حکایاتی درباره حسن خلق:
1- نقل است که روزی مالک اشتر از بازار کوفه می گذشت و بر تن او پیراهن و عمامه ای از خام بود. یکی از بازاریان که او را نمی شناخت به نظر حقارت به او نگاه کرد و از روی استهزاء و استخاف گلوله گلی به طرفش پرتاب کرد. مالک از او بگذشت و چیزی به او نگفت. پس به آن مرد گفتند که آیا می دانی به چه کسی این اهانت و استهزاء نمودی؟ گفت: نه. گفتند: این شخص مالک اشتر، یار امیرالمؤمنین (ع) بود. آن مرد ترس و لرزه گرفت و عقب مالک برفت تا او را دریابد و عذر خواهی نماید؛ مالک را در مسجد یافت که به نماز ایستاده. چون از نماز فارغ شد، آن مرد روی پاهای مالک افتاد که ببوسد، مالک فرمود: چرا چنین می کنی؟ گفت از آن کاری که کرده ام عذر می خواهم مالک فرمود: که بر تو باکی نیست به خدا سوگند که من داخل مسجد نشدم مگر برای آنکه برای تو استغفار کنم.
مؤلف گوید ملاحظه کن که چگونه این مرد از حضرت امیرالمؤمنین (ع) کسب اخلاق کرده است، با آنکه از امراء لشکر آن حضرت است و شجاع و شدید الشوکة است و شجاعتش به مرتبه ای است که ابن ابی الحدید گفته که اگر کسی قسم بخورد که در عرب و عجم شجاعتر از اشتر نیست مگر استادش امیرالمومنین (ع)، گمان می کنم که قسمش راست باشد. چه بگویم در حق کسی که لشکریان معاویه را درهم کوبید و شکست داد و امیرالمؤمنین (ع) در حق او فرمود که اشتر برای من چنان بود که من برای رسول خدا صلی الله علیه و آله، بودم و به اصحاب خود فرمود که کاش در میان شما مثل او دو نفر بود بلکه کاش یک نفر مثل او داشتم و شدت شوکتش بر دشمن از تأمل در این اشعار که از آن بزرگوار است معلوم می شود:
بقیت وفری و انحرفت عن العلی - و لقیت اضیافی بوجه عبوس
ان لم اشن علی ابن هند غارة - لم تخل یوماً من نهاب نفوس
خیلاً کامثال السعالی شزباً - تغدوا ببیض فی الکریهة شوس
حمی الحدید علیهم فکانه - و مضان برق او شعاع شموس(24)
بالجمله با این مقام از جلالت و شجاعت و شدت و شوکت، حسن خلق او به مرتبه ای رسیده که یک فرد عادی به او اهانت و استهزاء می نماید ولی ابداً تغییر حالی برای او پیدا نمی شود بلکه می رود در مسجد و نماز می خواند و برای او دعا و استغفار می گوید اگر خوب ملاحظه کنی این شجاعت و غلبه بر هوای نفس خود، بالاتر است از شجاعت بدنی او؛ امیرالمومنین (ع) فرموده: اشجع الناس من غلب هواه.
2- شیخ مرحوم در خاتمه مستدرک از جناب خواجه نصیر الدین طوسی قدس سره نقل کرده که روزی از جانب شخصی کاغذی به دستش رسید که در آن کلمات زشت گفته بودند؛ از جمله این کلمه زشت در آن بود یا کلب بن کلب. خواجه چون آن کاغذ را مطالعه فرمود جواب آنرا به متانت و عبارات خوش مرقوم داشت بدون یک کلمه زشتی؛ از جمله مرقوم فرمود که قول تو خطاب به من: ای سگ، این صحیح نیست زیرا که سگ به چهار دست و پا راه می رود و ناخنهایش بلند و دراز است ولی من قامتم راست است پوستم آشکار و نمایان است، نه آنکه مانند سگ، پشم داشته باشم من بر خلاف سگ حرف می زنم و می خندم پس این صفاتی که در من است با سگ جور نمی آید در این صورت نمی توانم سگ باشم.
مؤلف گوید که این اخلاق شریف از این محقق جلیل، تعجبی ندارد زیرا که آیة الله علامه حلی رضوان الله علیه در حق او فرمود که این شیخ افضل عصر خود در علوم عقلیه و نقلیه بود و کتب بسیاری در علم و حکمت و احکام شرعیه بر مذهب امامیه تألیف فرموده است.
این فقیر گوید: اینجا جای تمثل به این شعر است:
هر بوی که از مشک و قرنفل شنوی - از دولت آن زلف چو سنبل شنوی
خواجه این حسن خلق را از رجوع به دستورالعمل و کردار ائمه اطهار صلوات الله علیهم گرفته است؛ آیا نشنیده ای که حضرت امیرالمؤمنین (ع) شنید که مردی قنبر را دشنام می دهد، قنبر خواست که دشنام او را برگرداند که حضرت او را ندا کرد: مهلاً یا قنبر (آرام باش ای قنبر) بگذار که این شخص دشنام دهنده خوار باشد همانا با سکوت خود خداوند رحمان را خشنود می کنی و شیطان دشمن خود را شکنجه می دهی؛ سوگند به خداوند که مؤمن خدا را با حلم و بردباری خشنود می کند و با خاموشی خود شیطان را خشمناک می سازد.
همه گروهها به مدح و ستایش خواجه برخاسته اند؛ جرجی زیدان در آداب اللغة العربیه در ترجمه او گفته که کتابخانه ای ساخت و آن را پر از کتابهای گوناگون کرد که تعداد به چهار صد قبه می رسید. و اقام المنجمین و الفلاسفه و وقف علیها الاوقاف فزها العلم فی بلاد المغول علی ید هذا الفارسی کانه قبس منیر فی ظلمه مدلهمه.
و حقیر در کتاب فوائد الرضویه که در تراجم علماء امامیه است ترجمه این بزرگوار را به اندازه ای که فراخور آن کتاب بود نگاشتم و نوشتم که اصل آن جناب از وشاره است که یکی از بلوک جهرود ده فرسخی بلده قم است لکن ولادت با سعادتش در طوس در یازدهم جمادی الاولی سنه 597 (پانصد و نود و هفت) واقع شده و در آخر روز دوشنبه هجدهم ذی الحجه سنه 672 وفات کرد و در بقعه منوره کاظمیه به خاک سپرده شد و بر لوح مزارش نوشتند: و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید بعضی تاریخ فوت آن جناب را به نظم در آورده و گفته:
نصیر ملت و دین پادشاه کشور فضل - یگانه ای که چه او مادر زمانه نزاد
به سال ششصد و هفتاد و دو به ذی الحجه - به روز هیجدهم درگذشت در بغداد
3- نقل شده که روزی شیخ الفقهاء مرحوم حاج شیخ جعفر صاحب کشف الغطاء در اصفهان پیش از آنکه نماز شروع کند وجهی بین فقرا قسمت نمود پس از اتمام آن به نماز ایستاد. یکی از سادات فقیر خبردار شد، بین دو نماز خدمت شیخ رسید و عرض کرد که مال جدم را به من باز ده، فرمود: تو دیر آمدی و اکنون دیگر چیزی نمانده که به تو بدهم. سید در غضب شد و آب دهان خود را بر محاسن مبارک شیخ افکند شیخ از محراب برخاست، و دامن خود را گرفت و در میان صفوف جماعت گردش کرد و فرمود که هر که ریش شیخ را دوست دارد به سید کمک کند پس مردم دامن شیخ را پر از پول نمودند. شیخ آنها را به سید داد پس از آن به نماز عصر ایستاد. خوب ملاحظه کن در این خلق شریف که به چه مرتبه رسیده در این بزرگوار که رئیس مسلمین و حجة الاسلام و فقیه اهل بیت (علیهم السلام) بوده، و فقاهتش به مرتبه ای بود که کتاب کشف الغطاء را در سفر تصنیف کرده و نقل شده که می فرمود: اگر کتب فقهیه را همه را بشویید، من از طهارت تا دیات را می نویسم، و اولادش تمامی، فقها و علماء جلیل بوده اند.
شیخ ما ثقة الاسلام نوری (رحمه الله علیه) در حال آن جناب فرمود سزاوار است که انسان اندیشه کند در مواظبت این بزرگوار بر سنن و آداب و مناجاتش در اسحار و گریه و تذلل او برای پروردگار و مخاطبات او با نفس خود که می گفت: تو جعیفر بودی پس جعفر شدی پس شیخ جعفر گشتی پس شیخ عراق گشتی پس رئیس مسلمین شدی؛ یعنی فراموش مکن اوائل خود را، او را از کسانی خواهی یافت که حضرت امیرالمؤمنین (ع) او را برای احنف بن قیس توصیف فرموده است:
فقیر گوید که آن حدیثی است طولانی در ذکر اوصاف اصحاب خود که برای احنف بعد از قتال اهل جمل؛ بیان فرموده است از جمله فقراتش این است: فلو رأیتهم فی لیلتهم و قد نامت العیون و هدأت الأصوات و سکنت الحرکات من الطیر فی الوکور و قد نهتهم هول یوم القیمة و الوعید عن الرقاد کما قال سبحانه: افأمن اهل القری أن یأتیهم بیاتاً و هم نائمون فاستیقظوا لها فزعین و قاموا الی صلواتهم معولین باکین تارة و اخری مسبحین، یبکون فی محاریبهم و یرنون، یصطفون لیلة مظلمة بهماء یبکون، فلو رایتهم یا احنف فی لیلتهم قد اشتدت اعوالهم و نحیبهم و زفیرهم اذا زفروا خلت النار قد اخذت منهم الی حلاقیمهم و اذا أعولوا حسبت السلاسل قد صفدت فی اعناقهم فلو رأیتهم فی نهارهم اذاً لرأیت قوماً یمشون علی الارض هوناً و یقولون للناس حسناً و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً، و اذا مروا باللغو مروا کراماً، قد قیدوا اقدامهم من التهمات و ابکموا السنتهم ان یتکلموا فی اعراض الناس و سجموا اسماعهم ان یلجها خوض خائض و کحلوا أبصارهم بغض البصر عن المعاصی، و انتحوا دار السلام التی من دخلها کان آمناً من الریب و الاحزان.(25)
یعنی اگر ایشان را در شبها ببینی، در وقتیکه چشمها به خواب رفته و صداها ساکت شده و مرغها در آشیانه ها آرام گرفته اند، می بینی که هول روز قیامت ایشان را از خفتن باز داشته، همچنانکه حق تعالی فرموده: آیا اهل قریه ها ایمن اند از اینکه در شب عذاب ما بر ایشان برسد در حالی که در بستر خود آرمیده اند در حالی که بانگ کنند و گریه کنند و گاهی به تسبیح مشغول باشند در محرابشان می گریند و فریاد می کنند؛ قدمهای خود را برای عبادت با حال گریه در شب تاریک سایه گسترانیده اند. اگر ایشان را ببینی که در شبها روی پاها ایستاده اند، کمرهایشان خم شده اجزاء قرآن را در نمازشان، می خوانند فریاد و گریه و بانگشان شدید شده وقتی که بانگ می کنند خیال می کنی تا حلقومشان آتش فرا گرفته است و وقتی که صدای ایشان به گریه بلند شود گمان می کنی که گردنهایشان را در بند و زنجیر کرده اند پس هر گاه ایشان را در روز ببینی می بینی که بر زمین به آهستگی و بردباری راه می روند و با مردم به خوبی سخن می گویند و وقتی که نادانان با ایشان سخن می گویند پاسخ آنها سلام است و هر گاه بر لغوی بگذرند خود را از تهمت دور نگهدارند زبانهایشان از صحبت درباره نوامیس مردم گنگ است و گوشهای خود را از شنیدن باطل باز می دارند و از گناهان چشم پوشی می کنند و تصمیم دارند در دارالسلام وارد شوند تا از ریب و احزان ایمن باشند.
أقول: و یناسب هنا نقل کلام من راهب عظیم الشأن و هو ما نقل عن قثم الزاهد قال: رایت راهبا علی باب بیت المقدس کالواله فقلت له اوصنی فقال: کن کرجل احتوشته السباع فهو خائف مذعور یخاف ان یسهو فتفترسه و یلهو فتنهشه، فلیله لیل مخافه اذا أمن فیه المفترون، و نهاره نهار حزن اذا فرح فیه البطالون. ثم انه ولی و ترکنی. فقلت له: زدنی. فقال: ان الظمئان یقنع بیسیر الماء.
قثم زاهد گفت: راهبی را بر در بیت المقدس دیدم که مردم بر او گرد آمده اند. به او گفتم: مرا وصیتی کن! گفت: همچون مردی باش که از درندگان به وحشت افتاده و خائف و ترسان است. می ترسد که اگر غفلت کند، بدرندش یا اگر آرام بگیرد، پاره پاره اش کنند. شب او، شب ترسناکی است، هر چند که فریب خوردگان، در آن آرام گرفته اند و روزش، روز غم انگیزی است، هر چند که بیکارگان در آن خوشحالند. سپس بازگشت و مرا ترک کرد. به او گفتم: بیش از این بگوی! گفت: تشنه به جرعه ای آب قناعت کند.
4- نقل است که روزی صاحب بن عباد شربتی طلبید؛ یکی از غلامانش قدح شربتی حاضر کرد و بدو داد. صاحب چون خواست بیاشامد یکی از خواص او گفت: این را مخور زیرا که زهر در آن ریخته اند و غلامی که قدح را به دست صاحب داده بود ایستاد بود. صاحب گفت: دلیل بر صحت قول تو چیست؟ گفت: تجربه کن؛ این را بده به همان کس که به تو داده تا معلوم شود. صاحب گفت که من این را اجازه نمی دهم و حلال نمی دانم. گفت: پس تجربه کن به آنکه به مرغی بدهی که بیاشامد. گفت: حیوانی را عقوبت کردن جایز نیست. پس قدح را رد کرد و امر کرد بر زمین ریزند و به آن غلام فرمود که از نزد من دور شو و از خانه ام بیرون برو ولی دستور داد که ماهیانه او را بدهند و قطع نکنند، و فرمود: یقین را به شک دفع نباید کرد و عقوبت کردن به قطع روزی کسی، از ناکسی است.
مؤلف گوید که صاحب بن عباد از وزرای آل بویه و ملجأ عوام و خواص و مرجع ملت و دولت و از خانواده شرف و عزت بوده، و همان کسی است که در ادبیت و فضل و کمال و علم عربیت اعجوبه دهر و یگانه عصر خویش بوده.
نقل شده که در وقتی که می نشست برای املاء؛ خلق بسیاری به واسطه استفاده از جنابش جمع می گشتند به طوری که شش نفر کلام او را به مردم می رساندند، و کتب لغتی که در نزد او بود در حال حمل و نقل محتاج به شصت شتر بود، و علویین و سادات و علما و فضلاء نزد او محلی منیع و مرتبتی رفیع داشتند و از علماء ترویج می کرد و ایشان را به تصنیف و تألیف تشویق می نمود، و به دستور او جناب حسن بن محمد قمی تاریخ قم را تألیف کرد، و شیخ اجل رئیس المحدثین جناب صدوق (رحمه الله علیه) به خاطر او کتاب عیون اخبار الرضا (ع) را تصنیف فرمود و ثعالبی به جهت او یتیمة الدهر را جمع کرده است. و کثرت احسان او بر فقها و علماء و سادات و شعرا معروف است؛ در هر سال پنج هزار اشرفی به بغداد برای فقهای آنجا می فرستاد، و در ماه رمضان بعد از عصر هر کسی بر او داخل می شد نمی گذاشت برود مرگ بعد از آنکه نزد او افطار کند لاجرم در هر شب از شبهای ماه رمضان منزلش از هزار نفر افطار کننده خالی نبود و عطا و صدقاتش در ماه رمضان به مقدار انفاق او در تمام سال به مردم بود و اشعار بسیار در مناقب امیرالمؤمنین سروده است وفاتش در 24 صفر سنه 385 به سفر در ری واقع شد، جنازه اش را به اصفهان حمل کردند و قبرش در اصفهان معروف و مزار است.
فصل هفتم: حسابرسی
از جمله مواقف مهوله، موقف حساب است. خداوند در این باره می فرماید: اقترب للناس حسابهم و هم فی غفلة معرضون. وقت حساب مردم نزدیک شد مردم از اندیشه و تفکر در آن غفلت داشته و از آن رو گردانند. و قال تعالی فی سورة الطلاق: و کأیّنْ من قریة عتت عن امر ربها و رسله فحاسبناها حساباً شدیداً. و بسا از قریه یعنی اهل قریه که از فرمان پروردگار خود و پیغمبران خدا سرکشی کردند و برای ایشان حساب و عذابی سخت خواهد بود، پس کفر کارهای خود را چشیدند. لازم است که در اینجا به چند حدیث بسنده کنیم.
1- شیخ صدوق (ره) از اهل بیت (علیهم السلام) روایت کرده که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: روز قیامت قدمی برداشته نمی شود تا از او چهار چیز سئوال کنند: الف - از عمر او که در چه چیزی صرف کرده، ب - و جوانی خود را که در چه چیزی سپری ساخته، ج - و از مالش که از کجا پیدا کرده و در چه مواردی خرج نموده ح - و از محبت ما اهل بیت (علیهم السلام).
2- شیخ طوسی رحمه الله علیه از حضرت امام باقر (ع) روایت کرده که فرمود: اول چیزی که از بنده حساب می کشند نماز است، پس اگر قبول شد چیزهای دیگر هم قبول خواهد شد.
3- شیخ صدوق روایت کرده که روز قیامت صاحب قرض می آید و شکایت می کند، اگر آنکه قرض گرفته است حسنات دارد از برای صاحب قرض می گیرند و اگر حسنه ندارد گناهان صاحب قرض را به او می دهند.
4- شیخ کلینی از حضرت علی بن الحسین صلی الله علیه و آله روایت کرده که از برای اهل شرک ترازو نصب نمی شود، ایشان را فوج فوج بی حساب به جهنم می برند زیرا نصب موازین و نشر دواوین از برای اهل اسلام است.
5- شیخ صدوق از حضرت صادق (ع) روایت کرده است که چون روز قیامت شود و بنده مؤمن را از برای حساب باز دارند که هر دو از اهل بهشت باشند، یکی فقیر باشد و دیگر غنی در دنیا، فقیر گوید: پروردگارا، از برای چه مرا باز می داری به عزت تو سوگند که می دانی به من ولایت و حکومتی نداده بودی که در آن به عدل یا جور عمل کنم، و مال زیادی به من نداده بودی که حق تو در آن باشد و من نداده باشم، و روزی مرا به قدر کفاف می دادی به قدر آنچه می دانستی که مرا کافی است. پس خداوند جلیل فرماید که راست می گوید بنده مؤمن من، بگذارید تا داخل بهشت شود. و آن که غنی باشد او را نگه می دارند تا آنقدر عرق از او جاری شود که اگر چهل شتر بیاشامند آنها را کفایت کند پس از آن داخل بهشت شود. پس فقیر به او گوید که چه چیز تو را نگاه داشت؟ گوید: طول حساب؛ پیوسته چیزی بعد از چیزی از تقصیرات ظاهر می شد و خدا می بخشید تا آنکه مرا به رحمت خود فرو گرفت و مرا به توبه کاران، ملحق گردانید پس تو کیستی؟ گوید: من آن فقیرم که با تو در محشر بودم گوید: نعمتهای بهشت، تو را تغییر داده است که من تو را نشناختم.
6- شیخ طوسی از آن حضرت روایت کرده است که چون روز قیامت شود حق تعالی ما را بر حساب شیعیان موکل گرداند پس آنچه از خدا است از خدا سؤال می کنیم که از برای ما ببخشد پس آن از ایشان خواهد بود، و آنچه از حق ماست، بر ایشان می بخشیم؛ پس حضرت این آیه را خواند: ثم ان الینا ایابهم، ثم ان علینا حسابهم.(26)
7- شیخ کلینی از حضرت امام محمد باقر (ع) روایت کرده است که فرمود: حق تعالی با بندگان در حساب روز قیامت به قدر آنچه در دنیا از عقل به ایشان داده دقت می کند.
حکایت:
از خط شیخ شهید (علیه الرحمة) نقل شده که احمد بن ابی الحواری گفت که آرزو کردم ابو سلیمان دارانی(27) را در خواب بینم تا آنکه بعد از یکسال او را در خواب دیدم به او گفتم ای معلم! حق تعالی با تو چه کرد؟ گفت: ای احمد! وقتی از باب صغیر آمدم، دیدم شتری از درمنه (و آن گیاهی است که به عربی آنرا شیح می گویند) پس من یک چوب از آن کندم، نمی دانم که با آن خلال کردم یا نه، الحال مدت یکسال است که من مبتلا به حساب آن هستم.
مؤلف گوید که استبعاد ندارد این حکایت بلکه تصدیق می کند آن را، آیه شریفه: یا بنی انها ان تک مثقال حبة من خردل فتکن فی صخرة او فی السموات او فی الارض یأت بها الله و قول امیرالمؤمنین (ع) در یکی از خطبه های خود: الیست النفوس عن مثقال حبة من خردل مسئولة؟ یعنی آیا چنین نیست که از مردم از یک دانه خردل سؤال خواهد شد؟
و در کاغذی که به محمد بن ابی بکر نوشته فرموده: واعلموا عباد الله ان الله عز و جل سائلکم عن الصغیر من عملکم و الکبیر ای بندگان خدا بدانید که خداوند از هر عمل کوچک و بزرگ شما سئوال خواهد کرد.
و در کاغذی که به ابن عباس مرقوم داشته فرمود: اما تخاف نقاش الحساب آیا نمی ترسی از مناقشه در حساب؟ و اصل مناقشه از (نقش الشوکة) است یعنی بیرون کردن خار را؛ یعنی همچنانکه در بیرون آوردن خار از بدن کمال دقت و کاوش و باریک بینی را به عمل می آورند تا آن را پیدا کرده و بیرون آورند، همین طور در حساب دقت و باریک بینی به عمل می آورند. و بدان که بعضی از محققین گفته اند که نجات نمی یابد از خطر میزان و حساب مگر کسی که در دنیا از نفس خود حساب بکشد و با میزان شرع اعمال و اقوال و خطرات و لحظات خود را بسنجد چنانکه در خبر وارد شده است که فرمودند به حساب نفسهای خود برسید پیش از آنکه از شما حساب کشند و بسنجید اعمال خود را، پیش از آنکه بسنجند اعمال شما را.
حکایت:
شخصی بود به نام توبة بن صمه، نقل شده که او نفس خود را در بیشتر اوقات شب و روز حساب می کرد پس روزی ایام عمر خود را حساب کرد و متوجه شد که شصت سال از عمرش گذشته است متوجه شد که بیست و یکهزار و پانصد روز می شود، گفت: وای بر من، آیا من ملاقات خواهم کرد مالک را به بیست و یکهزار و پانصد گناه، این را گفت و بیهوش افتاد و در همان بیهوشی وفات کرد.
فقیر گوید: روایت شده که وقتی حضرت رسول صلی الله علیه و آله به زمین بی گیاهی فرود آمد پس به اصحاب خود فرمود که بروید هیزم بیاورید، عرض کردند یا رسول الله ما در زمین بی گیاه هستیم که هیزم در آن یافت نمی شود، فرمود: هر کس هر چه ممکنش می شود بیاورد پس هیزم آوردند و مقابل آن حضرت روی هم ریختند چون هیزمها جمع شد حضرت فرمود: همین طور گناهان شما جمع می شود با این کار حضرت، اصحاب متوجه شدند که در بیابانی که از هیزم خبری نبود ولی با جستجوی خود مقدار زیادی هیزم جمع شد و روی هم ریخته شد، همین طور گناه به نظر نمی آید، چون جستجو و حساب شود گناهان بسیاری جمع می شود چنانکه توبه بن صمه برای هر روز عمر خود یک گناه فرض کرد حساب کرد بیست و یکهزار و پانصد گناه کرده است.
فصل هشتم: تحویل نامه های اعمال
چنانچه حق تعالی در اوصاف قیامت فرموده: و اذا الصحف نشرت یعنی وقتی که صحیفه ها منتشر و پهن می شود؛ علی بن ابراهیم (قمی) گفته که مراد صحیفه های اعمال مردم است. و نیز حق تعالی در سوره انشقاق می فرماید: فأما من اوتی کتابه بیمینه فسوف یحاسب حساباً یسیراً یعنی آنکه نامه او به دست راستش داده شود پس به زودی از او حساب گرفته می شود و اما آنکه نامه را از پشت سر به او می دهند بزودی هلاک می شود و در آتش افروخته می سوزد.
عیاشی از حضرت صادق (ع) روایت کرده است که چون روز قیامت شود نامه او را به هر کس بدهند و گویند: بخوان پس حق تعالی هم کارهای او از سخن گفتن و نگاه کردن و غیر را به خاطر او می آورد به نحوی که گویا الآن گناهان را انجام داده و از قلم نینداخته است. پس می گوید: ای وای بر ما، چه می شود این نامه را که ترک نکرده است صغیره را و نه کبیره را مگر آنکه احصا کرده است.
ابن قولویه از حضرت صادق (ع) روایت کرده که هر کس قبر امام حسین (ع) را در ماه رمضان زیارت کند و در راه زیارت بمیرد، برای او حسابی نخواهد بود و به او می گویند که بدون خوف و بیم داخل بهشت شو.
علامه مجلسی (رحمه الله علیه) در تحفه فرموده، به دو سند معتبر منقول است که حضرت امام رضا (ع) فرمود: هر کس مرا زیارت کند با آن دوری قبر من، من در سه موطن روز قیامت به نزد او بیایم و او را از اهوال قیات آزاد کنم:
1- وقتی که نامه های نیکوکاران را به دست راست ایشان و نامه های بدکاران را به دست چپ ایشان می دهند.
2- نزد صراط،
3- نزد ترازوی اعمال.
و در حق الیقین فرموده که حسین بن سعید در کتاب زهد از حضرت صادق (ع) روایت کرده است که چون حق تعالی بخواهد مؤمن را حساب کند نامه او را به دست راست او می دهد و میان خود و او حساب کند که دیگری مطلع نشود و گویند: ای بنده من فلان کار و فلان کار کردی، گوید: ای پروردگار آری من کرده ام، پس خداوند کریم فرماید آنها را از تو آمرزیدم و آنها را به حسنات بدل کردم. پس مردم گویند: سبحان الله! این بنده حتی یک گناه نداشته است؛ و این است معنی قول حق تعالی: هر که نامه به دست راستش داده شود پس بعد از این حسابش آسان خواهد شد و به سوی اهل خود مسرور و خوشحال بر می گردد راوی پرسید: کدام اهل؟ فرمود: اهلی که در دنیا داشته و اگر مؤمن باشد در بهشت خواهد بود. پس فرمود: اگر نسبت به بنده اراده بدی داشته باشد بطور آشکار در حضور مردم از او حساب می گیرد و حجت را بر او تمام می کند و نامه را به دست چپش می دهند؛ چنانچه حق تعالی فرموده است: و اما آنکه نامه او را از پشت سر به او می دهند پس وا ثبورا خواهد گفت و آتش افروز جهنم خواهد گردید؛ به درستی که در اهل خود شاد بود؛ یعنی در دنیا و گمان می کرد که به آخرت بر نخواهد گشت. و این اشاره است به آنکه دستهای منافقان و کافران را غل می کنند و نامه ایشان را از پشت سر به دست چپ ایشان می دهند. و به این دو حال اشاره شده است در دعاهای وضو در هنگام شستن دستها که خداوندا بده نامه مرا به دست راست من و نامه مخلد بودن مرا در بهشت به دست چپ من و حساب کن مرا حسابی آسان. و خداوندا مده نامه مرا به دست چپ من و نه از پشت سر من و مگردان دستهای مرا غل کرده در گردن من.(28)
مؤلف گوید که در این مقام مناسب دیدم تبرک جویم به ذکر یک روایت:
سید بن طاووس - رضوان الله علیه - خبری نقل کرده که حاصلش این است که چون ماه رمضان داخل می شد حضرت امام زین العابدین (ع) غلام و کنیز خود را نمی زد و هر کدام که تقصیری در خدمت می کردند در کتابی اسم آن غلام یا کنیز و نوع تقصیر او را در آن روز معین می نوشت بدون آنکه او را تأدیب و شکنجه کند و این تقصیرات جمع می شد تا شب آخر ماه رمضان، آن شب آنها را می طلبید و به دور خود جمعشان می کرد آنگاه نوشته را بیرون می آورد و می فرمود: ای فلان، آیا به یاد می آوری در فلان روز فلان تقصیر را بجا آوردی و من تو را مجازات نکردم؟ عرض می کند بلی یابن رسول الله. پس به دیگری این را می فرماید و همچنین یک به یک خطاهاشان را به یادشان می آورد و از آنها اقرار می گیرد آنگاه در وسط ایشان می ایستد و می فرماید: صداهای خود را بلند کنید و بگوئید: ای علی بن الحسین، پروردگار تو هم هر چه کرده ای عمل ترا شمرده و ضبط کرده همچنانکه تو ضبط کرده ای و بر ما بر شمردی و نزد خدا کتابی است که به حق نطق می کند و عمل کوچک و بزرگ تو را از یاد نمی برد و هر چه را که کرده ای ضبط کرده و در آن حاضر می بینی پس ما را ببخش همانطور که خود امیدواری خداوند تو را ببخشد زیرا که خودش فرمود: ولیعفو ولیصفحوا الا تحبون ان یغفر الله لکم باید جرمی را که از گناهکاران صادر شده عفو کنند و از انتقام بگذرند و چشم پوشی کنند، آیا دوست ندارید که خدا شما را بیامرزد؟
و حضرت به آنها تلقین می فرمود به این نحو کلمات و ایشان این کلمات را به حضرت می گفتند و آن جناب در بین ایشان ایستاده بود و گریه می کرد و می گفت: پروردگارا تو به ما امر فرمودی آن کسی را که به ما ظلم کرده ببخشیم، پس ما عفو کردیم، پس تو هم ما را عفو کن چون تو به عفو کردن از ما سزاوارتر هستی، و به ما فرمان دادی که سائل را از در خانه رد نکنیم. پروردگارا ما از روی سؤال و مسکنت به درگاه تو آمده ایم و امید به احسان تو داریم پس بر ما منت گذار و ما را نومید بر مگردان و از این نوع کلمات می گفت.
آنگاه رو می کرد به غلامان و کنیزان خود و می فرمود من شما را بخشیدم، آیا شما هم مرا می بخشید من مالک شما و مملوک خداوند کریم و عادل هستم. غلامان و کنیزان عرض می کردند: ای آقای ما تو را بخشیدیم، تو به ما بدی نکردی، می فرمود: بگویید: خدایا علی بن الحسین را ببخش همچنانکه از ما گذشت و او را از آتش آزاد کن همچنانکه ما را از قید بندگی آزاد کرد. آنها این کلمات را می گفتند و آن حضرت می گفت: اللهم آمین رب العالمین اذهبوا فقد عفوت عنکم و اعتقت رقابکم رجاء للعفو عنی و عتق رقبتی. پس چون روز عید می شد، به ایشان به مقداری که آنها را حفظ کند و بی نیاز گرداند جایزه می داد و هیچ سالی نبود مگر آنکه در شب آخر ماه رمضان بیست نفر یا چیزی کمتر یا زیادتر از ایشان آزاد می کرد و می گفت: حق تعالی در هر شب ماه رمضان وقت افطار هفتاد هزار هزار نفر از آتش جهنم آزاد می کند کسانی که مستوجب آتش باشند و چون شب آخر شود به مقداری که در جمیع ماه رمضان آزاد کرده آزاد می فرماید و من دوست دارم که خدا مرا ببیند که من بندگان خود را در دنیا به امید آنکه مرا از آتش جهنم آزاد گرداند آزاد کردم.