سوالات:
س: فرمودید که دلیل اختلاف طبقاتی مادی گمراهی است، پس بنابراین دلیل گمراهی چیست؟
ج: دلیل گمراهی بکار نیفکند اندیشه است، زیرا اندیشه، با پرورش، با تربیت، با استخراج، می تواند کشف کند، مثلاً اگر این چراغ نورافکن قوی را تمیزش کردند، می توانند ماهیت نورانی خود را نشان دهد، والا، اگر بتدریج غبارات گوناگون رویش را گرفت دیگر پرتوی نخواهد داشت. اندیشه هم بهم چنین. چرا که تحت تاثیر عوامل گوناگونی ممکن است از کار بیفتد، مهمترین آنها هوسها و هوی هاست. عوامل معنوی دیگر هم دارد و البته قدرتمندان نیز هم در این مورد بی تاثیر نیستند، ولی باز با این ترتیب دنبال یک عامل اقتصادی و مادی برای انحراف فکرید، نباید گشت. در مورد اندیشه هم، این که اندیشه فطرت نیست بلکه اندیشه آن نیروئی است در انسان که می تواند تحلیل و تجربه کند. و از مخلوط کردن چند چیز یک استنتاج بدست بیاورد، یک نتیجه کلی بدست بیاورد، این معنای اندیشه است. و فرق اندیشه با فهم حیوانات نیز در این است، زیرا حیوانات هم خیلی جاها می فهمند اما قدرت استنتاج و تحلیل ندارند. خصوصیت انسان در داشتن اندیشه است و لذا قدرت استدلال دارد و می تواند برای شما در آن چه انجام داده است دلیل بیاورد ولی حیوان نه.
مولا علی (ع) در یکی از خطبه ها فرمودند: من حق را از درون باطل بیرون می کشم، با توجه به این گفتار برداشت عده ای التاقطی را برای توجیه تضاد یالکتیکی چگونه تفسیر می کنید؟
ج: اینها از هر آیه ای و هر حدیثی هر چه دلشان بخواهد می توانند در بیاورند و اگر بنا باشد انسان پر و پای حرفش به جائی بند نباشد، خوب بسنده ده ساعت برایشان مرتب مثل اینها می بافم مثلاً در جلسه ای در همین مقوله بنا کردم چند تا آیه را خواندم و چند تا استنتاج التقاطی کرده، دیدم حضار خوششان آمد که چه حرف جالبیست. گفتم نخیر، همه این ها که گفتم تمامش غلط است تضاد دیالکتیکی بهیچ وجه از این جمله من که حق را از درون باطل بیرون می کشم، بدست نمی آید بلکه معنایش اینست: آن چه که آمیخته ای از حق و باطل هست، مثل بسیاری از حرفهائی که می زنند، من ما بین حق و باطل آن جدائی ایجاد می کنم فرقان (فارق) ایجاد می کنم، این که به قرآن می گویند فرقان، بخاطر همین است. چون یفرق بین الحق و الباطل. حق و باطل را از هم جدا می کند، من حق را از باطل بیرون می کشم معنایش همین است. یعنی در آن سخنی که مجموعه ای از حق و باطل هست و به مردم تحمیل شده و بخورد آنها داده شده، من حقش را کنار می زنم، باطلش را هم کنار می زنم، می گویم این حق است، این باطل است، این معنای کلمه است، این هنر همه اندیشمندانی است که حق می شناسند.
جامعه بی طبقه توحیدی چیست؟ آیا در توحید طبقه وجود دارد یا این که شعار، شعار انحرافی است؟
ج: جامعه بی طبقه یعنی آن جامعه ای که در آن تمایز قانونی میان دو قشر وجود ندارد. مثلاً، بین قشر ارتشیان و قشر معلمان هیچ گونه امتیاز قانونی وجود ندارد ، که البته اگر در جامعه ای امتیاز قانونی وجود داشته باشد بر می گردد به یک فلسفه، به یک جهان بینی، مثل کاستها در دوران ساسانی و دوران اندیشه های غلط زرتشتی آن روزگار. کسی با کلمه طبقه مخالف نیست. با مفهوم بی طبقه هم مخالف نیست، البته بی طبقه به معنای این نیست، که مردم همه پول به یک اندازه گیرشان می آید، ثروت همه یک اندازه باشد. نخیر!معنای بی طبقه اینست که وقتی شما بر بنده ترجیح قانونی نداشته باشید و هر دو از فرصت ها و اختیارات جامعه یکسان بهره مند شویم.
در چنین شرایطی، و در میدان وسیع زندگی و جامعه همان اندازه بهره مند می شوید که من، نه بیشتر از من، هر دو می دویم، و اگر شما بیشتر از من جون داشتی همت داشتی عقل داشتی، و بیشتر دویدی، بیشتر گیرت آمد، مال خودت است و کسی هم نمی گوید بمن بده، البته، اگر فاصله من و شما کار زیاد شد می گویند کمکش کن، (انفاق)، اسلام می گوید فرصتها و امکانات بطور برابر و مساوی میان همه افراد تقسیم می شود. همه امکان با سواد شدن، مکان هوشمند شدن، کار گیر آوردن، خوب کردن، و...را دارند حال اگر در صورت تساوی امکانات بنده تنبلی کردم و شما زرنگی کردید، خیلی خوب، نوش جانتان!نمی گویند شما باید هر چه گیر می آورید در این صندوق بریزید و این تنبل هم هر چه گیر می آورد در این صندوق بریزد. بعد معدل گیر کنند، نخیر!چنین چیزی در اسلام نیست، لذا در اسلام تلاش و کار آزاد است. بر خلاف جوامع سوسیالستی که تلاش و کار آزاد نیست، لذا در اسلام تلاش و کار آزاد است. بر خلاف جوامع سوسیالیستی که تلاش و کار آزاد نیست و همه در کارهای تولیدی و خدمات در استخدام دولت هستند، این جامعه بی طبقه است، ولی با یک فرهنگ غلط اما جامعه توحیدی یعنی چه؟ جامعه ای که در آن طبقات، قشرهای مردم از لحاظ برخوداری های حقوقی و قانونی و حکمی در یک میزان واحدی و سطح واحدی قرار دارند، از لحاظ احکام، قضاوت، مقررات اجتماعی میان حاکم جامعه (امیرالمومنین) و یک فرد معمولی توی این جامعه. یک یهودی هم که ذمه اسلام است. مثل مسلمانان است فرقی نمی کند وقتی حاکم، اینها را که با هم دعوا دارند احضار می کند، (قاضی هم علی را احضار می کند هم یهودی را احضار می کند) با هر دو به یک زبان حرف می زند، هیچ گونه امتیازی نیست. شامل توجیه هم نیست. (همان طبقه) حالا تعبیر توحیدی تعبیری اسلامی است و از فرهنگ اسلام است، و لیکن جامعه بی طبقه اگر چنان که مضمونش درست است امام فرهنگش، فرهنگ مار کسیستی است. طبقات اجتماعی را مار کسیستها هستند که مطرح کردند و به آن شکل اسمش را آورده اند. ما معتقد به مفهوم طبقه به آن شکلی که مار کسیستها می گویند اصلاً نیستیم. طبقه به معنائی که مارکسیستها می گویند غلط است و برداشتنی که آنها از طبقه دارند، اینست: طبقه یعنی گروهی از مردم که از لحاظ فرهنگ و فکر و ایدئولوژی و اخلاق و چه و... در یک محدوده ای متمایز از محدوده ای است که گروه دیگر وجود دارند. ایها را قبول نداریم، و این کلمه طبقه و بی طبقه و جنگ طبقاتی و... تمام مربوط به مار کسیستهاست و این آقایان مجاهدین هم آمده اند آن را کفار توحیدی گذاشته و می گویند: جامعه بی طبقه توحیدی...، اینها التقاطی هستند زیرا یک کلمه از فرهنگ اسلامی گرفته اند (توحیدی)، و یک کلمه از فرهنگ مار کسیستی (بی طبقه) گفتند جامعه بی طبقه توحیدی!بنظر من، یکی بس است یا بگوئید توحیدی (فرهنگ اسلامی) و یا بگوئید بی طبقه (فرهنگ مار کسیسی) و از این حالت دو گانگی بیرون بیائید.
در این درس خود را بیازمائیم
س 1- مشخصات دوران جاهلیت چیست؟
س 2- شبهه یعنی چه؟ توضیح داده و مثالی بزنید؟
س 3- منظور از التقاط چیست؟ التقاطی کیست؟
س 4- بنابر نظر مارکسیستها موضع طبقاتی چه چیزهائی را شامل می شود؟ از نظر اسلام اختلافات طبقاتی ناشی از چیست؟ جمله امام علی (ع) را در باره بنویسید؟
س 5- چرا می گوئیم انقلاب اسلامی ایران همه فرمولهای سیاسی و اجتماعی و انقلابی را باطل کرد
س 6- خصلتهای اصلی انسان چیست؟
س 7- مهمترین عامل حرکت تاریخ و جامعه چیست؟