بحث نبوت:
بسم الله الرحمن الرحیم
در باب نبوت، بحثی است درباره منشاء اجتماعی خود پیامبران و تامل در این مسئله که پیامبران وابسته به چه گروهی از گروههای اجتماعی بودند؟ از ثروتمندان و اشراف، و از قدرتمندان و حاکمان، یا از مستمندان، مستضعفان و پا برهنگان؟ این بحث از این نظر اهمیت دارد که وقتی نبوت را یک پیام جدید و بعثت را یک انقلاب در جامعه می شماریم و نبی را محور اصلی این انقلاب و سلسله جنبان این حرکت و نهضت می دانیم، خوبست بدانیم که سلسله جنبان حرکتهای توحیدی در طول تاریخ وابسته به کدامیک از طبقات اجتماعی و اقتصادی بوده اند. در این مسئله از منابع فرهنگ اسلامی یعنی قرآن و از حدیث و نهج البلاغه نشانه ها و دلایل متعددی داریم، ولی فعلاً در این بحث بر نهج البلاغه تکیه می کنیم. در ای جهت قسمتی از خطبه بزرگ و معروف و پر مطلب قاصعه (که بنابر تقسیم بندی نهج البلاغه صبحی صالح خطبه شماره 192 و بنابر تقسیم بندی فیض الاسلام 234 است) را بررسی می کنیم. قسمتهای مختلف این خطبه البته جای تامل و دقت از جهات گوناگون دارد، بخش مورد نظر ما ای قسمت است (اواسط خطبه)
فلور خص الله فی الکبر لاحد من عباده لر خص فیه لخاصة انبیائه و اولیائه، و لکنه سبحانه کره الیهم الکتکابر و رضی لهم التواضع، فالهو فی الارض حدودههم واقبر وافی التراب وجوههم و خفضوا اجنحتهم للمومنین و کانوا اقواماً مستضعفین
ترجمه: اگر خداوند (بنا بود که) بر کسی از بندگانش اجازه (رخصت) تکبر می داد همانا ای رخصت را به پیامبران و یاران ویژه خود عطا می کرد ولی خدای سبحان آنها را از کبر ورزیدن بیزار ساخت و برای آنها تواضع را پسندید، پس آنان چهره بر زمین سودند و جبهه به خاک آلودند و بال تواضع برای مومنان گستردند، مردمی مستضعف بودند که خدا به گرسنگی و سختی و بیمناکیشان آزموده و با تحمل دشواریهای جانگزا پیراسته بود.
(این خطبه درباره چه موضوع بحث می کند از جمله تکبر، که این موضوعات با هم مرتبطند) در بحث تکبر و خود پسندی و خود محوری امام علی (ع) می فرماید:
اگر قرار بود بندگان خدا اجازه خود بینی و خود پسندی و خود محوری و تکبر داشتند (از طرف خدا)، باید بندگان خوب خدا این رخصت را پیدا می کردند. اگر تکبر چیزی خوبی بود، باید اجازه تکبر به پیامبران خدا و اولیاء او داده می شد، در حالی که این کار صورت نگرفته (و خداوند تکبر و خود بزرگ بینی را در چشم پیامبران زشت نمایانده است) دقت کنید پیامبران از خود بزرگ بینی بیزار و متنفرند، برای آنها تواضع را چیز مناسبی دانسته است. تواضع یعنی خود را فرو نهادن، خود را طبقات نازل قرار دادن، و اینها عملاً همین کار را کردند. مردمانی خاکسا، و خاکنشین شدند. اولاً در مقابل خدا جبهه و چهره بخاک سودند و در پیش خدا سجده کردند و کبر نورزیدند و ثانیاً پیش مومنین متواضع بودند، بال در مقابل مومنین فرود آورند، این تعبیر در قرآن هم هست.
واحفض لهما جناح الذل من الرحمة. در مقابل پدر و مادر بال ذلت فرود آور (یعنی خودت را در مقابل آن دو کوچک و ذلیل کن)
حیوانی، کبوتری و یا مرغی را دیده اید که با فرزندان خود چگونه بالش را می خواباند و با اینها مهرابن برخورد می کند و این کنایه ای است از تواضع (و حفضوا اجنحتهم للمومنین).
خود اینها هم (پیامبران) جزء مستضعفین بوده اند و در شمار مردم مستضعف یعنی توده مردم. (مستضعف بمعنای پابرهنگان و گرسنگان و مستمندان نیست، معنای عمیق تر و وسیع تر دارد که بعداً ذکر خواهد شد)
خود اینها جز و طبقات مستضعف بوده اند، عملاً هم با دردهای مردم مستمند آشنا بودند. مردم مستمند یکی از دردهایشان گرسنگی است، خدا انبیاء را به گرسنگی آزموده بود، از قول موسی (ع) در قرآن آمده است که می فرمود: خدایا من به چیزی که تو برایم بفرستی نیازمندم. در روایت است که نان می خواست که شکمش را سیر کند. گرسنه ماند. و نان می خواست و دعا می کرد که خدایا نانی بفرست. انبیاء رنج گرسنگی و درد گرسنگان را فهمیده بودند. سختیها و محنتهای زندگی را آزموده بودند. جزء مردمی نبودند که وقتی گفته می شود هفت ساعت یا ده ساعت کار ندانند یعنی چه!وقتی گفته می شود کار بدنی، عرق ریختن، توی گرما و.... نفهمند یعنی چه!
جسمشان را بکار انداخته بودند و معنای سختی را می فهمیدند. از جمله خصوصیات مستضعفین حالت بیمناکی است. (اینحالت بیمناکی که در غالب توده مردم است). بیمناک از فردا، بیمناک از تهی ماند کیسه، بیمناک از آمدن یک دست نیرومند که پشت گردن او را بگیرد و به یک کاری وادار کند. این حالت مخصوص مستضعفین است و مستضعف بمعنای وسیع همواره این حالت را دارد. خاطر جمع نیست، در بیم است، درد غدغه است، در هراس است. نه این که آدم ترسویی است خیر. بلکه اطیمنان به فردا، به آینده و بوضع موجود ندارد. هر آن ممکن است مثل عقابی، شاهینی بالای سرش بیایند و او را تحت فشار و زحمت قرار دهند. این حال را انبیاء داشتند. در ترجمه فوق ذکر شد که خداوند با گرسنگی و سختی و بیمناکی آنان را آزموده بود. و خلاصه در یک کلام، دشواریها و ناخشنودیها و ناخوشایندیها، آن چنان زندگی آنان را در بر گرفته بود که اینها پیراسته شده بودند مثل طلایی که در کوره وارد می شود و فشارها و سختیتها و دم و دود و گرما و آتش او را پیراسته می کند. این مطلبی است که در این حدیث درباره پیامبران آمده است. پیغمبر یک آدم اتو کشیده ناز پروده ای نیست که یک مرتبه از کاخی بیرون بیاید و مردم را به انقلاب دعوت کند. بین او و مردم عادی فاصله ای نیست، در برج عاج و زندگی مرفه غنوده نیست. انسانی است مثل همه انسانها جامعه جاهلی، رنج کشیده، درد کشیده، زندگی را آزموده این انسان بزرگی است که نام پیغمبر بر آن مینهیم. (رسولا من انفسهم)
توضیحی بر واژه مستضعف
همواره در جامعه جاهلی دو گونه انسان وجود دارد. یک دسته انسانی که جامعه را تدبیر می کند و پیش می برد و اختیار و زمام امور جامعه در دست اینهاست و دسته دیگر انسانی که زمامدار امور جامعه نیستند و در جامعه هیچکاره اند و بیکاره. (هیچکاره نه بمعنای آن که کار نمی کنند. حجم کار فرعون را با حجم کار انسانی که تخته سنگهای چند متری را از کوهها تا مصر حمل می کردند مقایسه کنید. ده پشت فرعون هم این اندازه کار نکرده بودند که یک آدم این گونه زحمت می کشید.) حجم کار مستضعفان زیاد است، اما در جریان امور جامعه هیچگونه اختیاری، اراده ای، شخصیتی اظهار وجودی، اظهار نظری ندارند. این دو گونه انسان، دسته اول اقلیت هستند یعنی خاندانهای قدرتمند که البته بین این خاندانها قدرت تقسیم می شود، بعضی از قدرت سهم بیشتری دارند و بعضی سهم کمتر. اینها را می گویند مستکبر، اختیار دادن جامعه، بزرگان جامعه که قدرت میان آنها تقسیم شده است و مردم عادی را که هیچ گونه اختیاری در اداره امور جامعه ندارند به آنها مستضعف می گویند ضعیف شمرده شده، ضعیف قرار داده شده، کسی که در جو عمومی جامعه هیچکاره است. مثلاً در رژیم طاغوتی گذشته همین مملکت اداره کنندگان و تصمیم گیرندگان مملکت، یک تعداد افراد محدودی بودند. درست است چیزی بنام مجلس شورا بود، اما همگی در یکی دو سال اخیر، مخصوصاً در همین چند ماه آخر که برنامه مجلس بیرون می آمد شاهد بودیم که یک کلمه حرفی از بالا دیکته شده بود و همین کلمه را مجلس می بایست بیرون می داد و... بظاهر نمایندگان مردم، در باطن بی اختیار محض. چه کسی تصمیم می گرفت؟ شاه و مشاوران و سیاستمداران امریکایی در ارتباط با اربابان خود. در رده پائین تر چه کسی تصمیم می گرفت؟ سرمایه داران بزرگ که با همین رجال مملکتی زد و بند داشتند. درجه پائین تر استاندار...
قدرت بطور نامتناسب بین صاحبان قدرت تقسیم شده بود. یعنی یکجا قدرت متمرکز بود. اگر همه وزراء و وکلاء و مدیر کل ها و...یک تصمیمی می گرفتند اما شخص شاه مخلوق بدبخت، یک تصمیمم دیگری می گرفت، همان تصمیم او معتبر بود. یعنی قدرت یکجا متمرکز بود و ترشحاتی هم از آن اینجا و آنجا خورده بود بقیه مردم هیچکاره. با امریکا و شوروی رابطه داشته باشیم یا نه؟ بمن و تو مربوط نیست.
صنایع مملکت، کشاورزی، دامداری و... تقویت بشود؟ بما چه؟ اخلاق چگونه ترویج بشود؟ دخالت نکن،...
هیچ اختیاری در جریان کلی جامعه و تصمیمات آن در دست توده مردم نبود، رای و دمکراسی و انتخابات مطلقاً وجود نداشت. این یک نمونه با ارزش است که در جامعه دیروز مملکت خود مشاهده کردیم. البته مخصوص آن جامعه نیست. الان در کشورهای سوسیالیستی هم دقیقاً همین طور است، منتها به شکل آبرومندتری. یعنی یک حزب اختیار اداره مملکت را در دست دارد. (حزب کمونیست) در همه کشورهای سوسیالیستی، کسی که با حزب کمونیست آشنا باشد، می بیند که کادرهای بالا تصمیم می گیرند، کادرهای پائین هیچکاره اند. یعنی در حقیقت همه تصمیمات مملکت در آن کادرهای بالا و در شوراهای عالی و در شخص دبیر کل و افرادی از قبیل او گرفته می شود. بقیه مردم اصلاً اراده ای در این جهت ندارند و لذا اینجاست که اراده انسانها شکوفا نمی شود. (غالباً در ورزشهای جهانی از جمله همین المپیک اخیر مسکو مشاهده شده که نفرات اول مسابقات روسی و یا از کشورهای سوسیالیستی است، شاید باین دلیل باشد که بر این جوان روسی، راه هر گونه شکوفا شدن و اعمال و آزادی غیر از راه ورزش، بسته شده است و بنابراین استعدادش در این جهت شکوفا می شود.)
در جوامع غربی هم کم و بیش همین گونه است، (البته در جوامع غربی آن جا که نام آزادی و دمکراسی باشد، مثل کشورهای متمدن مانند آمریکا و اروپا و...). امروزه متاسفانه کسانی در مملکت ما تلاش می کنند که آزادی و دمکراسی کشور ما را تبدیل به آزادی و دمکراسی غربی بکنند. با این که آن جا آزادی واقعی وجود ندارد. (در آمریکا مردم تصورشان اینست که آزادانه نماینده انتخاب می کنند، یا مثلاً در آلمان غربی و.. در واقع این طور نیست، یک جریان و یک طیف خاص مردم را بیک بین حزب دمکرات و حزب جمهوریخواه، بهترین گواه این امر است).
پس عموماً در کشورهای مختلف دنیا مردم دو گونه و دو طبقه اند، مستضعف و مستکبر. توده مردم مستضعف خود بر دو گونه اند. مستمند و غیر مستمند. آن آدم فقیر بدبخت کشاورز که روزی 15 ساعت در آفتاب یا در برف و باران کار بدنی می کند مستضعف است و آن کسی که آن قدر هم زجر نمی کشد، دارای یک زندگی معمولی و یک دکان و یا یک کار اداری و یا... نیز مستضعف است. چرا؟
زیرا به هیچ انگاشته شده است، ضعیف گرفته شده است. مورد بی اعتنایی قرار گرفته شده است و در تدبیر جامعه و امور جامعه هیچکاره محض است. این معنای مستضعف و مستکبر است .انبیاء (بر طبق بیانات امیرالمومنین (ع) در این خطبه) جز و طبقات مستضعف جامعه اند، جزو مردمی هستند که اراده و اختیار و کار خاصی در جامعه بعهده آنها نیست، جزو همین توده مردم هستند. بعنوان مقدمه تبیین این مطلب، از واقعیتهای تاریخ خود و تاریخ اسلام و ادیان شرحی داده شود.
1- حضرت موسی (ع) مولد یک خانواده بنی اسرائیلی است. مستضعف، زیر فشار محکوم. اما از لحظه بعد از تولد بدامان یک خانواده صد در صد مستکبر می یافتد. اگر چه زائیده زن فرعون نیست. اما فرزند سوگلی خانواده فرعون می شود. (یک اشراف زاده و شاهزاده کامل)، تا موقعی که احساس می کند باید از آن جا بگریزد، (وقتی که فرعون متوجه می شود که دارد در خانواده خود دشمن را می پروراند). موسی دعوت خود را شروع کرده بود که این احساس و توجه در فرعون بوجود آمد دعوت به الله. به این دلیل و نشانه که امت پیدا کرد، مومن پیدا کرد، زن فرعون به او ایمان آورد. یعنی در داخل قصر سلطنتی تبلیغات انقلابی را شروع کرد و ادامه داد. عضو گیر می کرد. زن فرعون، مومن آل فرعون و....فرعون احساس خطر می کند و موسی را تحت تعقیب قرار می دهد و آن گاه که موسی احساس خطر می کند به مصر می گریزد و... اما موسی پیامبر شده بود و به انقلاب دعوت می کرد، چه وقت؟ آن وقتی که در قصر فرعون بود، در خانه سلطنت و در نقطه بالای استکبار. (اینها که ذکر شد تا بدینجا همه در قرآن است و در این مقوله به روایات و احادیث استناد نشد).
2- پیغمبر ما (ص) در یک خانواده از لحاظ قبائلی در سطح بالا، متولد شد؛ او نوه سوگلی و عزیز رئیس مکه یعنی عبدالمطلب بود. (حال این رئیس آدم خوبی بود، مومن بخدا و صالح بوده و مثل فرعون نبود بحث دیگری است، اما در هر حال رئیس مکه بود). آن گاه که پدرش عبدالله که از عزیزترین فرزندان عبدالمطلب بود، جوانمرگ شد، فرزند او را محمد (ص) را عبدالمطلب زیر بال خودش گرفت و او را پرورش داد تا چهار سالگی. و در یک چنین وضعی پیامبر ما رشد کرد (البته این سوگلی (محمد با آن سوگلی (موسی) فرق دارد. این عزیز رئیس یک قبیله بود و آن عزیز یک سلطان عظیم الشان. اما بهر حال هر دو فرزند محبوب یک خانواده بزرگ و محترم بودند.) بعد که عبدالمطلب از دنیا رفت تحت کفالت ابوطالب آمد. البته ژ به ا: درجه از عظمت و احترام (عبدالمطلب) نبود اما بهر حال یک شخصیت ممتاز بود. جز و توده مردم زیر دست و پا نبود. مدتی گذشت و ابوطالب همچون پدری از محمد (ص) کفالت می کرد تا این که او دچار فقر شد و پیغمبر دراوان کودکی از این عمو جدا شد، مدتی گذشت و.... در آن هنگام پیغمبر با خدیجه (یک زن ثروتمند) ازدواج کرد. 15 سال به بعثت پیامبر مانده بود. اول کار گزار و عامل و شاگرد خدیجه شد و بعد شوهر او. با هم ازدواج کردند و ثروت خدیجه در اختیار پیغمبر قرار گرفت و پیغمبر ثروتمند نسبی شکل مدینه ماند. تا کی؟ تا لحظه بعثت. یعنی تا وقتی که به سن چهل سالگی برسد و مبعوث شود ثروت خدیجه در اختیار او بود. این ثروت تا آن موقع از بین نرفته. بود باین دلیل که شما می گوئید اسلام با شمشیر علی (ع) و ثروت خدیجه پیش رفت. پس پیغمبر اولاً در یک زندگی اشرافی بدنیا آمد و ثانیاً تا هنگام بعثت با یک وضع مرفه و زندگی متمول زندگی کرد. البته پس از بعثت، چون خرج این دعوت (دعوت مردم به الله)زیار بود، این پولها را خرج کرد و بعد از آن فرصت این که باز برود و تجارت کند و پول در آورد نداشت، و تمام زندگیش صرف دعوت و تبلیغ و انقلاب می شد. بعد دچار فقر شد... این هم پیغمبر ما.
3- از پیامبران دیگر با وجودی که تاریخ روشنی در دست نیست، اما آن چنان که از روایات احادیث بر می آید آنها هم انواع و اقسامی داشتند.
ایوب پیامبر مورد آزمایش قرار گرفت. آزمایش این بود که باغستانها و درختان او همه از بین رفتند پس باغستان داشت، درخت داشت، ملک داشت....
داود پیامبر از کی منشا روستائی و دهاتی بود، یعنی آدم معمولی، اما به قدرت و حکومت رسید و از فرماندهان شد.
سلیمان در خانه این فرمانده (داود) بدنیا آمد. آنوقتی که داود بحکومت و قدرت رسید، فرزندش سلیمان متولد شد. سلیمان که یک پیغمبر الهی است (و ما بین او و موسی (ع) از نظر قداست و طهارت و تقوی و روحیه انقلابیگری و... و پیامبری هیچ فرقی نیست)، اما همین پیامبر الهی بر گزیده خدا، در خانه یک حاکم یعنی داود بدنیا آمد و فرزند اوست.
ابراهیم در خانه یک بت تراش بدنیا آمد و آن طور که از تاریخ اقوام و ادیان گذشته می دانیم بت تراشان، نه تنها جزو طبقات پائین و مستضعف نبوده، بلکه از مقدسین و محترمین محسوب می شدند. پس پیامبران در مواردی (نه همه جا) در خانواده های مرفه و حتی دارای قدرت و حکومت متولد شده و رشد یافته اند.
پس اینجا دو مطلب در کنار هم داریم:
1- امیرالمومنین (ع) در این خطبه فرموده اند که پیامبران مردمی بودند از مستضعفان و متواضع و خاک نشین و خاکسار،
2- پیغمبران در منشاهای اجتماعی مرفه و بالا (بعضی از آنها)متولد شده اند.
آیا ایندو مطلب با هم منافات دارند؟ خیر
بحث اصلی این نیست که روشن شود اینها با هم منافات دارند یا خیر. بلکه اینجا می خواهیم یک مسئله اصولی را روشن کنیم: می خواهیم افسانه پنداری لزوم وابستگی انقلابیون به طبقات پرولتر (بقول کمونیستها) و طبقات مستمند و پا برهنه را، با این بیان بشکنیم. این که می گویند انقلابی باید در طبقات مستضعف و مستمند و پا برهنه و کارگر بوجود آمده باشند، این خلاف است. آن چیزی که ضرورت دارد آراستگی انقلابی به اخلاق انقلابی است. دقت کنید لازم است که انقلابی، (چه رهبر و پیشروان انقلاب، و چه توده انقلابی) با اخلاق انقلابی و با خصلتها و خلق و خوی انقلابی آمیخته و آراسته باشد. مادیون و مفسران مار کسیسم بغلط تصور می کنند، آن کسی می تواند از این اخلاق انقلابی و خوی و خصلت برخوردار باشد که خود از طبقه پرولتر و مستمند و پا برهنه باشد. (این غلط است و لازم نیست). چرا که:
انسان همیشه انسان است و در همه جان انسان است، یعنی تربیت پذیر است، اصلاح پذیر است، می تواند اخلاق درست انقلابی و خلق و خوی طرفداری از مستضعفین را پیدا کند و داشته باشد. هم انسان که انبیاء داشته اند. و این که امیرالمومنین (ع) می فرماید:
و کانوا قوماً مستضعفین.... به این معناست که انبیاء از این خلق و خوی و روحیه و خصلت برخوردار بودند.
درست است که تربیت اشرافی، انسان را اشرافی می پرورد، اما درست نیست که بگوئیم تربیت خاندان اشرافی بر روی انسان دیگری که در چنین خاندانی پرورش یافته غیر قابل زوال و تغییر ناپذیر است. آن وقتی که هدایت خدا (یا بصورت تفکر و تدبر و بیداری وجدان خود شخص و یا بصورت تعلیم و پیام آوری و تربیت و تزکیه از سوی استادان اخلاق یعنی پیامبران و جانشینان آنها) به این جسمهای مریضی که تحت تاثیر تربیت اشرافیت هستند بتابد، این افسردگی را از آنها خواهد برد و آنها را به خلق و خوی انقلابی، خواهد آراست.
و این تاریخ نبوتهاست. و این سلیمان، داود، موسی، عیسی، محمد و بقیه کسانی که می توانیم نام ببریم.
خلاصه:
در بحث منشاء اجتماعی پیامبران دو نکته فهمیده می شود: اول این که پیامبران با خوی و خصلت مستضعفان و با اخلاق انقلابی و با روحیه ستیزه گری با نظام موجود طبقاتی طاغوتی، برگزیده و مبعوث شدند.
یعنی آنان هنگام بعثت (و حتی قبل از آن) با جهت گیری اخلاقی و اجتماعی ضد استکبار و ضد مستکبرین بر گزیده می شدند. پس دارای خصلت مستضعفان و جانبداری از آنان هستند.
دو این که جانبداری از این خصلت لزوماً بدین معناست که از لحاظ طبقاتی و خانوادگی (وابستگیهای طبیعی) نیز جزو خانواده های مستضعفان می توانند باشند و می توانند نباشند. و آن چنان که ذکر شد حتی در همان هنگامه رسالت و بعثت و شروع انقلاب می توانند در همان زندگی مرفه و سطح بالا بر گزیده شوند.
لزومی ندارد در آن هنگام و قبل از آن بیکاری و کارگری... رفته باشد. بله، باید رنج کشیده باشد و رنج کشیدگی را خود تحمیل کند و می کند) ولی این بدان معنی نیست که از زندگی خود و طبقه خود ببرد.
انسان والا، می تواند بفهمد و درک کند و دلسوزی کند. بدنباله بحث مستضعف و مستکبر باید اضافه کرد که این تقسیم بندی (مستضعف و مستکبر) مخصوص جوامع جاهلی است، در جوامع توحیدی اصلاً این تقسیم بندی وجود ندارد. در جامعه توحیدی نه مستضعف داریم و نه مستکبر. حاکمم و هیئت حاکمه و خلیفه و ولی امر و دولت و.... داریم اما اینها هیچکدام مستکبر نیستند (که اداره امور جامعه را خود شخصاً بعهده داشته باشند).
مردم عادی هم که کارشان کار گری- کاسبی، بنائی و دهقانی و.... باشد داریم اما اینها هیچکدام مستکبر نیستند. یعنی خود اختیار دار امور اجتماعی خود بقدر نسبت خود در کل جامعه می باشند.
وضعیت کنونی ایران، اگر چه اسلامی 100/ و حتی 50/ و...نیست و کمتر از آنست، اما در عین حال، تک تک آحاد مردم، امروزه اختیار دارند. یعنی بقدر ظرفیت و به نسبت یم نفر در 36 میلیون، (این یکنفر) دارای اراده و رای است. و می بینیم که جریانهای عظیم اجتماعی را مردم دارند تعیین می کنند. سیاست امروزه ایران را رای مردم تعیین می کند که شاید این امراز لحاظ اسلوبها و شیوه های سیاسی بین المللی غلط باشد، اما حقیقت امر اینستکه اگر تمایل مردم به فلان جریان و فلان عمل و فلان قطع و وصل، نبود، یقیناً دولت (که خودش هم از افراد مسلمان وابسته بهمین طبقات پائین تشکیل شده است) هم، آن توان و جرات و گستاخی از نداشتند، که بتوانند این راهها را باز کنند و آن قطع و وصلها را انجام دهند و این موضعگیریها را بکنند. این یک نمونه از خواست اسلامی و مملکت اسلامی است (با این که هنوز اسلامی کامل نیست.)
و وقتی به اسلام کامل رسیدیم آن وقت نقش هر انسانی در اداره کل مملکت معلوم می شود، تا بدانجا که: سعی بذمتهم ادناهم: کمترین انسانها می توانند (از طرف جامعه اسلامی) قول بدهند. اگر امروز درباره فلان مسئله سیاسی جهانی در خطبه نماز جمعه در مقابل آن جمعیت انبوه مردم، فلان دولت را، فلان کار را... تقبیح کنیم یا فلان قرار را با فلان دولت بگذاریم یا خواستار نقص آن شویم، نه آن دولت مخاطب ترتیب اثر می دهد و نه دولت خودمان. اما در جامعه کامل اسلامی، مقام غیر مسئول نداریم. یکنفر انسان در آن جامعه صد در صد اسلامی که البته تربیت و فرهنگ اسلامی بر همه غالب شده، می تواند در یک موقعیت حساس یک قرار داد ببندد.
قرار داد ترک مخاصمه و دولت اسلامی مجبور و موظف است که به قرار داد عمل کند. گر چه آن یکنفر، نه وزیر است و نه فرمانده نظامی و نه دیپلمات بلکه یک آدم معمولی، یک فرد بازاری، یک زن خانه دار، در یک موقع خاصی تصمیم می گیرد و یک کاری انجام می دهد و این مورد قبول است. سعی بذمتهم ادناهم یعنی عهد و پیمان یک جامعه اسلامی را یک فرد حامل است.
البته این با آداب و فرهنگ جامعه کنونی ما قابل عمل نیست. آن وقتی عملی است که جامعه پیش برود و به اسلام نزدیکتر شویم. این را اضافه کنیم که اگر می گوئیم فلان چیز فعلاً قابل عمل نیست. این بدان معنی نیست که اسلام قابل پیاده شدن نیست. خیر. بلکه بدین معناست که ما پخته نشده ایم. مردم دنیا نپخته است. باید قدری دیگر جوش بخوریم. پخته بشویم، آن موقع قابل عمل است.
بحث آینده درباره اینست که نیروهای موافق و مخالف با پیامبران کیانند؟ فرمودید که ثروت خدیجه و شمشیر علی (ع) باعث پیشرفت اسلام شد، آیا این پیغمبر انحرافی نمی شود که ثروت و مادیات باعث پیشرفت اسلام شده؟
ج - نمی گوئیم ثروت بتنهائی نقش داشت، اما بی نقش هم نبود و این غیر قابل انکار است وقتی عده ای از طرف پیامبر به این طرف آن طرف گسیل می شدند خرج داشتند و... اگر پیغمبر کم پول بود، نمی توانست گرسنگان بی پول را که به او ایمان آورده اند سیر کند. بنابراین مال موثر بود و این بمعنای نفی تاثیر معنویت و دینامیسم ایدئولوژی اندیشه اسلامی نیست. اما همان دینامیسم در مقام عمل، تحرک خارجی، پیشرفت و فعالیت نیز محتاج است. مستضعف را از وجه سیاسی- اجتماعی معنی کردید، آیا نباید آن را از لحاظ اقتصادی و فرهنگی نیز توضیح داد؟
ج- وقتی که در یک جامعه عده ای مستضعف بمفهوم ذکر شده، هستند، اینها فعالیت سیاسی اقتصادیشان هم تحت تاثیر قدرتمندان است، یعنی هر جا قدرت بود، فعالیت اقتصادی هم در آن جا متمرکز است. (در رژیم گذشته ایران بنگرید که هیچ کار تولیدی و اقتصادی صورت نمی گرفت مگر با شکرت و دخالت رژیم، بطور مستقیم یا غیر مستقیم). بنابراین وجه اقتصادی است، این ممکن است ولی کلیت ندارد. گاهی قدرت سیاسی موجب جذب پول است و گاهی پول موجب تصرف قدرت سیاسی و هر دو بهم مرتبطند اما عملاً در جامعه ای که سیاست یکجا متمرکز است، اقتصاد نمی تواند مستقل از قدرت سیاسی رشد گسترش پیدا کند.
وجه فرهنگی نیز در دست کسانی است که (فرهنگ بمهفوم معمول و رایج آن، نه در مفهوم انقلابی) از قدرت سیاسی و اقتصادی بهره مند باشند. اگر تعداد کسانی که از طبقات پائین امکان را دارند مقایسه کنید می بینید که اصلاً قابل مقایسه نیست.
پس استضعاف وقتی در جامعه ای از جنبه سیاسی بوجود آمد، اقتصاد و فرهنگ رایج و متداول مستضعفین نیز تحت تاثیر قرار می گیرد.
آیا این روایت که از ائمه درباره استضعاف ذکر شده صحت دارد؟
مستضعف کسانی هستند که در راه خدا تلاش و کوشش کردند اما نتوانستند به هدف خود که استقرار نظام الهی است برسند و برترین آنها انبیاء و اولیا هستند و بعد از آنها مومنین که در راه خدا تلاش می کنند.
ج 3: این روایت می تواند درست باشد. که همه انبیاء در شمار مستضعفانند و همه کسانی که در خدمت و در کنار آنان کار کرده اند.
این مصداق مستضعفان است نه مفهوم استضعاف.