آرای فلاسفه درباره کمال انسان
با توجه به اختلافهایی که فیلسوفان و اندیشمندان، در جهان بینی دارند، طبیعی است که درباره انسان نیز نظرهای مختلفی ابراز کنند؛ ولی بررسی همه این نظرها و ارتباط آنها با «ایسم ها» فایده مهمی در بر ندارد. و به همین دلیل، تنها به ذکر چند نظر اساسی اکتفا میکنیم.
1. کمال انسان در برخورداری هر چه بیش تر از لذایذ مادی است و برای رسیدن به آن باید با ابزار علم و تکنیک از منابع و ثروتهای طبیعی استفاده کرد تا زندگیِ مرفه تر و لذت بخش تری فراهم آید. این نظریه مبتنی بر اصالت ماده و اصالت لذت و اصالت فرد است.
2. کمال انسان در برخورداریِ دسته جمعی از مواهب طبیعی است، و برای رسیدن به آن باید در راه رفاه همه طبقات اجتماع کوشید. تفاوت این نظر با نظر سابق این است که نظر دوم مبتنی بر اصالت اجتماع میباشد.
3. کمال انسان در ترقیات معنوی و روحانی است که از راه ریاضتها و مبارزه با لذایذ مادی حاصل میشود. این نظریه درست در نقطه مقابل نظرهای قبلی قرار گرفته است.
﴿ صفحه 25﴾
4. کمال انسان در ترقیِ عقلانی است که از راه علم و فلسفه حاصل میشود.
5. کمال انسان در رشد عقلانی و اخلاقی است که از راه تحصیل علوم و کسب ملکات فاضله به دست میآید.
دو نظریه اخیر نیز مانند نظریه سوم با اصالت ماده منافات دارند، با این تفاوت که در نظریه سوم، بدن به عنوان دشمنی که باید با آن دست و پنجه نرم کرد و با پیروزی بر آن به کمال انسانی نایل شد، شناخته شده؛ ولی در دو نظریه اخیر به عنوان ابزاری که باید از آن برای رسیدن به کمال بهره برداری کرد. و فرق میان نظریه چهارم و پنجم روشن است؛ اما گاهی نظریه پنجم به عنوان مفسر نظریه چهارم بیان میشود.
بدیهی است هر یک از نظریههای فوق و هم چنین نظریههای دیگری که در این جا از آنها یاد نشد، مبتنی بر اصول فلسفیِ خاصی است که قبلا باید بررسی شود، و دنبال کردن آنها مستلزم یک سلسله بحثهای فلسفیِ عمیق است که با روش این بحث سازگار نیست؛ زیرا چنان که در مقدمه اشاره کردیم، اسلوب این بحث، استفاده از روشن ترین معلومات وجدانی و یقینی و اجتناب از استدلالهای پیچیدهای است که احتیاج به مقدمات بسیار دارد، تا هم فایده اش بیش تر باشد؛ یعنی افرادی که چندان آشنایی با مسائل فلسفی و استدلالهای نقلی ندارند، بتوانند بهره مند شوند، و هم در پیچ و خمهای استدلالها که طبعاً گرایش به مکتب فلسفیِ خاص و مسلک معیّنی پیدا میشود، با واکنش طرفداران مکتبهای فلسفیِ دیگر و تعصبات مخالفان مواجه نشویم.
به علاوه، تا امکان راه میان بر و سر راست وجود داشته باشد، پیمودن راههای پیچیده و پر دردسر وجهی نخواهد داشت. از این رو، برای
﴿ صفحه 26﴾
شناختن کمال حقیقیِ انسان میکوشیم که نقطه ثقل استدلال را بر پایههای فلسفی معیّنی که تنها در بعضی از مکتبها پذیرفته شده یا آرای کلامیِ معیّنی که تنها برای گروه ویژهای قابل قبول است، قرار ندهیم، بلکه بحث را از ساده ترین و روشن ترین معلومات خود درباره انسان آغاز میکنیم. بدیهی است که لازمه آغازکردن از چنین مقدماتی این نیست که در طول مسیر، استدلال و استنتاج برخوردی با پارهای از نظریات فلسفی روی ندهد و نتیجه بحث هم مورد قبول همه مکتبها و مذهبها باشد. و اساساً داشتن چنین انتظاری در حکم انتظار توافق آرای متناقض است که بالضرورة محال میباشد.
﴿ صفحه 27﴾
جهت یابیِ امیال فطری
انسان دارای غرایز و احساسات و عواطف و امیال و انگیزهها و کیفیات نفسانی و فعالیتها و انفعالات روانی زیادی است که کم و بیش مورد بحث فلاسفه و روان شناسان و روانکاوان واقع شده و نظرات گوناگونی درباره شناخت حقیقت، و دسته بندی و تشخیص اصیل از غیر اصیل، و کیفیت پیدایش و رشد، و ارتباط آنها با اعضای بدن و مخصوصاً سلسله اعصاب و مغز و غدد ابراز شده است، و نقل و نقد آنها با اسلوب این بحث سازگار نیست.
ما در این جا بدون این که مکتب فلسفی یا روان شناسی و روانکاویِ خاصی را تأیید یا رد کنیم، به تأمل درباره تعدادی از اصیل ترین امیال فطری که به نظرمان میرسد، میپردازیم و میکوشیم مظاهر گوناگون و سیر تکاملیِ آنها و تلاشهایی را که انسان برای ارضای آنها در شرایط و فصول مختلف زندگی انجام میدهد، بررسی کنیم. شاید بتوانیم بدین وسیله، راهی برای شناختن کمال حقیقی و هدف نهاییِ انسان بجوییم؛ زیرا امیال فطری، اصیل ترین نیروهایی هستند که دست آفرینش در نهاد آدمی به ودیعت نهاده است تا به اقتضای آنها به حرکت و جنبش و تلاش و کوشش بپردازد، و با استفاده از نیروهای طبیعی و اکتسابی و امکانات خارجی، مسیر خود را به سوی کمال و سعادت بپیماید. پس جهت یا
﴿ صفحه 28﴾
جهاتی که این امیال مشخص میسازند، میتواند هم چون عقربه قطب نما ما را به هدف و مسیر نهاییِ آنها رهنمون گردد. بنابراین، جا دارد با دقت و صبر و حوصله، آنها را مطالعه و در آنها تأمل کنیم و با اجتناب از پیشداوری و قضاوتهای عجولانه بکوشیم نتیجه صحیح و قاطعی از تأملات خود بگیریم تا کلید گنج سعادت را به دست آوریم.
ادراک و مراتب آن
در انسان یک میل فطری برای دانستن و آگاه شدن و احاطه یافتن بر حقایق هستی وجود دارد. این میل از همان اوان کودکی بروز میکند و تا پایان زندگی از انسان سلب نمیشود. پرسشهای پی در پیِ کودکان نشانه وجود این خواست فطری است، و هر قدر استعداد طفل بیش تر باشد، پرسشهای او وسیع تر و عمیق تر است، و هر قدر بر اطلاعات و معلومات او افزوده گردد، مجهولات بیش تری در برابرش نمایان و مسائل جدیدی برای او مطرح میشود.
پس جهت میل نیروهای اداراکی، که ابزارهایی برای اشباع این خواست فطری هستند، به سوی احاطه علمیِ کامل و همه جانبه بر جهان هستی است، و دایره این خواست به قدری وسیع است که هیچ موجودی از آن خارج نمیماند. اینک به بررسیِ سیر علمیِ انسان از نقطه آغاز میپردازیم و قدم به قدم آن را دنبال میکنیم تا ببینیم به کجا منتهی میشود.
آگاه شدن انسان از جهان به وسیله حواس ظاهری و ارتباط اندامهای بدن با اشیائی که در پیرامون او قرار گرفته است، شروع میشود، و هر یک از اندامهای حسی با فعل و انفعالات خاصی، آثاری از نور و صوت و
﴿ صفحه 29﴾
حرارت و بوی و مزه و مانند آنها را به اعصاب و سپس به مغز منتقل میکند، و بدین وسیله، انسان از این گونه کیفیات و خصوصیاتی که مربوط به ظواهر اشیای مادی و در شعاع معیّنی در پیرامون او قرار گرفته است، آگاه میشود.
ولی ادراک حسی، از چند جهت نارسا و برای اشباع حس کنجکاوی و غریزه حقیقت جوییِ انسان غیر کافی است؛ زیرا اولا به کیفیات معیّنی از ظواهر و اعراض اشیای محسوس تعلق میگیرد نه به همه آنها و نه به ذات و جوهر آنها و نه به اشیای غیر محسوس. ثانیاً شعاع کشف آنها محدود و مقید به شرایط خاصی است؛ مثلاً چشم انواری را میتواند ببیند که طول موج آنها از 4% میکرون کم تر و از 8% میکرون بیش تر نباشد و از این رو، انوار ماورای بنفش و مادون قرمز برای ما قابل رؤیت نیستند.
و هم چنین گوش صداهایی را میتواند بشنود که فرکانس آن بین 30 تا 16000 ارتعاش در ثانیه باشد، و هم چنین دیگر ادراکات حسی، دارای شرایط معیّنی هستند. و ثالثاً بقای آنها از نظر زمان بسیار کوتاه است و مثلاً چشم و گوش، اثر نور و صوت را تنها یک ثانیه میتواند در خود حفظ کنند و تقریباً هم زمان با قطع ارتباط اندامهای حسی با خارج، راه آگاهیِ ما مسدود میشود. موضوع خطاهای حسی هم داستان دیگری دارد که نارساییِ ادراکات حسی را بیش تر روشن میسازد.
ولی راه آگاهی و شناسایی، منحصر به اندامهای حسی نیست؛ مثلاً در انسان نیروی دیگری وجود دارد که میتواند پس از قطع ارتباط بدن با جهان ماده، آثاری را که از آن دریافت داشته به شکل ویژهای حفظ کند و در موقع لزوم به خاطر آورده در صفحه ذهن منعکس سازد، و هم چنین قوه دیگری هست که مفهومهای کلی را درک میکند و ذهن را برای
﴿ صفحه 30﴾
ساختن تصدیقات و قضایا آماده میسازد، و تفکر و استنتاجات ذهنی را اعم از تجربی و غیر تجربی میسر میکند.
انسان به وسیله این قوای درونی میتواند دایره آگاهیِ خود را توسعه دهد، و از تجربیات و ادراکات فطری و بدیهی، نتیجه گیریهایی به عمل آورد. پیشرفت فلسفه و علوم و صنایع، مرهون همین نیروهای باطنی و عقلانی است. با این تفاوت که آن چه در علوم دیگر (غیر از فلسفه) مورد نظر است، شناختن خواص و آثار موجودات برای بهره برداریِ بیش تر از آنها در راه بهزیستی است؛ ولی منظور اصلی در فلسفه، شناختن ماهیات اشیا و روابط علّی و معلولی آنها است. و شناختن کامل یک موجود، بدون شناخت علل وجودیِ آن میسر نیست: «ذَواتُ الاَسْبابِ لا تُعْرَفُ اِلاّ بِاَسْبابِها.» (این قاعده را شیخ الرئیس در برهان شفاء مبسوطاً بیان کرده است). و چون سلسله عقل، منتهی به ذات مقدس حق تعالی میشود، میتوان نتیجه گرفت که سیر عقلانیِ انسان، منتهی به خداشناسی میشود.
بسیاری از فلاسفه پنداشتهاند که تکامل علمیِ انسان به همین جا خاتمه مییابد و از این رو، کمال انسان یا به تعبیر دقیق تر، کمال علمیِ انسان را منحصر به آگاهیِ همه جانبه ذهن از جهان هستی دانسته اند؛ ولی تأمل بیش تر درخواستهای فطری نشان میدهد که غریزه حقیقت جوییِ انسان به این حد از آگاهی قانع نمیشود و خواستار آگاهیِ عینی و درک حضوری و شهودی حقایق هستی است، و چنین درکی به وسیله مفاهیم ذهنی و بحثهای فلسفی حاصل نمیشود.
تصورات و مفاهیم ذهنی، هر قدر وسیع و روشن باشند، نمیتوانند حقایق عینی را به ما نشان دهند، و فرق بین آنها با خود حقایق خارجی را میتوان به فرق بین مفهوم گرسنگی با حقیقت وجدانیِ آن قیاس کرد.
﴿ صفحه 31﴾
مفهومی که از گرسنگی داریم، آن حالتی است که هنگام نیاز بدن به غذا برای انسان حاصل میشود؛ ولی اگر کسی چنین حالتی را در خود احساس نکرده باشد، هیچ گاه نمیتواند از این راه، مفهوم آن را بیابد.
هم چنین فلسفه برای حقایق هستی، از خدا تا ماده، تنها میتواند این چنین مفاهیمی را به ما بدهد؛ ولی شناختن و یافتن حقایق عینی با این گونه مفاهیم تفاوت بسیاری دارد و آن چه عطش حقیقت جوییِ ما را کاملا سیراب میکند، علم حضوری و درک شهودیِ حقایق عینی است که ملازم با درک مقومات وارتباطات وجودیِ آنها میباشد. و چنان چه همه موجودات امکانی به صورت تعلقات و ارتباطاتی با قیّوم متعال مشاهده شوند، در حقیقت، همه معلومات عینی برمی گردد به علم به یک حقیقت مستقل و اصیل و پرتوها و اظلال یا مظاهر و جلوه گاههای او.