در زندگی انسان
در میان انواع موجودات جاندار تنها انسان است که در آن واحد دو گونه زندگی دارد. یکی زندگی جانوری که موضوع زیست شناسی و پزشکی و مانند آن است و دیگری یک زندگی ممکن و محتمل که می تواند از میان چند گونه انگشت شمار برگزیند.
درس پروردگار به این زندگی های ممکن و نه واقع تعلق دارد و هدایتی است برای کسی که اراده رشد کرده بخواهد اسلام را که حیات عالی، ارزشمند و ارزش آفرین باشد برگزیند. درس اعتلا از سطح جانوری است.
درسهای بشر از دانشمند و فیلسوف تا دیگران که مدعی علم و معرفتی هستند با زیستن انسان ارتباط دارند و پیرامون آن گفتگو می کنند. جامعه شناسی، مردم شناسی، باستان شناسی، و اقتصاد از آن جمله اند.
در دو تاریخ علم و فلسفه، رشته یا مکتبی به نام انسان شناسی یافت نمی شود. چه، کسی مدعی انسان شناسی یا زندگی شناسی نشده است. اگر دانشمند یا فیلسوفی در باب انسان سخنی گفته یا نظری می دهد در سیاق بحث درباره موضوعی مانند روان، اخلاق، حقوق، سیاست، معرفت، عرفان، یا هستی است. این جماعت ناخواسته یا ندانسته وارد زندگی شناسی می شوند. آنان عملا رقبای پروردگار در درسش به شمار می آیند. و بزودی از آنان و آراء و کارشان سخن می گوییم. انسان شناسی هم عنوان کتابهایی است که در اروپای قرن بیستم نوشته می شود و حاوی آراء برخی از این رقیبان است نه این که رشته علمی خاصی باشد.
ویژگیهای درس پروردگار
مجموعه ویژگیهای معرفتی که در درس پروردگار به بشر انتقال و انتشار می یابد در درسها و معرفتی که دانشمندان و فلاسفه به بشر می دهند یافت نمی شود. هیچیک از رشته های علمی و مکاتب فلسفی، موضوعی را که پروردگار به بشر می شناساند موضوع خود قرار نداده اند. روش تفهیم آن فرق دارد. شاگردان هم، از نظر کثرت و عدد و شدت و نیاز به آن با نظائرش در علوم و انواع فلسفه شباهتی ندارند.
مشابهات هر رشته علمی یا فلسفه با رشته ای که پروردگار آموزش می دهد نسبتا جزیی بود و در قیاس با اختلافها چندان جلب نظر نمی کند. با وجود این، همه آنها درس و آموزش اند، به دیگران انتقال می یابند، پذیرفته شده به کار گرفته می شوند، و ثمر و نتیجه خاص خود را به بار می آورند. همه، مورد نیاز بشراند و از بکارگیری آنها و از ثمرشان گزیر و گریزی نیست.
لکن موضوع درس پروردگار مقوله ای چندان مجرد و کلی و چندان شامل و گسترده است که برای تنها تصورش بشر ناچار باید هزاره ای چند سپری کند تا به آن نائل گردد.
پروردگار متعال در آخرین حلقه درسش در زبان عربی مناسبترین واژه را برای اشاره به آن موضوع، واژه دین می داند و به کار می برد. در آن زبان ادبی پرمایه، حتی این واژه نمی تواند آن معنا را به مردم عرب برساند. و تا این زمان هم در زبانهای دیگر معادلی نمی یابد. دین تا زمان نزول آخرین وحی، در میان عرب، به معنی اطاعت، محکوم شدن، و محکوم قوانین اجتماعی و طبیعی بودن است. پروردگار متعال، واژه دین را برای اولین بار - در ماههای اول بعثت - برای اشاره به نظام هستی، آفرینش، پیدایش و زندگی، به کار می برد: أرأیت الذی یکذب بالدین. فذلک الذی یدع الیتیم و لا یحض علی طعام المسکین. آیا نگریسته اندیشیدن درباره کسی که نظام هستی و زندگی را می گوید دروغ است؟...
نظام هستی و زندگی عبارت است از قوانینی کلی که رخدادها و دگرگونیهای وجودی تابع و محکوم آن هستند. پروردگار متعال از این قوانین با عبارت سنة الله یاد می فرماید و درسش بیان چگونگی دگرگونی های مختلف و بیش از همه دگرگونی ما آدمیان بر حسب آن سنن است. ولایت تکوینی آفریدگار عبارت است از قیومیتش بر این نظام.
کیفر و پاداش، تحقق سیر تقرب به خدا در مردم صالح باایمان و پرهیزگار، و بعد از خدا در مردم زشتکار ستمگر کافر و نافرمانبردار، از جمله رخدادهای جهان انسانی گشوده خودمختار است. هر چه در جهان طبیعی با کهکشانهایش روی می دهد در همین نظام واقع است. زندگی برزخی که از بدو تاریخ بشر جریان دارد جزئی از جهان ویژه مردگان است و تحت همین قوانین در گردش است. قیامت، رخداد عظیم و گسترده ای در دو جهان انسانی و طبیعی است. انقلابی کبیر در آن دو هستی بشمار می آید.
این نظام، واقعیت دارد. اما انسانها که بر وجود خویش ولایت محدود تکوینی دارند می توانند آن را دروغ بشمارند و داوری باطلی درباره اش داشته باشند و می توانند آن را تصدیق کرده بگویند راست است. ابوسفیان - پدر معاویه - از جمله کسانی است که در اوایل درس پروردگار و زمانی که چند سوره ای بیش نازل نشده است سوره هایی که در آن سخن از نظام هستی، آفرینش، پیدایش و زندگی می رود می گویند: این، دروغ است. واقعیت ندارد.
دومین باری که پروردگار متعال واژه دین را به کار می برد و چند هفته یا ماهی با اولی بیشتر فاصله زمانی ندارد برای اشاره به زندگی کفار مستکبر و زندگی کفار مترف، و زندگی پیامبر اکرم که همان اسلام باشد به کار می برد، برای اشاره به رخدادهای آگاهانه و ارادیی که در وجود انسانها وقوع می یابد و سراسر تاریخ بشر جز آنها نیست. قل یا ایها الکافرون... لکم دینکم و لی دین بگو: هان ای شما کافران... شما نوع زندگی خودتان را دارید و من (که پیامبر خاتم (ص) باشم) نوع زندگی خودم را دارم.
روشن است که رخدادهای مورد اشاره، حتی یکایک اعمالی که آدمیان از صالح و بدکار، عادل و ستمگر، مؤمن و کافر و منافق انجام می دهند دو وجه دارد. یکی شامل تواناییهای ساختاری آنان است که تکوینا یافته اند و تحقق آثار و نتایج اعمالشان که نام پاداش و کیفر، سیر تقرب و سیر بُعد از خدا، هم می یابد و جملگی تکوینی است و نسبت با نظام هستی دارد. و بخشی که با آگاهی و اراده آدمیان انجام می گیرد و نسبت با خودشان دارد و نوعی از زندگی ممکن است از پست تا عالی که برگزیده و اختیار کرده اند و بر سایر زندگیهای ممکن ترجیح داده اند. زندگیها و کارهای آدمیان، در همین نظام رخ می دهد، نظامی که کائنات را در بر دارد.
بنابراین هر چند موضوع اصلی درس پروردگار، زندگی انسانی است. در آن از نظام هستی، آفرینش، پیدایش و زندگی که بی نهایت بزرگتر از جهان کوچک انسانی است باید سخن برود و به مردم تفهیم و شناسانده شود تا راهی که می روند با علم به عواقبش بروند.
چنانکه یکی از فصول زندگی شناسی را درس بعثت - انقلابهای تکاملی پیامبران علیهم السلام تشکیل می دهد. فصل دیگرش، انقراض اقوام و تمدنها، و پیدایش ملتها و تمدنهای جدید است. سازماندهی اجتماعی ویژه مسلمانان آموزش داده و بر اجرای آن نظارت می شود و حتی رهبری پیامبر اکرم (ص) در آن تصحیح و تقویم می گردد که خود مبحث بسیار جالب و آموزنده ای است. بدینسان، بحث و آموزشی در بلندترین سطح فلسفه حقوق و سیاست مطرح است. سخن از هشت ولایت می رود که جمعا ارکان دولت - جامعه اسلامی را تشکیل می دهند. عوامل وحدت ملی، و پیروزی بر دشمن، و امنیت ملی بیان می شود. امر به تهیه و تدارک قدرت ملی صادر می گردد...
زندگی، موضوع درس پروردگار، رخدادی آگاهانه و ارادی در انسان است و فایده اش برای انسان این است که پس از یادگیری آن اگر بخواهد می تواند در پرتوش از زندگیهای پست و پست کننده بپرهیزد یا اگر در آن واقع است از آن بپرهیزد و به اسلام در آید. گزینش حیات طیبه یا از زندگی پست پست کننده به آن زندگی عالی فرا رفتن، هستی او را اعتلا می بخشد به این معنا که جایگاه بلندی در نظام هستی، آفرینش، پیداش و زندگی می یابد.
رابطه انسان با این آموزش یا درس و یادگیری تفاوتهای اساسی با رابطه اش با سایر علوم دارد. انسان در این رشته معرفت، هم موضوع درس است و هم یادگیرنده و بکار برنده اش. عرصه بکارگیری آن نیز حیرت انگیز است. آن را در وجود خودش، در محیط خانواده، جامعه، طبیعت و محیط اجتماعی و بین المللی به کار می برد. چه، بخشی از این درس، نوع ویژه ای از سازماندهی اجتماعی را در بر دارد.
انسان که در این درس خاص، موضوع درس هم هست بر خلاف سایر موضوعات بر خویشتن ولایت تکوینی دارد و قادر است هر گونه دخل و تصرف را در خودش بکند و هستی های بسیار پست و بسیار عالی بیاید. انسان، و تنها انسان، آفریننده خویش در طول عمر خویش است و آینده نامتناهیش را در چند لحظه عمرش می سازد و می آفریند. هیچ علم دیگری چنین نیست.
تدریس و تعلیم پروردگار همراه با نشان دادن نمونه هایی قابل دسترسی در هر زمان و مکان است به شاگردان. در آخرین حلقه درس پروردگار که کتاب درسیش قرآن باشد بیست و سه سال پروردگار به نشان دادن نمونه های فردی، گروهی، و حتی بین المللی زندگی های داموارگی، شی ءوارگی، استکباری، دنیاداری و اسلامی می پردازد. پیامبران گذشته و رسول اکرم (ص) را که در برابر چشم مردم است به عنوان سرمشقها و مقتدایان و میزان یعنی آموزه وحیانی به کار بسته شده در این انسان معرفی می فرماید. همه این نمونه های اعمال زشت و اعمال صالحه، و زندگیهای پست کننده و زندگی ارزشمند ارزش آفرین تعالی بخش در تمام اعصار تاریخی و اقالیم جهان یافت می شوند. هیچ زمانی بی امام نیست و نمی گذرد.
نه فقط نمونه های تجربی و مشهود قابل دسترس را نشان می دهد و وصفشان می کند و آن وصف را مایه و ابزار سنجش و قضاوتی در دست هر کس، بلکه پیوسته انسان شاگرد را به تفکر، تعقل، تفقه در دین یعنی زندگی شناسی می خواند. در پایان هر درس می فرماید:... شاید بیندیشید... شاید تعقل کنند... این، درسی - یا درسهایی - است برای صاحبان خرد چند لایه!
و این برای معناست که برخی درسها برون خواندن درسهای مقدماتی که در آن دو لایه تفکر و تعقل به کار رفته و به نتیجه رسیده باشد امکان فهمیدن ندارد. به دیگر بیان، این درس یا درسها به دارندگان خرد چند لایه اختصاص دارد، و فهم آن چنان مغزهایی را می طلبد، مغزهای بزرگ را که افق دیدشان تاریخ و جغرافیای فرهنگی - سیاسی و آینده بشریت را در بر می گیرد.
چه، موضوع این درس، پیچیده ترین و مشکل ترین موضوعی است که بشر می شناسد.
فرد انسان در مقام ساختارش که بدن جزئی از آن است یک چیز نیست. حتی بدنش یک چیز نیست؛ مجموعه ای از هزاران رخداد پیوسته در حال وقوع است. یک حیات آلی است در حال دگرگونی دائمی با سه حالت از زمان: گذشته، حال، و آینده که به آن کلیت بخشیده است. خود از بدو بلوغ و آغاز رفتار ارادی و آگاهانه در حال شدن و یافتن هستی هایی متناسب با ارزش اعمال و زندگی ویژه خویش است که یا پست اند یا برین. تنها در لحظه مردن تثبیت شده زندگی ویژه برزخی و سپس زندگی ویژه قیامت می یابد. تحولاتی بنیادین است از حیث وجود.
برای دگرگونی وجودی فرد انسان از بدو تولد تا دوران بی انتهای قیامت نظایری در جهان طبیعی می توان یافت که هر چند از حیث نوعی با هم فرق دارند ولی می توانند برای تفهیم آن تا اندازه ای سودمند باشند. قوه حافظه، و جریان وراثت که در هر موجود زنده ای به نحو غیر قابل تفکیکی از یکدیگر حضور دارند از جمله این نظایرند. می دانیم هر محرکی چون در بدن جانداری اثر کند آن اثر در تمامی واکنشهای آتی آن جاندار ظهور و حضور پیدا می کند.
حافظه که در بدن جاندار نگهداری آثار فیزیولوژیک محرکهای بیرون باشد و بازپروری آن و تبدیلش به واکنشهای آتی این موجود زنده از جهت انسان شناسی و هستی ویژه اش همان است که پروردگار متعال از آن با کتاب یا کارنامه یاد می فرماید و می گوید انسانها جز کارنامه نیستند و چون بدن را در مردن وانهند گونه گون کارنامه خواهند بود و جای در مراتب پست و عالی نظام هستی می گیرند: ان کتاب الابرار لفی علیین. ان کتاب الفجار لفی سجین.
اگر حافظه را به مثابه عمل کلی هر نوع ماده آلی بپذیریم به این معناست که هر جانداری برخی آثار ناشی از تجاربی را حفظ می کند که در مورد انسان از آن تجارب به عبارت تجارت عقلی می توان یاد کرد و این آثار و بقایا اثر کاملا معینی در واکنشهای آتی او می گذارد.
بدینسان، هستی انسان، نامتناهی است از حیث زمان. تنها بخش از ناچیزی از آن در طول عمر کوتاهش واقع است و امتدادش هستی این جهانی ندارد.
هیچ موجود دیگری که موضوع مطالعه علم و فلسفه قرار گرفته است مانند این موضوع نیست. به همین سبب، دانشمندان و فلاسفه از هر حیث که به کشف انسان پرداخته اند نتوانسته اند به معرفت قابل اعتنایی نسبت به آن دست یابند. عقل انسان بدون استفاده از آموزه های وحیانی و بی آن که پای درس پروردگار بنشیند به شناخت کامل و دقیقش دست نخواهد یافت.
این معنا از مطالعه تاریخ علم و تاریخ فلسفه به روشنی فهمیده می شود. از سطح بلند و رفیع انسان شناسی و زندگی شناسی پایین و پایین بیاییم و فقط به بررسی علوم زیستی که بدن انسان و وجود انواع جانداران در موضوع بحث قرار می دهند بپردازیم. می بینیم این علوم در مقایسه با علومی که از مواد بی جان گفتگو می کنند عقب تر مانده است. زیرا مرتبه وجودی جان بالاتر از ماده بیجان است. فیزیک ستاره شناسی، و مکانیک در جستجوی حقیقت توانسته اند از تفکر عادی فرا رفته به معانیی دست یابند که به زبان اعداد و به صورت علائم و نشانه ها بیان می شوند.
از اشیاء هر چه باشند، ستاره یا اتم، آب یا آهن، کوه یا ابر، می توان پاره ای از خصایص مانند وزن و ابعاد فضایی را انتزاع کرد. همین مفاهیم مجرد یا انتزاعی است که عوامل بحث علمی را می سازد نه کیفیات محسوس یا داده های حواس.
مشاهده اشیاء، چیز جز مرحله ابتدایی علم یا شکل توصیفی آن نیست و تنها طبقه بندی کیفیات یا پدیدارها را در بر می گیرد، ولی قوانین طبیعی یعنی نسبتهای ثابت میان کمیتهای متغیر، زمانی که علم انتزاعی تر شد نمودار می شود. علوم فیزیک و شیمی چون انتزاعی و کمی هستند چنین زود و زیاد پیشرفت کرده اند و در پرتو آنها می توان چگونه کیفیات را پیشگویی و پیش بینی کرد و یا آنها را به میل خود ایجاد کرد. چنان که ما توانسته ایم با روشن ساختن راز ساختمان و خواص ماده، تسلط خود را بر هر آنچه در سطح زمین است باستثنای انسان به دست آوردیم.
اما در علوم زیستی چنین پیشرفتی حاصل نشده است و در علوم بشری مربوط به انسان، وضع غیر قابل قیاس با علوم زیستی و با علوم مواد بی جان، است. چرا چنین است؟ چون انسان مجموعه پیچیده و غیر قابل تفکیک و مبهم و رازآلودی است که بشر به تنهایی نمی تواند رازش را بگشاید هر چند دانشمندان رشته های گوناگون و فلاسفه از هر قبیله و موضوعی دست به دست هم دهند. چنین مطالعه ای مستلزم دخالت روش ویژه خاص این موضوع حیرت آور است. دخالت جمع روشهای علوم بشری در آن، انحراف از راه شناخت انسان و زندگیش را می افزاید. چه، هر یک از شاخه های علم جز به مطالعه یک جنبه یا یک جزء از این مجموعه پیچیده نمی پردازد. به همین علت است که محصول جمیع علوم زیست شناسی، تاریخ روانشناسی، جامعه شناسی غیر آن نتوانسته است به این پرسش که آدمی چیست؟ پاسخ روشن، قانع کننده و کارسازی بدهد. اگر بشر به چنین معرفتی دست یافته بود در روش تربیت، انقلابی روی می داد. و بسیاری از مشکلات فرهنگی و اجتماعی و سیاسی حل می شد. و تمدن از از لبه پرتگاه سقوط، و جهان از خطر انهدام با سلاحهای پیشرفته و توسعه یافته نجات یافته بود.
هیچیک از کالبدشناسی، شیمی، فیزیولوژی، روانشناسی، جامعه شناسی، تاریخ، و اقتصاد به کنه هستی آدمی نرسیده اند. انسانی که کارشناسان هر رشته از این علوم می شناسند و واقعی هم نیست و شبحی ساخته و پرداخته روشهای خاص هر یک از این علوم است. انسان در آن واحد، بدنی است که کالبدشناسان می شکافند، و روانی که روانشناسان - آن هم در چند رشته مختلف - توصیف می کنند، و ذخیره سرشاری از مواد شیمیایی رنگارنگ که بافتها و مایعات بدن ما را می سازند، و اجتماع شگفت انگیز سلولها و مایعات تغذیه که قوانین همبستگی آنها را فیزیولوژیست ها مطالعه می کنند، و ترکیبی از اعضاء و عقل و حواس و فاهمه که در بستر زمان گسترده است و متخصصان بهداشت و تعلیم و تربیت می کوشند آن را در این سیر به سوی تکامل رهبری کنند. ماشینی است که باید دائما مصرف کند تا ماشینهایی که خود برده آنها شده است بتوانند در گردش بماند. نه تنها وجود بسیار پیچیده ای است که دانشمندان با روشهای تخصصی تجزیه اش می کنند بلکه در عین حال حاوی آرزوها، علائق پست و عالی، تصورات، و عواطفی نیز هست.
دانشمندان رشته های مختلف درباره موضوعاتی که در تخصص دیگران است همان نظر را دارند که آن متخصصان به آن رسیده اند. اما در مورد انسان هیچ وحدت نظری ندارند و هر یک آن را با چشمی می بینند که دیگران آن را می پذیرند. لاجرم درباره این که چگونه می توان بشر را از سرنوشت هولناکی که از دو جهت پیش روی دارد نجات داد همگی سرگردان اند: انهدام کره زمین و نابودی نسل بشر توسط مستکبری که با فشردن یک انگشتش صدها کلاهک هسته ای، شیمیایی، و میکروبی بر سر میلیاردها انسان فرو می بارد؛ و انحطاط تدریجی نسل کنونی در منجلابی که مدرنیته با علم و فن به وجود آورده است.
در این سرگردانی چند عامل عمده است اندر کار بوده اند. طرز معیشت یا زیست نیاکان ما، پیچیدگی ساختار آدمی، و ساختار ذهن و قدرت فهم آن. نیاکان ما برای بقائشان باید خوراک، پوشاک و مسکن و ابزار دفعی تهیه می کردند تا خود را از سرما و گرما و جانوران درنده، مستکبران مهاجم و خون آشام، و مترفان مال اندوز مصون بدارند و در امنیت باشند. نه فرصت و نه چندان نیازی به اندیشه و مطالعه داشتند. روزگاری دراز، به جای توجه به وجود خویش حتی به ساختمان بدنشان به طلوع و غروب خورشید و ماه می اندیشیدند و به ستارگان یا به جزر و مد دریا، به تناوب فصول چهارگانه؛ یا به رام کردن جانوران، و کشت غلات و اختراع چرخ و به کارگیری آن، هنوز فیزیولوژی را نشناخته به علم نجوم پیشرفته ای دست پیدا می کنند. پیش از آن که پزشکی به جایی برسد گالیله زمین را از مرکزیت جهان به مقام کره حقیری در منظومه شمسی پایین می آورد. زیرا اعمال بدنی در شرایط طبیعی زندگی به خوبی انجام می گیرد و به مواظبت زیاد احتیاجی ندارد. در نتیجه، علوم بیشتر از آنچه به کار سامان زندگی می آید در جهت ارضای حس کنجکاوی مردان دانش پژوه سوق پیدا می کند.
عامل دیگر کندی پیشرفت در شناسایی انسان، ساختمان خاص فکر انسان است که بیشتر به مطالعه قضایای ساده تمایل دارد؛ زیرا پیوسته تحت تأثیر سائقه های عضوی قرار می گیرد. مسائل انسان و انحطاط و تعالی او پیچیده تر از آن است که فکر بشر به تنهایی بتواند آنها را حل و فصل کند. فکر بشر که خالق هندسه در روی زمین است به دقت اندازه گیری در بناها و ساختمان ماشینها راغب است و از اندیشه های مجرد گریزان است.
همین تنبلی مغز سبب می شود مسأله پیچیده انسان چیست را به اجزاء متعدد تقسیم و بی معنا سازد تا شاخه های علمی متعدد و متخصصان مختلف پیدا شود. دانشمندان هر رشته علمی چون روش مطالعه و تحقیق خاص خود را برای شناختن انسان به کار می برند نه روشی را که این موضوع پیچیده و خاص می طلبد نه تنها به جایی نمی رسند بلکه ره به گمراهی می برند. شاید مهم ترین عامل گمراهیشان این باشد که روش خاصشان را در قلمرو رشته و موضوعشان کارآمد یافته اند و کوچکترین تردید را در کارآمدی آن جایز نمی دانند.
روانشناسان، زیست شناسان، مورخان و جامعه شناسان به طریق دیگری فریب می خورند. می پندارند موضوع اندیشه و تحقیقشان انسان است. آنگاه هر یک روش خاصی را به کار می برند: درون بینی خاص روانشناختی، مشاهده و تجربه زیست شناختی، تتبع تاریخی، و... پس شگفت نخواهد بود اگر ببینیم مساعی تمام علوم که دانسته به مسأله انسان پرداخته اند یا نخواسته به قلمروش نزدیک شده اند به جایی نرسیده است.
بدینسان، اندیشه ها، مطالعات، تحقیقات، آراء و نظریاتشان پشت دیواره بلند و مستحکم ذات انسان متوقف نمی گردد و از رخنه و نفوذ در آن باز می ماند.
اساسی ترین حقیقتی که ندیده گرفته می شود ذات انسان است که بر خلاف هر چیز دیگر ثابت نیست و به همین سبب غیر قابل تعریف است. و اگر تعریفی در خور آن یافت شود تعریفی عملکردی و نه جوهری است. انسان - در مقام فرد - کارنامه است، کارنامه ای که بنیاد در گذشته و بیرون از خود ندارد بلکه بنیاد در اکنون و آینده دارد. فرد، کارنامه ای است که خود می نگارد و می آفریند.
هر دانشمندی از کشف یک کارکرد یا استعداد و توانایی او ذوق زده شده ذاتش را همان می پندارد. در هزاره های گذشته، کهن ترین مدعیان انسان شناسی، ذهنش را در حالت خلسه یعنی حالی که سیاله تجربی ذهن از حرکت باز مانده و جز آگاهی محض ( ص 16) بی انتهایش نباشد ذات وی یا نفس می پندارند، ذاتی که عقل و حواس و چشم و گوش و معده و دست و پا و سایر اعضا را خلق می کند و نگاه می دارد و بر آنها قیومیت دارد. این ذات، نخست عقل را می آفریند و سپس سایر اجزاء ساختار آدمی را.
چون این انسان - کیهان شناسی به اروپای جنوبی و اسکندریه می رود ابتدا چون دست و پا شکسته صادر می شود عقل را ذات آدمی می انگارند. سپس در اسکندریه و از طریق فلوطین مشکل جامعش نشر می یابد. در این مکتب اسکندرانی ذات انسان عبارت است از آگاهی محضی که در حالت خلسه مشهور می شود.
زیست شناسان از راه معاینه تجربی و کشف سائقه های عضویش این کارکرد یا سایر کارکردهای جانوریش را ذاتش معرفی می نمایند.
برتر از همه آنان متفکرانی هستند که معتقدند کارکردهای انسان را باید از روی آفریده هایش، از روی مصنوعاتش و دانشهایش شناخت، تاریخ بشر، علم و فن، هنر، زبان، و عقایدش مجموعا بیانگر چیستی آن هستند.
حقیقت این است که ذات انسان را گوناگونی اعمالش تا حد سرسام آوری، در حجاب سیاهی پوشانده و نمی گذارد آن را تمیز دهیم. معرفت به آن بشر طی مسیر است که چشم از پراکندگی ظاهر اعمال هر کس بربسته به سعی او، به راهی که در زندگی می پیماید، به نوع زندگیش بدوزیم و ببینیم چند نوع زندگی برایش امکان دارد و در تاریخ و اکنون یافت می شود. تنوع در سعی انسانها، و در زندگیشان هست و می توان آنها را تشخیص داد.
پروردگار متعال در درسش با اشاره به نمونه های مشهود و تجربی قابل دسترس، انواع زندگیها، گروههای اجتماعی و بین المللی، و انسانها را نشان داده یکایک را وصف می فرماید تا آنها را قابل حس شدن و فهمیدن کند.
او ما را به درون بینی و خودشناسی می خواند، و چون درون بینی به تنهایی به خودشناسی نمی انجامد نمونه هایی از رفتار را ارائه می دهد که دسته ای به زندگانی عالی اسلام تعلق دارد و دسته دیگر به یک زندگی استکباری، و دسته سوم به زندگی دنیاداری، و چهارمی به داموارگی و پنجمی به شی ءوارگی. حتی مدعیان اسلام را به ما معرفی می کند و از روی ترک بعضی اعمال صالحه ثابت می کند و که وارد آن زندگی نشده اند: وای بر نمازگزارانی که از اقتضاهای نمازگزاریشان خبر ندارند و خودنمایی (یا تظاهر به مسلمانی و حیات طیبه) می کنند و دست از بذل نعمت و خوراک باز می دارند.
بی توجهی به معانی حمد و سوره و اذکار نماز، نشانه این است که شخص درس پروردگار را نیاموخته و با وظائفش آشنا نیست، چنان که تکالیف مالی خود را اعم از واجب و مستحب انجام نمی دهد و اساسا اهل کمک به دیگران و خدمت به محرومان و نیازمندان نیست. به اسلام که برترین زندگی است درنیامده است.
نیاموختن درس پروردگار، درسی که اندکی از آن در نماز بازخوانی و یادگیری می شود موجب وظیفه نشناسی، زندگی نشناسی، اسلام نشناسی و بیرون ماندن از عالی ترین زندگی می شود. اسلام نشناسی موجب محرومیت از ایمان به اسلام می گردد. چه، ایمان به نشناخته و نیاموخته و ندانسته تعلق نمی گیرد. پس نخستین گام در سیر تقرب الی الله و ورود به اسلام نشستن پای درس پروردگار یعنی انسان - زندگی شناسی و اسلام شناسی است.
با این کار، از شناختن جهان طبیعی، جهان اشیاء و زیستن به شناختن انسان، زندگی ها، و برترین حیات که حیات طیبه باشد اعتلا پیدا می کنیم. این اعتلا به افراد عادی و عامه مردم اختصاص ندارد. دانشمندان و متفکران هم اگر صرفا به جهان طبیعی، اجسام، مواد بی جان، و حتی گیاهان و جانوران بپردازند در سطح نازلی از هستی قرار دارند و اشخاصی عالی نخواهند بود. چه، موضوع اندیشه و تأمل و تحقیقشان پست و عادی است. نخستین کسانی که به دروغ نام فیلسوف می یابند جز به عالم طبیعی نظر ندارند. آنان به مرحله دون انسان شناسی تعلق دارند. از زندگی شناسی بهره های نبرده اند، و در زندگی پستی بسر می برند.
روشن است که حتی خود را نمی شناسند و به قدر و بهای انسان جاهل اند. فیلسوف - خردورز - کسی است که بداند در میان آنچه هستند خودش ارزنده ترین و ارجح و اولی است نه وجود اشیاء و زمین و حتی افلاک و ستارگان. و این جز با درون بینی و خودشناسی و نشستن پای درس پروردگار به دست نمی آید. در این نقطه از زندگی است که بهتری و برتری را می شناسیم و آن را تصدیق می کنیم و می توانیم به آن نائل آییم.
نخستین درسهای پروردگار، در ماههای اول بعثت، همین معنا را در بر دارند: ان سعیکم لشتّی، فاما من أعطی و اتقی و صدق بالحسنی (بهتری و برتری) فسنیسّره للیسری. و اما من بخل و استغنی و کذب بالحسنی. فسنیسّره للعسری.
در کنار توجه به هست و نیست، به باید و نباید توجه می کنیم، و استعداد قضاوت را به کار می گیریم. توانایی عظیمی را که در هیچ جانوری یافت نمی شود و منبع مشترک شناخت واقعیت و شناخت بهتری و برتری و فضیلت و سیر تعالی و تقرب است و تمیز زندگانی عالی اسلام از زندگیهای پست و ناشایست. در این هنگام، اشیاء و جهان طبیعی از زمین تا آسمانش زیر پای ما و دون ما احساس می شود، و خود را آزاد و مستقل از آن می یابیم.
نخستین مسأله ای که پیش می آید این است که معیار بهتری و برتری، تعالی یا سیر تقرب الی الله یا حیات برتر و طیبه چیست؟ اسلام یا برترین نوع زندگی اند انواع پست چگونه باز شناخته می شود؟ انسان بالغ چگونه به زندگی جانوری محض یا به زندگی شی ءوارگی، دنیاداری و استکباری سقوط می کند؟ و چگونه به اسلام فرا می رود؟
مسأله ای که در میان دانشمندان مطرح است این است که انسان، انسان بالغ یا راستین، چه برتری ها و توانایی های اختصاصی در قیاس با جانوران دارد؟ و دانش امروزی در سطح بلندی از پاسخهای روشن و یقینی به آن رسیده است. نتایج تحقیقات، برای توضیح تفاوتهای انواع زندگی ممکن برای انسان فوق العاده سودمند است. اکنون بیش از هر زمانی در گذشته قادریم به نحو روشن و دقیق به این تفاوتها و برتری و پستی زندگی ها و انسانها پی ببریم.
تا چندی پیش از این، بزرگترین دانشمندان می پنداشتند که هوش ویژگی خاص انسان است و انسان یگانه موجود ابرازساز دگرگون کننده محیط طبیعی و سلطه گر بر آن است. سایر جانوران تنها خود را با محیطشان سازگار می کنند یا به بیان دقیقتر با آن سازگار می شوند. جمعی از روانشناسان و روانشناسان زیستی از بحث درباره هوش نزد جانوران کناره می گیرند و رفتار آن ها را ناشی از یک سلسله اعمال خود به خودی برخاسته از سائقه های عضوی می دانند. تورندایک در کتابی راجع به هوش حیوانات می نویسد: جانور هیچ شی ء را مشابه شی ء دیگر نمی انگارد و بر خلاف عقیده ای که غالبا اظهار می شود یک چیز را به جای چیز دیگر نمی گیرد. یک جانور ابدا درباره فلان چیز بخصوص نمی اندیشید. فقط خود چیز در ذهنش وارد می شود. نه غیر آن. اعتقاد به این که جانوران ظاهرا نسبت به تاثرات حسی مخصوص کاملا معین آگاهی تام دارند و در مقابل آن واکنش نشان می دهند، و این که عکس العمل مشابه با یک تاثر حسی متفاوت این نکته را به ثبوت می رساند که تداعی به اعتبار شباهت حادث می گردد، فکری باطل و موهوم است اما مشاهدات دقیقتر بعدی ثابت می کند که حیوانات سطح بالا قادر به حل مسائل نسبتا مشکل هم هستند و روش آنها صرفا مکانیکی، یعنی مبتنی بر روش آزمایش و لغزش نبوده است. از میان واکنشهای حیوانات سطح بالا دست کم چند تایی ناشی از اتفاق نیستند و نوعی شعور جانوری مسبب آن است. اگر لفظ هوش را به معنای انطباق با محیط یا دگرگونسازی محیط پیرامونی به منظور انطباق با آن بپنداریم در این صورت باید اذعان کنیم که این گونه از حیوانات محققا از هوش نسبتا پرورده ای برخوردار هستند. این هم محرز شده است که همه اعمال جانوران تحت فرمان محرکات بی واسطه قرار ندارند و حیوان در جریان واکنشهایش قادر به هر گونه انحراف و تغییر جهت است. حیوان قادر است نه تنها نحوه به کار بردن ابزار را یاد بگیرد بلکه برای نیل به مقاصد خود می تواند ابزارهایی هم اختراع کند. بر مبنای چنین ملاحظاتی برخی از دانشمندان روانشناسی زیستی بدون درنگ و دودلی از وجود تخیل خلاقه یا تخیل سازنده نزد حیوانات سخن می گویند. گرچه آن هوش و آن تخیل با آنچه نزد نوع بشر هست فرق کیفی و نوعی دارد.
تجربه بر روی شمپانزه ثابت می کند که این جانور سطح بالا قادر است نه فقط نسبت به یک شی ء خاص بلکه نسبت به رابطه موجود میان دو یا چند چیز هم عکس العمل نشان دهد. در ادامه این تجارب معلوم می شود جانوران سطح بالا قادر به انجام دادن عملی هستند که تفکیک عوامل ادراکی مصطلح شده است. این حیوانات قادرند از موقعیت تجربی خاصی که در آن قرار دارند کیفیت ادراکی خاصی را انتزاع کنند و به تناسب آن واکنش نشان دهند. به این نحو قادرند رنگ را از قد و صورت، یا صورت را از قد و رنگ تفکیک و تجرید نمایند. این تجارت و امثالش می تواند کمک به اثبات این مدعا کند که حیوانات سطح بالا قادر به انجام عملی هستند که هیوم در نظریه اش در باب شناخت، به عنوان تشخیص عقلی یاد می کند.
بنابراین، صرف توانایی بر چنین کارها و برتر از آن در کسی دلالت بر بلندی مرتبه اش نسبت به جانوران سطح بالا، ندارد و باید ملاکهای دیگری برای انسانیت و برای اسلام که فوق انسانیت است در نظر بگیریم.
مراتب زندگیهای پست و عالی از روی مراتب ادراک فضا و زمان هم قابل تمیز است. پست ترین مرتبه تجربه فضا و زمان، به جانوران اختصاص دارد و آدمیانی که زندگی داموارگی اتخاذ کرده اند. چه، هر جانداری در یک نوع محیط زندگی می کند و برای دوام زیستنش ناگزیر است با شرایط آن محیط انطباق دائمی داشته باشد. حتی در نزد جانداران پست برای انطباق با محیط، به وجود آمدن منظومه ای از واکنشهای نسبتا پیچیده، یعنی ظهور تمایز بین محرکات فیزیکی و پاسخ لازم نسبت به آن محرک، ضروری است. این امر تابع ساختار آنهاست و ربطی به تجربه فردی ندارد. نوزاد جاندار پست ظاهرا احساسی بسیار درست و تند از فاصله ها و جهات فضایی دارد. یک جوجه به محض سر از تخم در آوردن موقعیت خود را در فضا احساس می کند و به دانه هایی که سر راهش ریخته، نوک می زند. زیست شناسان و روانشناسان شرایط خاصی را که حاکم بر این گونه فرایندهای مربوط به جهت یابی است مطالعه کرده اند. و ثابت شده است که آنها در واکنشهای بسیار پیچیده ای که از خود نشان می دهند به هیچ وجه از نوعی فرایند مبتنی بر تفکر پیروی نمی کنند بلکه برعکس این طور به نظر می رسد که راهبر آنها حرکات بدنی از نوع مخصوصی است و نه تصویر ذهنی دارند و نه اندیشه فضا و نه تصوری از روابط فضایی. اما در جانداران سطح بالا صورت جدیدی از فضا مشهود است که می توان آن را فضای معطوف به ادراک نامید. این فضا محصول ساده حواس جانور نیست و در بافت پیچیده آن، عناصر مکتب از تجربیات گوناگون حسی، بصری، لمسی، سمعی، و حرکتی دخالت دارند. مسأله نحوه همکاری این عناصر به منظور ساختن فضای ادراکی، یکی از مشکل ترین مسائل فصل حسیات روانشناسی جدید است.
نوزاد انسان از فضای آلی که فضای زیستن جانوران باشد محروم است و برای انجام هر کاری مجبور است مهارتی را کسب کند که جانوران از لحظه تولد واجد آن هستند. اما انسان این نارسایی را به کمک استعدادی که به او اختصاص دارد و در طبیعت آلی مشابهی ندارد جبران می کند. البته نه نوزاد، بلکه انسان بالغ از طریق رشد دادن به ذهنش به مفهوم فضای مجرد، دست می یابد. دستیابی به مفهوم فضای مجرد، عرصه جدیدی از معرفت را به رویش می گشاید، چه به کار قضایا و احکام منطقی می آید.
اندیشه فضای مجرد در میان قبائل بَدَوی یافت نمی شود. مردمی هم که عمرشان را صرف ارضای سائقه های عضوی می کنند یا در زندگیهای استکباری، دنیاداری و شی ءوارگی بسر می برند اغلب، فضای معطوف به فعالیتهای خاص خود را در ذهن دارند، و اگر اتفاقا یا به ندرت با فضای مجرد سر و کار پیدا کنند.