خاتمه: عذاب جهنم
1- به سند صحیح از ابو بصیر منقول است که به خدمت امام جعفر صادق (ع) عرض کردم که ای فرزند رسول خدا مرا بترسان از عذاب الهی که دلم بسیار قساوت گرفته. فرمود: ای ابو محمد، برای زندگانی دور و دراز که زندگی آخرت است آماده باش که آنها را نهایت نیست و به فکر زندگی و توشه آن باش و بدان که روزی جبرئیل به نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله رو ترش کرده و آثار اندوه در چهره اش ظاهر بود، و پیش از آن، هر گاه می آمد متبسم و خندان و خوشحال می آمد پس حضرت فرمود که ای جبرئیل چرا امروز چنین غضبناک و محزون آمده ای؟ جبرئیل گفت که امروز دم هایی را که بر آتش جهنم می دمیدند از دست گذاشتند. فرمود: دم های آتش جهنم چیست ای جبرئیل؟ گفت: ای محمد حق تعالی امر فرمود که هزار سال بر آتش جهنم دمیدند تا سفید شد پس هزار سال دیگر دمیدند تا سیاه شد، و اکنون سیاه است و تاریک، اگر قطره ای از ضریع - که عرق اهل جهنم است که در دیگهای جهنم جوشیده و به عوض آب به اهل جهنم می خورانند - در آبهای اهل دنیا بریزند همگی از بوی گندش بمیرند و اگر یک حلقه از زنجیری که هفتاد ذرع است و بر گردن اهل جهنم می گذارند بر مردم دنیا بگذارند از گرمی آن تمام مردم دنیا بسوزند و اگر پیراهنی از پیراهنهای اهل آتش را در میان زمین و آسمان بیاویزند اهل دنیا از بوی بد آن هلاک می شوند. چون جبرئیل (ع) اینها را بیان فرمود حضرت رسول صلی الله علیه و آله و جبرئیل هر دو به گریه در آمدند. پس حق تعالی ملکی به سوی ایشان فرستاد که پروردگار شما سلام می رساند و به شما می فرماید که من شما را ایمن گردانیدم از آنکه گناهی کنید که مستوجب عذاب من شوید. پس بعد از آن، هر گاه که جبرئیل به خدمت آن حضرت می آمد متبسم و خندان بود پس حضرت صادق (ع) فرمود که در آن روز، اهل آتش عظمت جهنم و عذاب الهی را می داند، و اهل بهشت عظمت بهشت و نعیم آن را می داند؛ و چون اهل جهنم داخل جهنم شوند هفتاد سال سعی می کنند تا خود را به بالای جهنم برسانند چون به کنار جهنم می رسند ملائکه گرزهای آهنین بر کله ایشان می کوبند تا به قعر جهنم بر می گردند، پس پوستهای ایشان تغییر می کند و پوست تازه بر بدن ایشان می پوشانند که عذاب در ایشان بیشتر تأثیر کند. پس حضرت به ابی بصیر گفت که آنچه گفتم، تو را کافی است؟ گفت: بس است مرا و کافی است.
2- در خبری از حضرت صادق (ع) منقول است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که در لیلة المعراج چون داخل آسمان اول شدم هر ملکی که مرا دید خندان و خوشحال شد تا آنکه رسیدم به ملکی از ملائکه که عظیم تر از او ملکی ندیدم با هیئتی بسیار زننده در حالی که غضب از جبینش ظاهر بود پس آنچه ملائکه دیگر از تحیت و دعا نسبت به من بجا آوردند، او بجا آورد لکن نخندید و خوشحالی که دیگران داشتند او نداشت. از جبرئیل پرسیدم که این کیست که من از دیدن او بسیار ترسان شدم؟ گفت: گنجایش دارد که از او بترسی و ما همه از او می ترسیم؛ این خازن جهنم است و هرگز نخندیده است و از روزی که حق تعالی او را سرپرست جهنم کرده تا امروز پیوسته خشم و غضبش بر دشمنان خدا و اهل معصیت زیاده می گردد، و خدا به این ملک می فرماید: که انتقام از ایشان بکشد، و اگر با کسی به خنده ملاقات کرده بود یا بعد از این می کرد البته بر روی تو می خندید و از دیدن تو اظهار فرح می نمود. پس من بر او سلام کردم و او پاسخم را بشارت به بهشت داد، پس من به جبرئیل گفتم به سبب منزلت و شوکت او در آسمانها که جمیع اهل سماوات او را اطاعت می نمودند به مالک بفرما که آتش دوزخ را به من بنمایاند. جبرئیل گفت: ای مالک، به محمد آتش جهنم را بنمایان. پس مالک پرده را بر گرفت و دری از درهای جهنم را گشود ناگاه از آن، زبانه ای به آسمان بلند شد و به خروش آمد که در بیم شدم. پس گفتم: ای جبرئیل بگو که پرده را بیندازد.
فی الحال مالک امر فرمود آن زبانه را که به جای خود برگردد، پس برگشت.
3- به سند معتبر از حضرت صادق (ع) منقول است که حق تعالی هیچ کس را خلق نفرموده مگر آنکه منزلی در بهشت و منزلی در جهنم برایش قرار داده است، پس چون اهل بهشت در بهشت و اهل جهنم در جهنم ساکن می شوند منادی، اهل بهشت را صدا می زند که به سوی جهنم نظر کنید پس به سوی جهنم نظر می کنند و منزلهای ایشان را در جهنم می بینند که این منزلی است که اگر معصیت الهی می کردید داخل این منازل می شدید؛ پس ایشان را آنچنان فرح و شادی روی دهد که اگر مرگ در بهشت باشد از شادی آنکه از چنین عذابی نجات یافته اند بمیرند. پس منادی اهل جهنم را ندا کند که به جانب بالا نظر کنید، چون نظر کنند منازل ایشان را در بهشت و نعمتهائی که در آنجا مقرر شده ببینند به ایشان بگویند که اگر اطاعت الهی می کردید این منازل در اختیار شما بود؛ پس ایشان را اندوه فرا گیرد که اگر مرگ باشد بمیرند. پس منازل اهل جهنم را در بهشت به نیکوکاران دهند و منازل اهل بهشت را در جهنم به بدکاران دهند و این است تفسیر آیه که حق تعالی در شأن اهل بهشت می فرماید، که ایشانند وارثانی که بهشت را به میراث برند و در آن مخلد و پایدار خواهند بود.
4- و نیز از آن حضرت مرویست که چون اهل بهشت داخل بهشت شوند و اهل جهنم به جهنم در آیند منادی از جانب خداوند ندا کند که ای اهل بهشت و ای اهل جهنم، اگر مرگ به صورتی از صورتها در آید خواهید شناخت؟ گویند: نه. پس مرگ را به صورت گوسفند سیاه و سفیدی در میان بهشت و دوزخ بیاورند و به ایشان گویند: ببینید، این مرگ است. پس حق تعالی امر فرماید که آن را ذبح کنند آنگاه می فرماید که ای اهل بهشت! همیشه در بهشت خواهید بود و مرگی برای شما نیست، و ای اهل جهنم، همیشه در جهنم خواهید بود و برای شما مرگ نیست؛ و این است قول خداوند عالمیان که فرمود و انذرهم یوم الحسرة اذ قضی الامر. بترسان ایشان را از روز حسرت در روزی که کار هر کس منقضی شده و به پایان رسیده باشد و ایشان از آن روز غافلند. حضرت فرمود: مراد این روز است که حق تعالی اهل بهشت و جهنم را فرمان می دهد که همیشه در جای خود باشند و مرگ برای ایشان نباشد و در آن روز اهل جهنم حسرت برند ولی سودی ندهد و امید ایشان قطع گردد.
5- از حضرت امیرالمؤمنین منقول است که فرمود: برای اهل معصیت نَقبها(30) در میان آتش زده اند، و پاهای ایشان را در زنجیر کرده اند، و دستهای ایشان را در گردن غل کرده اند، و بر بدنهای ایشان پیراهنهائی از مس گداخته پوشانیده اند و جبه ها از آتش برای ایشان بریده اند، در میان عذابی گرفتارند که گرمیش به نهایت رسیده و درهای جهنم را بر روی ایشان بسته اند، پس هرگز آن درها را نمی گشایند و هرگز نسیمی بر ایشان داخل نمی شود و هرگز غمی از ایشان برطرف نمی شود، عذاب ایشان پیوسته شدید است و عقاب ایشان همیشه تازه است، نه خانه ایشان و نه عمر ایشان به سر می آید؛ به مالک استغاثه می کنند که از پروردگار خود بخواه که ما را بمیراند. در جواب می گوید که همیشه در این عذاب خواهید بود.
6- به سند معتبر از حضرت صادق (ع) منقول است که در جهنم چاهی است که اهل جهنم از آن استعاذه می نمایند و آن جای هر متکبر جبار و معاند است و هر شیطان متمرد و هر متکبری که ایمان به روز قیامت نداشته باشد و هر که عداوت آل محمد صلی الله علیه و آله داشته باشد. و فرمود: کسی که در جهنم عذابش از دیگران سبک تر باشد کسی است که در دریای آتش باشد و دو نعل از آتش در پای او و بند نعلینش از آتش باشد که از شدت حرارت مغز دماغش مانند دیگ در جوش باشد و گمان کند که از جمیع اهل جهنم عذابش بدتر است و حال آنکه عذاب او از همه آسانتر باشد.
در ذکر قصص خائفان
1- شیخ کلینی به سند معتبر از حضرت علی بن الحسین (ع) روایت کرده که شخصی با خانواده اش در کشتی سوار شدند و کشتی ایشان شکست و جمیع اهل آن کشتی غرق شدند مگر زن آن مرد که بر تخته ای بند شد و به جزیره ای از جزائر دور افتاده ای رسید و در آن جزیره راهزن فاسقی بود که از هیچ فسقی نمی گذشت چون نظرش بر آن زن افتاد گفت: تو از انسی یا از جن؟ گفت: از انسم. پس دیگر با آن زن سخن نگفت و به او چسبید و به هیئت مجامعت در آمد، چون متوجه آن عمل قبیح شد دید که آن زن مضطر است و می لرزد. پرسید که چرا ناراحتی؟ اشاره به آسمان کرد که از خداوند خود می ترسم. پرسید که هرگز مثل این کار کرده ای؟ گفت: نه، به عزت خدا سوگند که هرگز زنا نداده ام. گفت: تو هرگز چنین کاری نکرده ای چنین از خدا می ترسی و حال آنکه به اختیار تو نیست و تو را به جبر بر این کار وا داشته ام، پس من از تو اولاترم که بترسم و چیزی به آن زن نگفت پس برخاست و ترک آن عمل نمود و به سوی خانه خود روان شد و در خاطر داشت که توبه کند و از کرده های خود پشیمان بود، در اثنای راه به راهبی برخورد کرد و با او رفیق شد چون پاره ای راه رفتند آفتاب بسیار گرم شد. راهب به آن جوان گفت که آفتاب بسیار گرم است، دعا کن که خدا ابری فرستد که بر ما سایه افکند. جوان گفت که مرا نزد خدا حسنه ای نیست و کار خیری نکرده ام که دعا کنم و از خدا حاجت طلب نمایم. راهب گفت: من دعا می کنم تو آمین بگو، چنین کردند. بعد از اندک زمانی ابری بر سر ایشان پیدا شد و در سایه آن ابر می رفتند، چون بسیاری راه رفتند راه ایشان جدا شد و جوان به راهی رفت و راهب به راه دیگر و آن ابر با جوان روان شد و راهب در آفتاب ماند. راهب به او گفت که ای جوان تو از من بهتر بودی که دعای تو مستجاب شد و دعای من مستجاب نشد بگو چه کاری کرده ای که مستحق این کرامت شده ای؟ جوان قصه خود را نقل کرد. راهب گفت: چون از خوف خدا ترک معصیت او کردی خدا گناهان گذشته تو را آمرزیده است، سعی کن که بعد از این خوب باشی.
2- شیخ صدوق روایت کرده که روزی معاذ بن جبل گریان به خدمت پیغمبر آمد و سلام کرد. حضرت جواب فرمود و گفت: یا معاذ سبب گریه تو چیست؟ گفت: یا رسول الله بر در سرای، جوان پاکیزه خوش صورتی ایستاده و بر جوانی خود گریه می کند مانند زنیکه فرزندش مرده باشد و می خواهد به خدمت تو بیاید. حضرت فرمود که بیاورش. پس معاذ رفت و آن جوان را آورد. جوان سلام کرد. حضرت جواب فرمود، پرسید که ای جوان چرا گریه می کنی؟ گفت: چگونه نگریم و حال آنکه بسیار گناه کرده ام که اگر حق تعالی به بعضی از آنها مرا مؤاخذه نماید مرا به جهنم خواهد برد و گمان من این است که مرا مؤاخذه خواهد کرد و نخواهد آمرزید. حضرت فرمود: مگر به خدا شرک آورده ای؟ گفت پناه می برم به خدا از اینکه به او مشرک شده باشم. گفت: مگر کسی را به ناحق کشته ای؟ گفت: نه. حضرت فرمود که خدا گناهانت را می آمرزد اگر در عظمت مانند کوه ها باشد. گفت: گناهان من از کوهها عظیم تر است. فرمود که خدا گناهانت را می آمرزد اگر چه مثل زمینهای هفتگانه و دریاها و درختان و آنچه که در زمین است از مخلوقات خدا بوده باشد. گفت: از آنها نیز بزرگتر است. فرمود: خدا گناهانت را می آمرزد اگر چه مثل آسمانها و ستارگان و مثل عرش و کرسی باشد. گفت: از آنها نیز بزرگتر است. حضرت غضبناک به سوی او نظر فرمود و گفت: ای جوان گناهان تو عظیم تر است یا پروردگار من هیچ چیز از پروردگار من عظیم تر نیست و او از همه چیز بزرگوارتر است.
حضرت فرمود که مگر کسی گناهان عظیم را به غیر از پروردگار عظیم می آمرزد؟ جوان گفت که نه والله یا رسول الله و ساکت شد. حضرت فرمود که ای جوان، یکی از گناهان خود را نمی گویی؟ گفت: هفت سال بود که قبرها را می شکافتم و کفن مرده ها را می دزدیدم، پس دختری از انصار مرد، او را دفن کردند. چون شب در آمد رفتم و قبر او را شکافتم و او را بیرون آوردم و کفنش را برداشتم و او را عریان در کنار قبر گذاشتم و برگشتم؛ در این حال شیطان مرا وسوسه کرد و او را در نظر من زینت داد و گفت: آیا سفیدی بدنش را ندیدی؟ و فربهی رانش را ندیدی؟ و مرا چنین وسوسه می کرد، تا برگشتم و با او همخوابگی و وطی کردم، و او را به آن حال گذاشتم و برگشتم. ناگاه صدایی از پشت سر خود شنیدم که می گفت: ای جوان، وای بر تو از حاکم روز قیامت روزی که من و تو به مخاصمه نزد او بایستیم که مرا چنین عریان در میان مردگان گذاشتی و از قبر بدر آوردی و کفنم را دزدیدی و مرا گذاشتی که با جنابت محشور شوم؛ پس وای بر جوانی تو از آتش جهنم. پس جوان گفت که من با این اعمال هرگز بوی بهشت را نمی شنوم حضرت فرمود که دور شو ای فاسق که می ترسم که به آتش تو بسوزم، حضرت مکرر این را می فرمود تا آن جوان بیرون رفت. پس به بازار مدینه آمد و خرید کرد و به یکی از کوههای مدینه رفت و پلاسی پوشید و مشغول عبادت شد و دستهایش را در گردن غل کرد و فریاد می کرد: یا رب هذا عبدک بهلول، بین یدیک مغلول، می گفت: ای پروردگار من، اینک بنده تست بهلول که در خدمت تو ایستاده و دستش را در گردن خود غل کرده است.
پروردگارا تو مرا می شناسی و گناه مرا می دانی. خداوندا، پروردگارا، پشیمان شدم و به نزد پیغمبرت رفتم و اظهار توبه کردم مرا دور کرد و خوف مرا زیاد کرد پس سئوال می کنم از تو به حق نامهای بزرگوارت و به جلال و عظمت پادشاهیت که مرا ناامید نگردانی، و دعای مرا باطل نسازی و مرا از رحمت خود مأیوس نکنی. تا چهل شبانه روز این را می گفت و می گریست و درندگان و حیوانات بر او می گریستند.
چون چهل روز تمام شد دست به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا حاجت را چه کردی؟ اگر دعای مرا مستجاب گردانیده ای و گناه مرا آمرزیده ای به پیغمبرت وحی فرما که من بدانم و اگر دعای من مستجاب نشده و آمرزیده نشده ام و می خواهی مرا عقاب کنی، پس آتشی بفرست که مرا بسوزاند یا به عقوبتی مرا در دنیا مبتلا کن و از فضیحت روز قیامت مرا خلاص کن. پس خداوند عالمیان این آیه را برای قبول توبه او فرستاد و الذین اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الا الله - الی قوله تعالی - و نعم اجر العالمین چون این آیه نازل شد حضرت بیرون آمدند و می خواندند و تبسم می فرمودند و احوال بهلول را می پرسیدند معاذ گفت: یا رسول الله شنیدیم که در فلان موضع است.
حضرت با اصحاب متوجه آن کوه شدند و بر آن کوه بالا رفتند، دیدند که آن جوان در میان دو سنگ ایستاده و دستها را بر گردن بسته و رویش از حرارت آفتاب سیاه شده و از مژگان چشمش اشک بسیار ریخته و می گوید: ای خداوند من! مرا به صورت نیکو خلق فرمودی، کاش می دانستم که نسبت به من چه اراده داری آیا مرا در آتش خواهی سوزاند، یا در جوار خود در بهشت مرا ساکن خواهی ساخت. الها، احسان نسبت به من بسیار کرده ای و حق نعمت بسیار بر من داری، دریغا اگر می دانستم که آخر امر من چه خواهد بود؛ آیا مرا به عزت، به بهشت خواهی برد یا با ذلت به جهنم خواهی فرستاد؟ الها گناه من از آسمانها و زمین و کرسی و عرش بزرگتر است، چه می شد اگر می دانستم که گناه مرا خواهی آمرزید یا در قیامت مرا رسوا خواهی کرد از این باب سخن می گفت و می گریست و خاک بر سر می ریخت پس حضرت به نزدیک او رفت و دستش را از گردنش گشود، و خاک را به دست مبارکش از سرش پاک کرد و فرمود که ای بهلول، بشارت باد تو را که تو آزاد کرده خدا از آتش جهنمی سپس به صحابه فرمود که تدارک گناهان بکنید چنانچه بهلول کرد و آیه را بر او خواند و او را به بهشت بشارت فرمود.
مؤلف گوید که علامه مجلسی رحمه الله در عین الحیاة در ذیل این خبر کلامی فرموده که ملخصش اینست که باید دانست که توبه را شرایط و بواعث است.
اول چیزی که آدمی را بر توبه وا می دارد تفکر و اندیشه در عظمت خداوندی است که معصیت او کرده است و در عظمت گناهانی که مرتکب آنها شده است و در عقوبات گناهان و نتیجه های بد دنیا و آخرت آنها که در آیات و اخبار وارد شده است... پس این تفکر باعث ندامت او می شود و این پشیمانی سبب انجام سه کار می شود:
1- فوراً گناهانی را که مرتکب شده است ترک کند.
2- تصمیم بگیرد پس از این گناه نکند.
3- تدارک گناهان گذشته خود نماید و جبران کند.
و بدان گناهانی که قابل توبه است چند قسم است:
1- گناهی که مستلزم حکم دیگر به غیر از عقوبت آخرت نباشد، مانند پوشیدن حریر و انگشتر طلا به دست کردن برای مردان که در توبه آن همین ندامت و تصمیم بر نکردن کافی است برای برطرف شدن کیفر اخروی.
2- آنکه مستلزم حکم دیگری هست و آن بر چند قسم است: یا حق خداست، یا حق خلق. اگر حق خداوند است یا حق مالی است، مثل اینکه گناهی کرده که می باید بنده ای را آزاد کند، پس اگر قادر بر آن باشد، تا به عمل نیاورد به محض ندامت رفع عذاب از او نمی شود، و واجب است که آن کفاره را ادا کند. یا حق غیر مالی است مثل آنکه نماز یا روزه از او فوت شده است می باید قضای آنها را بجا آورد و اگر کاری کرده است که خدا حدی بر آن مقرر ساخته است، مثل آنکه شراب خورده است پس اگر پیش حاکم شرع ثابت نشده است اختیار دارد می خواهد توبه می کند میان خود و خدا و می خواهد نزد حاکم اقرار می کند که او را حد بزند و بدیهی است که اظهار نکردن بهتر است.
و اگر حق الناس باشد اگر حق مالی است واجب است که به صاحب مال یا وارث او برساند و اگر حق غیر مالی است مثل کسی را که گمراه کرده است می باید او را ارشاد کند... و اگر حدی باشد مثل آنکه فحش گفته است پس اگر آن شخص عالم باشد به اینکه اهانت به او وارد شده است می باید تمکین کند از برای حد و اگر نداند، خلاف است میان علما و بیشتر اعتقاد بر این است که گفتن به او باعث آزار و اهانت اوست و لازم نیست و همچنین اگر غیبت کسی کرده باشد.
3- ابن بابویه نقل کرده است که روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله دوران بسیار گرمی زیر سایه درختی نشسته بود. ناگاه شخصی آمد و جامه های خود را کند و در زمین گرم می غلطید و گاهی شکم خود را و گاهی پیشانی خود را بر زمین گرم می مالید و می گفت که ای نفس بچش، که عذاب الهی از این عظیم تر است. و حضرت رسول به او نظر می فرمود. پس او جامه های خود را پوشید. حضرت او را طلبیده و فرمود که ای بنده خدا کاری از تو دیدم که از دیگری ندیده ام چه کاری باعث این شد؟ گفت: ترس الهی سبب این کار شد، و به نفس خود این گرمی را چشانیدم که بداند عذاب الهی از این شدیدتر است و تاب ندارد. پس حضرت فرمود که از خدا ترسیده ای آن چه شرط ترسیدن است، و به درستی که پروردگار تو مباهات کرد به تو با ملائکه سماوات. پس به اصحاب خود فرمود که نزدیک این مرد روید تا برای شما دعا کند. چون نزدیک او آمدند گفت: خداوندا همه ما را به راه راست هدایت فرما و تقوی را پیشه ما گردان و همه را به سوی خود باز گردان.
4- از حضرت امام محمد باقر (ع) منقول است که زن زناکاری در میان بنی اسرائیل بود که بسیاری از جوانان بنی اسرائیل را مفتون خود ساخته بود. روزی بعضی از جوانان گفتند که اگر فلان عابد مشهور، این ببیند فریفته خواهد شد. آن زن چون این سخن را شنید گفت: والله به خانه نروم تا او را مفتون خود کنم؛ پس در همان شب قصد منزل آن عابد نمود و در را کوبید و گفت: ای عابد، مرا امشب پناه ده که در منزل تو شب را به روز آورم. عابد امتناع کرد. آن زن گفت که بعضی از جوانان بنی اسرائیل با من قصد زنا دارند و از ایشان گریخته ام و اگر در نمی گشایی ایشان می رسند و به من تجاوز می کنند، عابد چون این سخن را شنید در را گشود. چون زن به منزل عابد در آمد جامه های خود را افکند. چون عابد حسن و جمال او را مشاهده کرد از شوق بی اختیار شد و دست به او رسانید و در همان حال متذکر شد و دست از او برداشت، و دیگی بر آتش داشت که زیر آن می سوخت، عابد رفت و دست خود را در زیر دیگ گذاشت. زن گفت که چه کار می کنی. گفت: دست خود را می سوزانم به جزای آن خطایی که از من صادر شد. پس زن بیرون شتافت و بنی اسرائیل را خبر کرد که عابد دست خود را می سوزاند. چون بیامدند دستش تمام سوخته بود.
5 - ابن بابویه از عروة بن زبیر روایت کرده است که گفت روزی در مسجد رسول صلی الله علیه و آله با جمعی از صحابه نشسته بودیم پس اعمال و عبادات اهل بدر و اهل بیعت رضوان را یاد کردیم ابوالدرداء گفت: که ای قوم، می خواهید شما را خبر دهم به کسی که مالش از همه صحابه کمتر و عملش بیشتر و سعیش در عبادت زیادتر است گفتند: کیست آن شخص؟ گفت: علی بن ابی طالب (ع). چون این را گفت، همگی رو از آن برگردانیدند، پس شخصی از انصار به او گفت که سخنی گفتی که هیچ کس با تو موافقت نکرد. او گفت: من شبی در نخلستان بنی النجار به خدمت آن حضرت رسیدم که از دوستان کناره گرفته و در پشت درختان خرما پنهان گردیده بود و به آواز حزین و نغمه دردناک می گفت: الهی چه بسیار گناهان هلاک کننده ای که از من سر زد و تو بردباری کردی از آنکه در مقابل آنها مرا عقوبت کنی و چه بسیار بدیهائی که از من صادر شد و کرم کردی و مرا رسول نکردی الهی، اگر عمر من در معصیت تو بسیار گذشت و گناهان من در نامه اعمال عظیم شد، پس من غیر از آمرزش تو امیدی ندارم و به غیر خشنودی تو آرزو ندارم. پس از پی صدا رفتم، دانستم که حضرت امیرالمؤمنین است، پس در پشت درختان پنهان شدم و آن حضرت رکعات بسیار نماز گزاردند، چون فارغ شدند مشغول دعا و گریه و مناجات شدند؛ و از جمله آنچه می خواند این بود: الهی، چون در عفو و بخشش تو فکر می کنم گناه بر من آسان می شود و چون عذاب عظیم تو را به یاد بیاورم بلیه خطاها بر من عظیم می شود، آه اگر بخوانم در نامه های عمل خود گناهی چند را فراموش کرده ام و تو آنها را شماره کرده ای، پس به ملائکه بگو او را بگیرید، پس وای بر چنین گرفته شده ای و اسیری که عشیره او، او را نجات نمی توانند بخشید و قبیله او به فریادش نمی توانند رسید و جمیع اهل محشر بر او رحم می کنند؛ پس فرمود: آه از آتشی که جگرها و گرده ها را بریان می کند، آه از آتشی که پوستهای سر را می کند، آه از فرو گیرنده از زبانه های جهنم؛ پس بسیار گریست تا آنکه دیگر صدایی از آن حضرت نشنیدم؛ با خود گفتم: به خاطر بیداری زیاد بر آن حضرت خواب چیره گشته؛ نزدیک رفتم که برای نماز صبح او را بیدار کنم، چندان که آن جناب را حرکت دادم حرکت نفرمود و به مثابه چوب خشک جسد مبارکش بی حس افتاده بود. گفتم: انا لله و انا الیه راجعون به جانب خانه آن حضرت دویدم و به حضرت فاطمه صلوات الله علیها اطلاع دادم فرمود که قصه او چون بود؟ من آنچه دیده بودم عرض کردم فرمود که ای ابودرداء، این غشی است که در غالب اوقات او از ترس خداوند دارد، پس فرمود آبی آوردند و بر روی آن حضرت پاشیدند، به هوش باز آمد و نظر به سوی من فرمود و گفت: ای ابودرداء چرا گریه می کنی؟ گفتم: از آنچه می بینم که تو با خود می کنی. فرمود که اگر ببینی مرا که به سوی حساب بخوانند، هنگامی که گنهکاران یقین به عذاب خود داشته باشند و ملائکه غلاظ و زبانیه تندخو، مرا احاطه کرده باشند، و نزد خداوند جبار مرا بگیرند و جمیع دوستان در آنحال مرا واگذارند و اهل دنیا همه بر من رحم کنند، هر آینه در آنروز بر من رحم خواهی کرد که نزد خداوندی ایستاده باشم که هیچ امری بر او پوشیده نیست. پس ابودرداء گفت: والله که چنین عبادتی از اصحاب پیغمبر ندیدم.(31)
مؤلف گوید که من شایسته دیدم که این مناجات از آن حضرت به همان الفاظ که خود آن جناب می خواند نقل کنم تا هر کس خواسته باشد در دل شب در وقت تهجد خود بخواند چنانکه شیخنا البهائی (رحمه الله) در کتاب مفتاح الفلاح چنین کرده و آن مناجات شریف این است:
الهی کم من موبقة حلمت عن مقابلتها بنقمتک و کم من جریرة تکرمت عن کشفها بکرمک، الهی ان طال فی عصیانک عمری و عظم فی الصحف ذنبی فما انا مؤمل غیر غفرانک، و لا انا براج غیر رضوانک. الهی أفکر فی عفوک فتهون علی خطیئتی، ثم اذکر العظیم من اخذک فتعظم علی بلیتی. آه ان قرأت فی الصحف سیئة انا ناسیها و انت محصیها فتقول: خذوه؛ فیاله من مأخوذ لا تنجیه عشیرته و لا تنفعه قبیلته. آه من نار تنضج الاکباد و الکلی. آه من نار نزاعة للشوی آه من غمزة من لهبات لظی.(32)
6- از حضرت صادق (ع) منقول است که روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله در مسجد نماز صبح گزاردند، پس به سوی جوانی نظر کردند که او را حارثه بن مالک می گفتند دیدند که سرش به خاطر بیخوابی زیاد به زیر می آید و رنگ رویش زرد شده و بدنش نحیف گشته و چشمهایش در سرش فرو رفته.
حضرت از او پرسیدند که به چه حال صبح کردی؟ چه حالی داری ای حارثه؟ گفت: صبح کردم یا رسول الله با یقین. حضرت فرمود که بر هر چیزی که دعوی کنند حقیقتی و علامتی و گواهی هست حقیقت و علامت یقین تو چیست؟ گفت: حقیقت یقین من یا رسول الله این است که پیوسته مرا محزون و غمگین دارد و شبها مرا بیدار دارد و روزهای گرم مرا به روزه وا می دارد و دل من از دنیا روی گردانیده، و آنچه در دنیاست مکروه دل من گردیده و یقین من به مرتبه ای رسیده که گویا عرش خداوندم را می بینم که برای حساب در محشر نصب کرده اند و خلایق همه محشور شده اند و گویا من در میان ایشانم و گویا می بینم اهل بهشت را که خوشند و در کرسیها نشسته با یکدیگر صحبت می کنند و گویا می بینم اهل جهنم را که در میان جهنم معذبند و استغاثه می کنند و گویا زفیر آواز جهنم در گوش من است؛ پس حضرت به اصحاب فرمود که این بنده ای است که خدا دل او را به نور ایمان منور گردانیده است، پس فرمود: ای جوان بر این حال که داری ثابت باش. گفت: یا رسول الله دعا کن که حق تعالی شهادت را روزی من گرداند. حضرت دعا کرد. چند روزی که شد، حضرت او را با جناب جعفر به جهاد فرستاد و بعد از نُه نفر شهید شد.
در ذکر چند مثلی که موجب تنبه مؤمنان است
1- بلوهر گفته که شنیده ام که مردی را فیل مستی در قفا بود. او می گریخت و فیل از پی او می شتافت تا آنکه به او رسید. آن مرد مضطر شد، خود را در چاهی آویخت و چنگ زد به دو شاخه که در کنار چاه روئیده بود. پس ناگاه دید که دو موش بزرگ که یکی سفید است و دیگری سیاه مشغول به قطع کردن ریشه های آن دو شاخه می باشند. پس نظر در زیر پای خود افکند دید که چهار افعی سر از سوراخهای خود بیرون کرده اند، چون نظر به قعر چاه انداخت دید که اژدهایی دهان گشوده است که چون در چاه افتد او را ببلعد چون سر بالا کرد، دید که در سر آن دو شاخه اندکی از عسل آلوده است پس مشغول شد به لیسیدن آن عسل و لذت و شیرینی آن عسل او را غافل ساخت از آن مارها که نمی داند چه وقت او را خواهند گزید و از مکر آن اژدها که نمی داند وقتی که در کام او بیفتد حالش چگونه خواهد شد.
اما این چاه، دنیاست که پر از آفتها و بلاها و مصیبت هاست و آن دو شاخ عمر آدمی، و آن دو موش سیاه و سفید شب و روزند که عمر آدمی را پیوسته قطع می کنند. و آن چهار افعی اخلاط چهارگانه اند که به منزله زهرهای کشنده اند از سوداء و صفراء و بلغم و خون که نمی داند آدمی که در چه وقت به هیجان می آیند که صاحب خود را هلاک کنند، و آن اژدها مرگ است که منتظر است و پیوسته در طلب آدمی است و آن عسل که فریفته آن شده بود و او را از همه چیز غافل گردانیده بود لذتها و خواهشها و نعمتها و عیشهای دنیاست.(33)
مؤلف گوید که از برای غفلت آدمی از مرگ و اهوال بعد از آن و اشتغالش به لذات فانیه دنیا، مثلی بهتر از این در انطباق آن با ممثل آن ذکر نشده پس شایسته است که خوب تأمل در آن شود تا شاید سبب تنبه از خواب غفلت شود.
و در خبر است که حضرت امیرالمؤمنین داخل بازار بصره شد و به مردمی که مشغول خرید و فروش بودند نظر افکند پس از گریه سختی فرمود: ای بندگان دنیا و عمال آن، هر گاه شما روزها مشغول سوگند خوردن و سوداگری باشید، و شبها در رختخواب باشید و در این بینها از آخرت غافل باشید پس چه زمانی زاد و توشه برای سفر خود مهیا می کنید و فکری برای معاد خود می نمائید؟!
مؤلف گوید: مناسب دیدم این چند شعر را در اینجا ذکر کنم:
ای به غفلت گذرانیده همه عمر عزیز - تا چه داری و چه کردی عملت کو و کدام
توشه آخرتت چیست در این راه دراز - که تو را موی سفید از اجل آورد پیام
می توانی که فرشته شوی از علم و عمل - لیک از همت دون ساخته ای با دَد(34) و دام
چون شوی همره حوران بهشتی که تو را - همه در آب و گیاه است نظر چون انعام
جهد آن کن که نمانی ز سعادت محروم - کار خود ساز که اینجا دو سه روزیست مقام
و شیخ نظامی گفته است:
حدیث کودکی و خودپرستی - رها کن کان خماری بود و مستی
چو عمر از سی گذشت و یا که از بیست - نمی شاید دگر چون غافلان زیست
نشاط عمر باشد تا چهل سال - چهل رفته فرو ریزد پر و بال
پس از پَنجَه نباشد تندرستی - بصر کندی پذیرد پای سستی
چو شصت آمد نشست آمد پدیدار - چو هفتاد آمد افتاد آلت از کار
به هشتاد و نود چون در رسیدی - بسا سختی که از گیتی کشیدی
از آنجا گر به صد منزل رسانی - بود مرگی به صورت زندگانی
سگ صیاد کاهوگیر گردد - بگیرد آهویش چون پیر گردد
چو در موی سیاه آمد سفیدی - پدید آمد نشان ناامیدی
ز پنبه شد بنا گوشت کفن پوش - هنوز این پنبه بیرون ناری از گوش(35)
و دیگری گفته است:
از روش این فلک سبز فام - عمر گذشته است مرا شصت عام
ر سر هر سالی از این روزگار - خورده ام افسوس خوشیهای یار
باشدم از گردش دوران شگفت - کانچه مرا داد همه پس گرفت
قوتم از زانو و بازو برفت - آب ز رخ رنگ هم از مو برفت
عقد ثریای من از هم گسیخت - گوهر دندان همه یک یک بریخت
آنچه بجا ماند و نیابد خلل - بار گناه آمد و طول امل
زنگ رحیل آمد از این کوچگاه - همسفران روی نهاده به راه
آه ز بی زادی روز معاد - زاد کم و طول مسافت زیاد
بار گران بر سر دوشم چه کوه - کوه هم از بار من آمد ستوه
ای که برِ عفوِ عظیمت گناه - در جلو سیل بهار است گاه
فضل تو گر دست نگیرد مرا - عصمتت ار باز گذارد مرا
جز به جهنم نرود راه من - در سقر انداخته بنگاه من
بنده شرمنده نادان منم - غوطه زن لجه عصیان منم
خالق و بخشنده احسان توئی - فرد و نوازنده به غفران توئی
قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ابناء الاربعین زرع قد دنی حصاده، ابناء الخمسین ماذا قدمتم و ماذا اخرتم، ابناء الستین هلموا الی الحساب، ابناء السبعین عدوا انفسکم فی الموتی.
رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: چهل ساله ها همانند زراعتی هستند که درو کردن آن نزدیک شده است و به پنجاه ساله ها باید گفت چه چیزی از پیش برای خود فرستاده اید و چه چیزی گذاشته اید؟ ای شصت ساله ها برای حساب بشتابید و هفتاد ساله ها خود را جزء مردگان بشمار آورید.
و در خبر است که خروس در ذکر خود می گوید: ای غافلان ذکر خدا کنید و در یاد او باشید؛
هنگام سفیده دم خروس سحری - دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آئینه صبح - کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری
و شیخ جامی گفته است:
لا تا کی در این کاخ مجازی - کنی مانند طفلان خاکبازی
توئی آن دست پرور مرغ گستاخ - که بودت آشیان بیرون از این کاخ
چرا زان آشیان بیگانه گشتی - چو دونان مرغ این ویرانه گشتی
بیفشان بال و پر ز آمیزش خاک - بپر تا کنگره ایوان افلاک
ببین در قصر ازرق طیلسانان - ردای نور بر عالم فشانان
همه دور جهان روزی گرفته - به مقصد راه فیروزی گرفته
خلیل آسا درِ ملک یقین زن - ندای لا احب الآفلین زن
2- بلوهر گفت شهری بود که عادت مردم آن بود که مرد غریبی را که از احوال ایشان اطلاع نداشت پیدا می کردند، و بر خود یکسال پادشاه و فرمانفرما می کردند، و آن مرد چون بر احوال ایشان مطلع نبود گمان می برد که همیشه پادشاه ایشان خواهد بود، چون یکسال می گذشت او را از شهر خود عریان و دست خالی و بی چیز بیرون می کردند و به بلا و مشقتی مبتلا می شد که هرگز به خاطرش خطور نکرده بود و پادشاهی در آن مدت موجب وبال و اندوه و مصیبت او بود و مصداق این شعر می گشت:
ای کرده شراب حب دنیا مستت - هشیار نشین که چرخ سازد پستت
مغرور جهان مشو که چون مثل حنا - بیش از دو سه روزی نبود در دستت
پس در یک سال اهل آن شهر مرد غریبی را بر خود امیر و پادشاه کردند. آن مرد به فراستی که داشت، دید که در میان ایشان بیگانه و غریب است؛ به این سبب با ایشان انس نگرفت و مردی را طلب کرد که از مردم شهر خودش بود و از احول آن شهر باخبر بود در باب معامله خود با اهل آن شهر با او مصلحت کرد.
آن مرد گفت که بعد از یکسال این جماعت تو را از این شهر بیرون خواهند کرد و به فلان مکان خواهند فرستاد صلاح تو در آن است که آنچه می توانی و استطاعت داری از اسباب و اموال خود در این عرض سال به آن مکان فرستی که تو را بعد از سال به آنجا خواهند فرستاد که چون به آنجا روی اسباب عیش و رفاهیت تو مهیا باشد و همیشه در راحت و نعمت باشی پس پادشاه به گفته آن شخص عمل نمود و چون سال گذشت و او را از شهر بیرون کردند از اموال خود منتفع گردید و به عیش و نعمت، روزگار می گذرانید.
مولف گوید که حق تعالی در قرآن مجید فرمود: و من عمل صالحاً فلانفسهم یمهدون(36) یعنی کسانی که عمل صالح به جا می آورند برای آسایش و راحت نفسهای خود می گسترانند.
حضرت صادق (ع) فرموده که عمل صالح مقدمه ای برای رفتن صاحبش به بهشت می شود همانطور که خدمتگذار برای صاحب خود وسایل رفاهی فراهم می کند و حضرت امیرالمؤمنین در کلمات قصار خود فرمود: یابن آدم کن وصی نفسک و اعمل فی مالک ما تؤثر ان یعمل فیه من بعدک؛ یعنی ای فرزند آدم خودت وصی خودت باش و از مال خود آنچه می خواهی استفاده کن زیرا پس از تو مال وارثان است که در آن تصرف می کنند.
پس ای عزیز من:
برگ عیشی به گور خویش فرست - کس نیارد ز پس تو پیش فرست
خور و پوش و بخشای و راحت رسان - نگه می چه داری ز بهر کسان
زر و نعمت اکنون بده کان تست - که بعد از تو بیرون ز فرمان تست
تو با خود ببر توشه خویشتن - که شفقت نیاید ز فرزند و زن
غم خویش در زندگی خور که خویش - به مرده نپردازد از حرص خویش
به غمخوارگی چون سر انگشت تو - نخارد کسی در جهان پشت تو
قال رسول الله صلی الله علیه و آله: واعلموا ان کل امری ء علی ما قدم قادم و علی ما خلف نادم.
از امالی مفید نیشابوری و تاریخ بغداد نقل شده که وقتی حضرت امیرالمؤمنین (ع) حضرت خضر را در خواب دید، از او نصیحتی طلب فرمود. او کف دست خود را به آن حضرت نشان داد، دید به خط سبزی در آن نوشته شده:
قد کنت میتاً فصرت حیاً - و عن قلیل تعود میتاً
فابن لدار البقاء بیتاً - ودع لدار الفناء بیتاً(37)
3- نقل است که پادشاهی بود در نهایت عقل و فطانت، با رعیت خود مهربان بود، و پیوسته در اصلاح ایشان می کوشید و به کارهایشان می رسید. و آن پادشاه وزیری داشت موصوف به راستی و صلاح و در اصلاح امور رعیت به او کمک می نمود و محل اعتماد و مشورت او بود، و پادشاه هیچ امری را از او مخفی نمی داشت و وزیر نیز با پادشاه بر این منوال بود، و لیکن وزیر به خدمت علماء و صلحا و نیکان بسیار رسیده بود و سخنان حق از ایشان فرا گرفته بود، و محبت ایشان را به جان و دل قبول کرده بود، و به ترک دنیا راغب بود، و از جهت تقیه از پادشاه و حفظ نفس خود از ضرر او، هر گاه به خدمت او می آمد، به ظاهر سجده بتان می کرد و تعظیم آنها می نمود و به خاطر مهری که به آن پادشاه داشت پیوسته از گمراهی و ضلالت او دلگیر و غمگین بود و منتظر فرصتی بود که در محل مناسبی او را نصیحت کند و او را هدایت نماید. تا آنکه شبی از شبها بعد از آنکه مردم همگی به خواب رفته بودند پادشاه به وزیر گفت که بیا سوار شویم و در این شهر بگردیم و ببینیم که احوال مردم چون است و مشاهده نمائیم آثار بارانهائی را که در این ایام برایشان باریده است.
وزیر گفت: بلی، بسیار نیک است و هر دو وارد شدند و در نواحی شهر می گشتند و در اثنای سیر، به مزبله ای رسیدند، نظر پادشاه به روشنائی افتاد که از طرف مزبله می تافت. به وزیر گفت که از پی این روشنایی باید رفت که خبر آن را معلوم کنیم؛ پس از مرکب فرود آمدند و روان شدند تا رسیدند به نقبی که از آن جا روشنایی می تافت چون نظر کردند مرد درویش و بدقیافه ای را دیدند که جامه های بسیار کهنه پوشیده، از جامه هایی که در مزبله ها می اندازند، پوشیده و متکایی از فضله و سرگین برای خود ساخته و بر آن تکیه زده است و در پیش روی او ابریقی سفالین پر از شراب گذاشته و طنبوری در دست گرفته و می نوازد و زنی به زشتی خلقت و بدی هیئت و کهنگی لباس شبیه به خودش در برابرش ایستاده و هر گاه که شراب می طلبد آن زن ساقی او می شود، و هر گاه که طنبور می نوازد آن زن برایش رقص می کند و چون شراب می نوشد، زن او را تحیت می کند و ثنا می گوید به نوعی که پادشاهان را ستایش می کنند و آن مرد نیز زن خود را تعریف می کند و سیدة النساء می خواند و او را بر جمیع زنان برترش می شمارد و آن هر دو یکدیگر را به حسن و جمال می ستایند و در نهایت سرور و فرح و خنده و طرب عیش می کنند.
پادشاه و وزیر مدتی برپا ایستاده و در حال ایشان نظر می کردند و از لذت و شادی ایشان از آنحال کثیف تعجب می کردند، بعد از آن برگشتند. پادشاه به وزیر گفت گمان ندارم که برای من و تو در تمام عمر این قدر لذت و خوشحالی دست داده باشد که این مرد و زن در امشب با هم دارند، و گمان دارم که هر شب کارشان همین باشد.
پس وزیر چون این سخنان را از پادشاه شنید فرصت را غنیمت شمرده و گفت: ای پادشاه، می ترسم که این دنیای ما و پادشاهی تو و این بهجت و سروری که به این لذتهای دنیا داریم در نظر آن جماعتی که پادشاهی را دائمی می دانند مثل این مزبله و این دو شخص نماید و خانه های ما که سعی در بناء و استحکامش می کنیم در نظر آن جماعتی که مساکن سعادت و منازل باقیه آخرت را در نظر دارند چنان نماید که این غار در نظر ما می نماید و بدنهای ما نزد کسانی که پاکیزگی و نظافت و حسن و جمال معنوی را فهمیده اند چنان نماید که این دو بدقیافه زشت در نظر ما می نمایند، و تعجب آن سعادتمندان از لذت و شادی ما به عیشهای دنیا مانند تعجب ما باشد از لذت این دو شخص که به حال ناخوش دارند.
پادشاه گفت: آیا می شناسی جمعی را که به این صفت که بیان کردی موصوف باشند؟ وزیر گفت: بلی. پادشاه گفت: کیستند؟ وزیر گفت: ایشان جمعی اند که به دین الهی گرویده اند و ملک و پادشاهی آخرت و لذت آن را دانسته اند و پیوسته طالب سعادتهای آخرتند. پادشاه گفت که ملک آخرت کدام است؟ وزیر گفت: آن، نعیم و لذتی است که شدت و جفا بعد از آن نمی باشد، و غنائی است که بعد از آن فقر و احتیاج نمی باشد؛ پس فی الجمله صفات ملک آخرت را بیان کرد تا آنکه پادشاه گفت که آیا برای داخل شدن به آن منزل و کسب رستگاری راهی و وسیله ای می دانی؟ وزیر گفت: بلی، آن خانه مهیا است برای هر که آن را از راهش طلب نماید.
پادشاه گفت: که چرا تو پیش از این مرا به چنین خانه راه نمی نمودی و اوصاف آن را برای من بیان نمی کردی؟ وزیر گفت: که از جلالت و هیبت پادشاهی تو حذر می کردم. پادشاه گفت که اگر این امری که تو وصف کردی تحقق یابد سزاوار نیست که ما او را ضایع کنیم و سعی در تحصیل آن ننمائیم بلکه باید جهد کنیم تا خبر آن را مشخص نمائیم و به آن ظفر یابیم. وزیر گفت که رخصت می فرمائی که مکرر وصف آخرت برای شما بیان کنم تا یقین شما زیاده گردد پادشاه گفت که بلکه تو را امر می کنم که شب و روز در این کار باشی و نگذاری که من به امر دیگری مشغول گردم، و دست از این سخن بر نداری به درستی که این امر، عجیب و غریب است که آن را سهل نمی توان شمرد و از چنین امر عظیمی غافل نمی توان شد و بعد از این سخنان، وزیر و پادشاه راه نجات پیش گرفته به سعادت ابدی فائز گردیدند.
مؤلف گوید که شایسته دیدم در این مقام برای زیادتی بصیرت مؤمنان تبرک جویم به ذکر چند کلمه از یکی از خطب شریفه امیر مؤمنان (ع):
قال: احذروا هذه الدنیا الخداعة الغدارة التی قد تزینت بحلیها، و فتنت بغرورها، و غرت بآمالها، و تشوقت لخطابها فاصبحت کالعروس المجلوة و العیون الیها ناظرة و النفوس بها مشغوفة و القلوب الیها تائقة، و هی لازواجها کلهم قاتلة، فلا الباقی بالماضی معتبر و لا الآخر بسوء اثرها الاول مزدجر.
یعنی ای مردم، از این دنیای فریبنده مکر کننده در حذر باشید که خود را به زینتهای خود آرایش کرده، و دلها را به باطلهای خود ربوده و فریفته و بیهوده امیدوار کرده است به امیدهای خود، و خود را آراسته و بر محلی بر آمده تا به کسانی که خواستگاری او می کنند بنگرد پس مانند عروس خود را جلوه داده و چشمها به سوی او نظر افکنده اند و نفوس، شیفته او شده اند و دلها به سوی او آرزومند گشته اند و او تمامی شوهرهای خود را کشته است؛(38) پس نه اشخاصی که باقی هستند از گذشته ها عبرت می گیرند و نه آنهائی که در آخر هستند به سبب بدی اثر دنیا با اشخاصی که در اول بودند، خود را از او باز می دارند. پس حضرت بیان فرمود دنائت و پستی دنیا را به آنکه خداوند تعالی دنیا را از اولیاء و دوستان خود گرفت و برای دشمنان خود گسترانید، پس گرامی داشت پیغمبر خود محمد صلی الله علیه و آله را هنگامی که از گرسنگی سنگ بر شکم خود می بست و موسی کلیم خود را که از گرسنگی گیاه بیابان می خورد به نحوی که از شدت لاغری و کمی گوشت سبزی آنها از زیر پوست شکمش دیده می شد پس آن حضرت به برخی از زهد انبیاء و اعراضشان از دنیا اشاره کرد.
آنگاه فرمود که این پیغمبران دنیا را از خود به منزله مرداری فرض کردند که برای احدی حلال نیست که از آن خود را سیر کند مگر در حال ضرورت به مقداری که نفسی بر ایشان باقی بماند و روحشان بیرون نرود، و دنیا نزد آنها به منزله مرداری بود که بوی گند آن شدید باشد که هر کس از نزد آن بگذرد دماغ و دهن خود را بگیرد؛ پس ایشان مقداری که به تکلف، ایشان را به منزل برساند، از دنیا بهره می گیرند و به خاطر گندیدگی آن، خود را سیر نمی کنند، و تعجب کنند از کسانی که خود را سیر می کنند و شکم خود را پر می کنند و راضی می شوند به آنکه دنیا نصیب و بهره ایشان باشد.
ای برادران، به خدا سوگند که دنیا از برای کسی که خیرخواه نفس خود باشد از مردار گندیده تر است لیکن کسی که نشو و نما کرده در دباغ خانه، بوی گند آنجا را حس نمی کند ولی موجب اذیت و آزار کسانی می شود که از آنجا می گذرند.
و نیز آن حضرت فرمود: و ایاک أن تغتر بما تری من اخلاد اهلها و تکالبهم علیها فانهم کلاب عاویة و سباع ضاریة یهد بعضها علی بعض، یأکل عزیزها ذلیلها و کثیرها قلیلها؛ یعنی و مبادا که فریفته شوی به آنچه می بینی از میل کردن اهل دنیا به دنیا و برجستن و نزاع کردن آنها با همدیگر در سر دنیا زیرا که ایشان سگهایی باشند بانگ کننده و درندگانی که در پی صیدند که بعضی از ایشان بر بعضی دیگر بانگ زنند عزیز آنها ذلیلشان را می خورد و آنکه بسیار است قلیل خود را.
فقیر گوید: حکیم سنایی این مطلب را اخذ کرده و به نظم آورده و فرموده است:
این جهان بر مثال مرداری است - کرکسان گرد او هزار هزار
این، مر آن را همی زند مخلب - آن مر این را همی زند منقار
آخر الامر بگذرند همه - وز همه باز ماند این مردار
ای سنائی ندای مرگ رسید - گوشه ای گیر از این جهان هموار
هان و هان تا تو را چه خود نکند - مشتی ابلیس دیده طرار
قال امیرالمؤمنین (ع): والله لدنیاکم هذه اهون فی عینی من عراق خنزیر فی ید مجذوم به خدا سوگند که این دنیای شما خوارتر است در دیدگان من از استخوان بی گوشت خوکی که در دست صاحب جذام باشد. و این نهایت تحقیر است از دنیا؛ چه استخوان از هر چیزی بی ارزشتر است به خصوص اگر از خوک باشد و به خصوص اگر در دست مجذوم باشد که در آن حال هیچ چیز از آن پلیدتر نیست.
4- برای اشخاصی است که عمری به نعمت حق تعالی گذرانیده اند چون مقام امتحان و ابتلاء آنها شد کفران نعمت کرده و روی از منعم حقیقی تافتند و به سوی غیر خدا شتافتند و مرتکب کارهایی شدند که شایسته آنها نبود.
و این مثل را شیخنا البهائی در کشکول ذکر نموده و آن را به نظم در آورده و ما در اینجا اکتفا به همان نظم شریف نموده و آن را از کشکول نقل می نمائیم.
عابدی در کوه لبنان بد مقیم - در بن غاری چو اصحاب رقیم
روی دل از غیر حق بر تافته - گنج عزت را ز عزلت یافته
روزها می بود مشغول صیام - یک ته نان می رسیدش وقت شام
نصف آن شامش بدی نصفی سحور - و ز قناعت داشت در دل صد سرور
بر همین منوال حالش می گذشت - نامدی از کوه هرگز سوی دشت
از قضا یک شب نیامد آن رغیف - شد ز جوع آن پارسا زار و نحیف
کرده مغرب را ادا وانگه عشا - دل پر از وسواس و در فکر عشا
بس که بود از بهر قوتش اضطراب - نه عبادت کرد عابد شب نه خواب
صبح چون شد زان مقام دلپذیر - بهر قوتی آمد آن عابد بزیر
بود یک قریه به قرب آن جبل - اهل آن قریه همه گبر و دغل
عابد آمد بر در گبری ستاد - گبر او را یک دو نان جو بداد
عابد آن نان بستد و شکرش بگفت - وز وصل طعمه اش خاطر شکفت
کرد آهنگ مقام خود دلیر - تا کند افطار بر خبز شعیر
ر سرای گبر بد گرگین سگی - مانده از جوع استخوانی و رگی
پیش او گر خط پرگاری کشید - شکل نان بیند بمیرد از خوشی
بر زبان گر بگذرد لفظ خبر - خبز پندارد رود هوشش ز سر
کلب در دنبال عابد پو گرفت - از پی او رفت و رخت او گرفت
زان دو نان، عابد یکی پیشش فکند - پس روان شد تا نیابد زو گزند
سگ بخورد آن نان و از پی آمدش - تا مگر بار دگر آزاردش
عابد آن نان دگر دادش روان - تا که باشد از عذابش در امان
کلب، آن نان دگر را نیز خورد - پس روان گردید از دنبال مرد
همچو سایه از پی او می دوید - عف عف می کرد و رختش می درید
گفت عابد چون بدید این ماجرا - من سگی چون تو ندیدم بی حیا
صاحبت غیر دو نان چیزی نداد - وان دو را خود بستدی ای کج نهاد
یگرم از پی دویدن بهر چیست - وین همه رختم دریدن بهر چیست؟
سگ به نطق آمد که ای صاحب کمال - بی حیا من نیستم چشمت بمال
هست از وقتی که بودم من صغیر - مسکنم ویرانه این گبر پیر
گوسفندش را شبانی می کنم - خانه اش را پاسبانی می کنم
گه به من از لطف نانی می دهد - گاه مشت استخوانی می دهد
گاه از یادش رود اطعام من - در مجاعت(39) تلخ گردد کام من
روزگاری بگذرد کاین ناتوان - نه ز نان یابد نشان نه ز استخوان
گاه هم باشد که این گبر کهن - نان نیابد بهر خود نه بهر من
چون که بر درگاه او پرورده ام - رو به درگاه دگر ناورده ام
هست کارم بر در این پیر گبر - گاه شکر نعمت او گاه صبر
تو که نامد یک شبی نانت بدست - در بنای صبر تو آمد شکست
از در رزاق رو بر تافتی - بر در گبری روان بشتافتی
بهر نانی دوست را بگذاشتی - کرده ای با دشمن او آشتی
خود بده انصاف ای مرد گزین - بی حیاتر کیست من یا تو ببین؟
مرد عابد زین سخن مدهوش شد - دست خود بر سر زد و بیهوش شد
ای سگ نفس بهایی یاد گیر - این قناعت از سگ آن گبر پیر
بر تو گر از صبر نگشاید دری - از سگ گرگین گبران کمتری
مؤلف گوید: چه نیکو است در این مقام نقل این کلام از شیخ سعدی که گفته: اجل کائنات از روی ظاهر آدمیست و اذل موجودات سگ، به اتفاق خردمندان سگ حق شناس به از آدمی ناسپاس.
سگی را لقمه ای هرگز فراموش - نگردد گر زنی صد نوبتش سنگ
و گر عمری نوازی سفله ای را - به کمتر چیزی آید با تو در جنگ
و چه قدر شایسته است در اینجا ذکر این خبر شریف که دل را نورانی و چشم را روشن می کند:
روایت شده که حضرت صادق (ع) را غلامی بود که هر گاه آن حضرت سواره به مسجد می رفت آن غلام همراه بود، چون آن حضرت از استر پیاده می گشت و داخل مسجد می شد آن غلام استر را نگاه می داشت تا آن جناب مراجعت کند. اتفاقاً در یکی از روزها که آن غلام بر در مسجد نشسته و استر را نگه داشته بود چند نفر مسافر از اهل خراسان پیدا شدند یکی از آنها رو کرد به او و گفت: ای غلام میل داری که از آقای خود حضرت صادق (ع) خواهش کنی که مرا مکان تو قرار دهد و من غلام او باشم و به جای تو بمانم و مالم را به تو بدهم، و من مال بسیار از هر گونه دارم، تو برو و آن مالها را بگیر و من به جای تو اینجا می مانم.
غلام گفت: این را از آقای خود خواهش می کنم، پس رفت خدمت حضرت صادق (ع) و گفت: فدایت شوم، خدمت مرا نسبت به خودت و طول خدمتم را می دانی؛ پس هر گاه حق تعالی خیری را برای من رسانیده باشد شما منع آن خواهی کرد؟ فرمود: من آنرا از نزد خود به تو خواهم داد و تو را از غیر خود منع می کنم پس غلام قصه آن مرد خراسانی را با خویش برای آن جناب حکایت کرد. حضرت فرمود: اگر تو در خدمت ما بی میل شده ای و آن مرد به خدمت ما مایل شده او را قبول می کنم پس چون غلام رفت حضرت او را طلبید، فرمود: به جهت طول خدمت تو در نزد ما یک نصیحتی به تو می کنم و آن این است چون روز قیامت شود حضرت رسول چسبیده باشد به نور الله و امیرالمؤمنین آویخته باشد به رسول خدا و ائمه (علیهم السلام) آویخته به امیرالمؤمنین (ع) و شیعیان ما آویخته باشند به ما، پس داخل شوند در جائی که ما داخل شویم و وارد شوند آنجائی که ما وارد شویم. غلام چون این را شنید عرض کرد من از خدمت شما جایی نمی روم و در خدمت شما خواهم بود و اختیار می کنم آخرت را بر دنیا و به سوی آن مرد بیرون رفت. مرد خراسانی گفت: ای غلام آیا از نزد حضرت صادق (ع) بیرون آمدی و خداحافظی کردی. غلام کلام حضرت را برای او نقل کرد و او را به خدمت آن جناب برد. حضرت ولایت و دوستی او را پذیرفت و امر فرمود که هزار اشرفی به غلام دادند.
این فقیر نیز خدمت آن حضرت عرض می کنم که ای آقای من، من تا خود را شناخته ام خود را بر در خانه شما دیده ام و گوشت و پوست خود را از نعمت شما پروریده ام امید آنست که در این آخر عمر از من نگهداری فرمائید و از این در خانه مرا دور نفرمائید و من به لسان ذلت و افتقار پیوسته عرض می دارم:
عن حماکم کیف انصرف - و هواکم لی به شرف
سیدی لا عشت یوم اری - فی سوی ابوابکم اقف(40)
5 - برای دنائت و پستی جهل، و تحریص بر علم و هنر.
ابوالقاسم راغب اصفهانی در کتاب ذریعه آورده که مرد حکیم دانایی بر مردی وارد شد، دید خانه ای آراسته و فرشهای ملوکانه پهن نموده و لکن صاحب منزل مردیست جاهل و نادان، عاری از حلیه علم، خالی از فضیلت، به صورت انسان.
آن حکیم که چنین دید بر صورت او آب دهان انداخت. آن مرد از این کار حکیم بر آشفت و گفت: این چه سفاهت و بیخردی بود که از تو سر زد ای حکیم؟ حکیم فرمود: این سفاهت نبود بلکه حکمت بود؛ زیرا که آب دهان را در جایی که خسیس تر و پست ترین جاهای منزل است می افکنند، و من ندیدم در منزل تو پست تر از تو جائی باشد، لاجرم تو را شایسته این کار دیدم پس آب دهان خود را به صورت تو افکندم.
مؤلف گوید: این مرد دانا بر قباحت و دنائت جهل او را تنبه فرمود و اینکه قبح و زشتی آن با داشتن منزل خوب و پوشیدن لباسهای فاخر زایل نخواهد شد. و لکن مخفی نماند که فضیلت برای علم وقتی است که با عمل همراه باشد و این فضیلت با آن خصلت شریفه توأم گردد.
چه خوب گوید شاعر:
نیست از بهر آسمان ازل - نردبان پایه به ز علم و عمل
علم سوی در اله برد - نه سوی ملک و مال و جاه برد
هر که را علم نیست گمراه است - دست او زانسرای کوتاه است
کار بی علم تخم در شور است - علم بی کار زنده در گور است
حجت ایزدی است در گردن - خواندن علم و کار ناکردن
آنچه دانسته ای به کار در آر - خواندن علم جوی از پی کار
تا تو در علم با عمل نرسی - عالمی فاضلی ولی نه کسی
علم در مزبله فرو ناید - که قدم با حدث نمی پاید
چند از این ترهات محتالی - چشمها درد و لاف کحالی
انش آن خوبتر ز بهر بسیج - که بدانی که می ندانی هیچ
قال عیسی بن مریم (ع): اشقی الناس من هو معروف عند الناس بعلمه مجهول بعمله؛ یعنی حضرت عیسی (ع) فرمود: شقی ترین مردم کسی است که معروف باشد نزد مردم به علم و مجهول باشد به عمل.
حکیم سنایی فرمود:
ای هواهای تو خداانگیز - وی خدایان تو خدا آزار
ره رها کرده ای از آنی گم - عز ندانسته ای از آنی خوار
علم کز تو، تو را نه بستاند - جهل از آن علم به بود صد بار
غول باشد نه عالم آنکه از او - بشنوی گفت و نشنوی کردار
عالمت غافل است و تو غافل - خفته را خفته کی کند بیدار
کی در آید فرشته تا نکنی - سگ ز در دور و صورت از دیوار
ه بود آن نه دل که اندر وی - گاو خر باشد و ضیاع و عقار
سائق و قائد و صراط الله - به ز قرآن مدان و به ز اخبار
تمام شد آنچه مقدر شده بود ثبت آن در این رساله شریفه در نیمه شهر رمضان المبارک روز ولادت با سعادت سبط جلیل حضرت خیر الوری جناب امام حسن مجتبی (ع)، سنه 1347. و چون رساله در این ماه شریف تمام شد مناسب است که به دو دعای شریف ختم شود:
اول: شیخ مفید در کتاب مقنعه روایت کرده از ثقه جلیل القدر، علی بن مهزیار از حضرت ابو جعفر جواد (ع) که مستحب است بسیار بگویی در هر وقت از شب یا روز این ماه از اول تا به آخر آن:
یا ذا الذی کان قبل کل شیی ء ثم خلق کل شی ء، ثم یبقی و یفنی کل شی ء یا ذا الذی لیس کمثله شی ء و یا ذا الذی لیس فی السموات العلی و لا فی الأرضین السفلی، و لا فوقهن و لا تحتهن و لا بینهن اله یعبد غیره، لک الحمد حمداً لا یقوی علی احصائه الا انت، فصل علی محمد و آل محمد صلوة لا یقوی علی احصائها الا انت.
دوم: شیخ کلینی و دیگران روایت کرده اند که حضرت امام جعفر صادق (ع) این دعا را تعلیم زرارة فرمود که در زمان غیبت و امتحان، شیعه بخواند:
اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک؛ اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک؛ اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ظللت عن دینی.(41)
بدانکه علما نوشته اند که از تکالیف آدمی در زمان غیبت، دعا برای امام زمان (ع) و صدقه دادن برای آن وجود مقدس است؛ و از جمله دعاهائی که وارد شده است که همیشه بگویی بعد از تمجید حق تعالی و صلوات بر حضرت رسول و آل او علیهم السلام:
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیاً و حافظاً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فیها طویلاً.
کتبه العبد عباس القمی فی سنة سبع و اربعین بعد الف و ثلاثمأة فی جوار الروضة الرضویة لا زالت مهبطاً للفیوضات الربانیة و الحمد لله اولاً و آخراً و صلی الله علی محمد و آله.
...................) Anotates (.................
1) الخصال شیخ صدوق، 1/40، حدیث 26.
2) سوره ق (50)، آیه 19.
3) به یاد می آورد اموالی را که از راههای مختلف جمع کرده و به دست آورده که پیامدش بعهده اوست حال که هنگام جدادی از آنهاست؛ لذت و خوشی مربوط به وارث و وبال و سختی مربوط به میت دیگری است.
4) سوره 50 آیه 22 یعنی ما پرده را از دیده تو برداشتیم و امروز چشم بصیرت تو بیناست.
5) خدا به خاطر رضایت تو از او خوشنود و راضی باشد.
6) یعنی ای آنکسی که عمل کم را می پذیری و گناه زیاد را می بخشی عمل ناچیز مرا بپذیر و از زیادی گناهم در گذر همانا تو آمرزنده و مهربانی.
7) کلمات فرج: لا اله الا الله الحلیم الکریم تا آخر که در قنوت نمازها خوانده می شود.
8) پروردگارا بعد از آنکه ما را هدایت فرمودی قلبهایمان را به سوی باطل مگردان و به ما رحمت بخش چون بسیار بخشیده ای. (سوره 3 آیه 8).
9) ای بندگان خدا بعد از مرگ برای کسی که آمرزیده نشود شدیدتر از مرگ قبر است از تنگی و تاریکی و غربت آن، بر حذر باشید همانا قبر در هر روز می گوید: من خانه غربتم، من خانه وحشتم، من خانه کرم هستم. قبر یا باغی از باغ های بهشت و یا گودالی از گودالهیا آتش است - تا آنجا که فرمود: - همانا زندگی و معیشت سخت که خدا دشمن خود را از آن ترسانده عذاب قبر است همانا در قبر 99 مار بزرگ بر کافر مسلط می شوند، گوشت او را به نیش می کشند و استخوانش را می شکنند و تا روز رستاخیز همچنان این کار ادامه دارد. اگر یکی از آن مارها در زمین بدمد زراعتی نروید. ای بندگان خدا، نفس های ضعیف و بدن های نرم و نازک شما که کمی از اینها برایش کافی است از این (عذاب) ضعیف و ناتوان است.
10) چون مردم مرا در جنب حیدر (علی (ع)) بخاک بسپارید چون پدر شبر و شبیر (حسن و حسین) که در بخشندگی عجیب است. من در جوار او از آتش نمی هراسم، و از نکیر و منکر پروایی ندارم ننگ باد بر کسی که نگهبان قرق گاه است و خود در آنجا است که عقال شتری در بیابان گم شود.
11) به دنبال مرگ آنها تا روزی که برانگیخته می شوند برزخ است. سوره 23، آیه 103.
12) یعنی ما به تجسم اعمال و صورت یافتن مناسب با حالات مختلف معتقدیم.
13) سوره اعراف (7)، آیه 187.
14) سوره نمل (27)، آیه 89.
15) سوره معارج (70)، آیه 42.
16) نهج البلاغه ترجمه شهیدی، ص 93، خطبه 102.
17) تفسیر فرات کوفی ص 372، حدیث 503، چاپ ارشاد اسلامی.
18) ثواب الاعمال و عقاب الاعمال. شیخ صدوق، ص 609.
19) علم الیقین فیض کاشانی، 2/910، باب سوم، فصل نهم.
20) سوره نبأ (78)، آیه 18.
21) سوره اعراف (7)، آیه 8.
22) سوره اعراف (7)، آیه 199 - 202.
23) سوره یوسف (12)، آیه 92.
24) خلاصه شعر آن است که: از جود و شرافت و مهمان نوازی دور باشم اگر بر معاویه هجوم نیاورم و اسبان غول پیکر ورزیده همراه با شمشیرهای بلند بر او نتازانم. به گونه ای آهن تافته بر لشکرش ببارم که گوئی برق آسمان می جهد و یا خورشید پرتو افکند.
25) بحارالانوار، 7/219.
26) سوره غاشیه (88)، آیه 25 - 26.
27) ابوسلیمان دارانی عبدالرحمن بن عطیه، زاهد معروف است که در سنه 235 در داریا که از قراء دمشق است وفات کرد و قبرش در آنجاست.
28) حق الیقین علامه مجلسی، ص 541، فصل یازدهم، چاپ ذوالقربی، قم.
29) سوره صافات (37)، آیه 24.
30) نقب: سوراخ.
31) عین الحیات، 1 / 477 - 479.
32) مفتاح الفلاح، شیخ بهایی، ص 645 - 647، چاپ دفتر انتشارات اسلامی، قم.
33) عین الحیات، علامه مجلسی، 1 / 526.
34) دَد: جانوران درنده اند چون شیر و پلنگ و غیر اینها، دام عکس آن است مانند آهو و غیر و به معنی زخارف دنیویه نیز آمده (شیخ عباس قمی (ره))
35) خمسه نظامی، ص 145، تصحیح: دستگردی، داستان خسرو و شیرین، با مختصر تفاوت در الفاظ.
36) سوره روم (30)، آیه 44.
37) مرده بودی زنده شدی و طولی نمی کشد می میری برای آخرت خود خانه ای مهیا کن و برای دنیای خود خانه ای بجا بگذار.
38) از حضرت صادق (علیه السلام) منقول است که فرمود: دنیا ممثل شد برای حضرت عیسی (علیه السلام) به صورت زن کبود چشم پس حضرت از او پرسیدند چند شوهر کرده ای؟ گفت: بسیار است عدد آنها. فرمود: همگی را طلاق گفته ای؟ گفت: بلکه همگی را کشته ام. حضرت عیسی فرمود: وای بر شوهران تو که چگونه عبرت نمی گیرند از شوهران گذشته تو. (شیخ عباس قمی (ره)).
39) مجاعت گرسنگی.
40) یعنی از تحت عنایت و حفاظت شما چگونه برگردم در حالیکه علاقه من به شما مایه شرف من است. ای آقایم زنده نمانم روزی که بر غیر در خانه شما باشم.
41) بحارالانوار 95/326.