آن نیز حاصل میشود که رسیدن به هر یک، لذتی فرعی دارد و متناسب است با ارتباط آن به مطلوب و لذیذ اصیل.
در بحثهای گذشته به این نتیجه رسیدیم که کمال حقیقیِ انسان آخرین مرتبه وجودی و عالی ترین کمالی است که استعداد یافتن آن را دارد و کمالات دیگر، همه جنبه مقدمه دارند و کمالی آلی و نسبی هستند. کمال مقدمی بودن آنها هم بستگی به تأثیری دارد که آنها در رسیدن انسان به کمال حقیقی اش دارند. گرچه خود کمال حقیقی ممکن است دارای مراتب مختلفی باشد.
بنابراین، مطلوب اصیل انسان، همان کمال حقیقی است و مطلوب بودن اشیای دیگر، فرعی و به حسب دخالتی است که در حصول کمال حقیقی دارند. هم چنین لذتی که انسان اصالتاً طالب آن است، لذتی
﴿ صفحه 39﴾
است که از حصول کمال حقیقی میبرد و دیگر لذتها جنبه مقدمهای دارند؛ زیرا چنان که گذشت، لذت اصیل آن است که از رسیدن به مطلوب اصیل حاصل میشود.
پس شناختن کمال حقیقی، مستلزم شناختن لذیذ اصیل است و بالعکس، شناختن لذیذ بالاصاله، مستلزم شناختن کمال حقیقی است. و چون لذیذ بالاصاله، دارای عالی ترین لذت ممکن الحصول خواهد بود، شناختن لذیذ اصیل با شناختن چیزی که بتوان بیش ترین و عالی ترین و پایدارترین لذات را برای انسان پدید آورد، ملازم است. از این رو، اگر لذت بخش ترین موجودات را شناختیم، لذیذبالاصاله و کمال حقیقیِ انسان را نیز خواهیم شناخت.
پس سزاوار است درباره حقیقت لذت و علت اختلاف مراتب آن تأمل کنیم تا بتوانیم عالی ترین و پایدارترین لذتهای انسان را بشناسیم.
لذت چیست؟ و عالی ترین لذت انسان کدام است؟
چیزی را که ما در خود مییابیم و از آن به لذت تعبیر میکنیم، حالتی است ادراکی که هنگام یافتن شیئ دلخواهی، برای ما حاصل میشود، به شرط این که آن شیئ را مطلوب خود بدانیم و نیز از یافتن آن آگاه و به آن توجه داشته باشیم. پس اگر چیزی را به عنوان مطلوب نشناسیم، یافتن آن برای ما لذتی پدید نمیآورد و هم چنین اگر به یافتن آن توجه نداشته باشیم، از آن لذتی نمیبریم.
بنابراین، حصول لذت، علاوه بر وجود ذات لذتبرنده و شیئ لذیذ، متوقف برداشتن نیروی ادراکی خاصی است که بتوان یافتن مطلوب را با آن درک کرد. و هم چنین متوقف بر شناخت مطلوب بودن و توجه به
﴿ صفحه 40﴾
حصول آن است. و مراتب مختلف لذت، بستگی به شدت و ضعف نیروی ادراک یا مطلوب بودن یا توجه انسان دارد؛ یعنی ممکن است لذت کسی از خوردن غذایی لذیذ، بیش از لذت شخص دیگری باشد، از آن جهت که حس ذائقه اش قوی تر و سالم تر است. یا لذت یک نفر از خوردن غذایی بیش از غذای دیگر باشد؛ برای این که غذای اول، برای او مطلوب تر است. یا لذت شخص معیّنی از غذای خاصی، در حال توجه کامل، بیش تر از حال تفرق حواس و توجه به اشیای دیگر باشد. هم چنین ممکن است لذت دو نفر محصل، از فراگرفتن دانش خاصی متفاوت باشد در اثر اختلافهایی که در اعتقاد ایشان در مورد اهمیت مطلوب بودن و کمال و خیربودن آن وجود دارد.
و نیز روشن است که دوام لذت، بستگی به دوام شرایط تحقق آن دارد و با نابودشدن ذات لذت برنده یا شیئ لذیذ یا تغییر حالت مطلوب بودن آن یا تغییر اعتقاد شخص یا قطع توجه از آن، لذت مفروض از بین میرود.
تعددی که میان ذات لذت برنده و شیئ لذت بخش و شرایط حصول لذت، ملاحظه میشود، در مورد لذتهای متعارف عمومیت دارد؛ ولی حقیقت لذت را در موارد دیگری نیز میتوان یافت که چنین تعددی در آنها وجود ندارد و کلمه لذت را در آن موارد، با نوعی تحلیل مفهومی میتوان به کار برد؛ چنان که در مورد علم و محبت نیز چنین است.
مثلاً برای حصول علم، وجود ذات عالم و شیئ معلوم و صفتی برای عالم که «علم» نامیده میشود، لازم است؛ ولی معنای تحلیلیِ آن، بر علم حضوریِ نفس به خود، یا علم خدای متعال به ذات خودش، نیز صادق است با این که در این گونه موارد، تعددی میان علم و عالم و معلوم وجود ندارد. هم چنین مفهوم متعارف محبت، مستلزم فرض ذات دوست دار و
﴿ صفحه 41﴾
شیئ دوست داشته شده و حالت دوستی است؛ ولی در مورد حب ذات، چنین تعدد خارجیای وجود ندارد.
بنابراین، برای لذت هم میتوان مصادیقی یافت که نیازی به تعدد یاد شده نداشته باشد؛ مثلاً در مورد حق تعالی میتوان گفت که ذات مقدسش به ذات خود از خود ملتذ است، گرچه در این مورد ـ چنان که بعضی از بزرگان فرمودهاند ـ تعبیر بهجت مناسب تر است. و هم چنین در مورد انسان میتوان گفت که از وجود خویش لذت میبرد، بلکه چون ذات خودش از هر چیز برایش محبوب تر است، لذتی هم که از مشاهده خودش میبرد، با توجه به مطلوب بودنش، بیش از دیگر لذات خواهد بود، بلکه همه لذات دیگر، پرتوی از لذتی است که از خود میبرد؛ چون در اثر رسیدن به شأنی از شؤون و کمالی از کمالاتش به وجود آمده است.
و عدم التذاذ در حالات متعارف، در اثر عدم توجه است، و هر گاه در اثر عوامل خارجی، مانند خطرهای فوق العاده یا در اثر تمرین و تمرکز ادراک، توجهش را کاملا منعطف به خویش و منصرف از اشیای دیگر کند، لذت فوق العادهای خواهد برد؛ چنان که اگر حکم اعدام کسی صادر شده باشد و آن را غیر قابل لغو پندارد و بعد متوجه لغوشدن آن گردد، چنان لذتی برایش حاصل میشود که قابل مقایسه با هیچ لذتی نیست.
البته لذت در این مثال، مربوط به بازیافتن زندگیِ دنیوی است که بعد از یأس از آن حاصل میشود؛ ولی از این جهت که روشنگر علاقه انسان به حیات و التذاذ از وجود خویش است، برای بحث ما مفید میباشد.
حاصل آن که لذتی که انسان میبرد، یا از وجود خویش است و یا از کمال خویش و یا از موجوداتی که نیازمند به آنها است و به گونهای با آنها ارتباط وجودی دارد. پس اگر بتواند وجود خود را وابسته ببیند به
﴿ صفحه 42﴾
موجودی که همه ارتباطات و تعلقات به او منتهی میشود و ارتباط با او انسان را از هر وابستگیِ دیگری مستغنی میسازد، به عالی ترین لذتها نایل میگردد. و اگر وجود خود را عین ربط و تعلق به او ببیند و برای خود، هیچ گونه استقلالی مشاهده نکند، لذت استقلالی از همان موجود خواهد بود.
بنابراین، مطلوب حقیقیِ انسان، که عالی ترین لذتها را از او میبرد، موجودی است که هستیِ انسان، قائم به او و عین ربط و تعلق به او باشد. و لذت اصیل از مشاهده ارتباط خود با او یا مشاهده او در حالی که به او وابسته و قائم است و در حقیقت، از مشاهده پرتو جمال و جلال او، حاصل میشود.
﴿ صفحه 43﴾
نقطه اوج امیال و غایت آمال
نتیجهای که از تأملات گذشته به دست میآید، این است که شعاع امیال فطریِ انسان، به سوی بی نهایت امتداد دارد و هیچ کدام از آنها حد و مرزی نمیشناسد، و اقتضای محدودیت و توقف در مرتبه معیّنی را ندارند، بلکه همگیِ آنها انسان را به سوی بی نهایت سوق میدهند و این از خصایص انسان است که دارای خواستههای نامحدود است و به کامیابیهای موقت و محدود قانع نمیشود. بی نهایت بودن خواستهای فطریِ انسان، حتی از نظر فیلسوفان غیرالهی نیز قابل انکار نیست، بلکه از مهم ترین اختلافات اساسیِ انسان و حیوان به شمار میرود. راسل میگوید:
«یکی از مهم ترین تفاوتهای اساسی بین انسان و حیوانات این است که تمایلات بشری، برخلاف تمنیات حیوانی، نامحدود است و اقناع کامل آنها میسر نیست.»**قدرت/ ص 19.***
این امیال با این که به امور مختلفی تعلق میگیرند، سرانجام، همه آنها به هم میپیوندند و ارضای نهاییِ آنها در یک چیز خلاصه میشود، و آن عبارت است از ارتباط با سرچشمه بی نهایت علم و قدرت و جمال و کمال. و این خاصیت مراتب وجود است که هر چه شدت و قوت یابد و کامل تر شود، بیش تر به وحدت و بساطت میگراید؛ چنان که قوای انسانی
﴿ صفحه 44﴾
که در مرتبه تعلق به بدن پراکنده است، در حاق نفس با هم اتحاد پیدا میکند و نفس در عین وحدت وبساطت، واجد کمال همه قوای انسانی میباشد:
«وَالنَّفْسُ فی وَحْدَتِها کُلُّ الْقُوی.»
هم چنین مطلوب هر یک از امیال فطری، که شعاع آن از سویی به طرف بی نهایت امتداد مییابد و در آن جا با دیگر مطلوبها متحد میگردد و در حقیقت، یک مطلوب است که از دیدگاههای مختلف تماشا میشود و از جهات گوناگون، مورد جستجو قرار میگیرد، و آن عبارت است از وابستگی به موجود بی نهایت کامل، یعنی قرب خدای متعال.
در این مقام است که انسان ارتباط کامل خود را با آفریدگار مییابد و خود را متعلق و مرتبط به او، بلکه عین تعلق و ربط به او مشاهده میکند و در برابر او برای خود، هیچ نوع استقلال و استغنایی نمیبیند. در این مرتبه است که همه اشیا را قائم به ذات اقدس الهی میبیند و علم حضوری به حقایق هستی پیدا میکند و به اندازه ظرفیت وجودیِ خود، از انوار جلال و جمال الهی بهره مند میشود و میل فطریِ او به شناختن حقایق هستی ارضا میگردد.
هم چنین در این مرتبه است که به سرچشمه قدرت بی نهایت راه مییابد و در اثر ارتباط با آن، توان انجام هر کاری را که در تیررس خواست و اراده اش قرار گیرد، پیدا میکند و میل فطریِ قدرت طلبیِ او اشباع میشود.
و نیز در این مرتبه است که میتواند بالاترین درجه محبت را به والاترین محبوبها پیدا کند و به نهایت قرب و نزدیکی و وصول و ارتباط حقیقی به او نایل شود. و به بیان دیگر، قرب و ارتباط خود را به واضح ترین وجهی مشاهده کند و درنتیجه، به بهترین و پایدارترین لذتها نایل گردد.
«فی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلیک مُقْتَدِر.»**قمر/ 55.*** در جایگاهی راستین نزد سلطانی قدرتمند.
﴿ صفحه 45﴾
بنابراین، امیال فطریِ انسان، که از انسانیت سرچشمه میگیرند و مقتضای فعلیت اخیر و صورت نوعیه او هستند، همگی، او را به سوی بی نهایت سوق میدهند، و ارضای کامل آنها جز با رسیدن به مقام قرب الهی و پیوستن به جهان ابدی میسر نیست.
پس کمال حقیقیِ انسان، همان مقام قرب پروردگار است، و دیگر کمالات بدنی و روحی، همه مقدمه و ابزار رسیدن به چنین مقامی هستند که باید طبق معیاری که قبلا گفته شد، یعنی به اندازه تأثیرشان در رسیدن به کمال حقیقی، مورد بهره برداری قرار گیرند، و هیچ کدام، حتی عالی ترین و لطیف ترین آن ها، از کمالات اصیل انسانی به حساب نمیآیند، گرچه از امتیازات انسان باشند و در دیگر حیوانات یافته نشوند.
به عبارت دیگر، هنگامی انسان حقیقتاً و بالفعل انسان میشود و پا از مرتبه حیوانات فراتر مینهد که در راه تقرب به سوی پروردگار، قدم بردارد و قبل از گام نهادن در این میسر، یا انسان بالقوه است، در صورتی که هنوز استعداد رسیدن به این مقام در او محفوظ مانده باشد، و یا به طور کلی سقوط کرده و در شمار حیوانات و یا پست تر از آنها در آمده است، در صورتی که این استعداد را با سوء اختیار خویش، از دست داده باشد.
از این رو است که قرآن شریف، کافرانی را که استعداد ایمان و خداپرستی را از دست داده اند، بدترین جانداران و در جای دیگر، گمراه تر از چارپایان شمرده است. در سوره انفال میفرماید:
«اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِنْدَاللّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ.»**انفال/ 55.***
تحقیقاً بدترین جنبندگان نزد خدا کسانی هستند که کافر شدند، پس ایشان ایمان نمیآورند.
﴿ صفحه 46﴾
و در آیه دیگر میفرماید:
«اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِنْدَاللّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ.»**انفال/ 22. ***
تحقیقاً بدترین جنبدگان نزد خدا کر و لالهایی هستند که به خرد در نمییابند.
و در سوره اعراف میفرماید:
«اُوْلئِکَ کَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ اُوْلئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ.»**اعراف/ 179.***
آنان مانند چارپایان، بلکه گمراه ترند. آنان همان غافلانند.