درسهائی از نهج البلاغه

مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای

زمینه ظهور پیامبران

این زمینه ظهور پیامبران است. در یک بیان از بیانهای مولا، البته من این قسمت ها را برایتان تشریح می کنم خود شما فرصت خواهید داشت برای این که روی این قسمتها بیشتر مطالعه کنید و نظر کنید و ای بسا به آفاق تازه ای دست پیدا کنید. آن چه در این فراز آمده چند چیز است، چند خصوصیت برای جامعه جاهلی است یعنی آن جامعه ای که در آن بعثت انبیاء واقع می شود ذکر شده و آن چند خصوصیت اینهاست:
اولاً: بیشترین آفریدگان خدا در این زمان فرمانی را که خدا به انسان سپرده دگرگونه کرده اند منظور از فرمانی که خدا به انسان سپرده چیست؟ فرمان که ما اینجا کلمه عهد را به جای آن ترجمه کردیم منظور آن منشوری است که حاکمی و بزرگی برای زیر دست خود می نویسد، ابلاغی که رئیسی به مرئوس خود می دهد، عهد مالک اشتر که به غلط در فارسی بعضی ترجمه می کنند عهد نامه مالک اشتر که از کلمه عهدنامه در فارسی، پیمان و قرار داد این است. منظورمان امام به مالک اشتر به همین معنا است. عهد پیغمبر به امیرالمومنین به همین معناست یعنی فرمان، یعنی منشور. در آن روزگار بیشترین آفریدگان خدا (منظور بیشترین انسانها است) فرمانی را که خدا به انسان داده، آن منشور الهی را دگر گونه کردند، این منشور منظور چیست؟ در قرآن در چند جا به این منشور اشاره شده است، بعضی جاها با همین کلمه عهد یعنی با همین لغتی و واژه ای که در این خطبه بکار رفته و بعضی جاها با واژه ها و عنوان های دیگر. از جمله این آیه است که: الن اعهد الیکم یا بنی آدم الا تعبد و الشیطان آیا من به شما فرمان ندادم این فرزندان آدم که شیطان را عبودیت نکنید پس عهد خدا چیست؟ عبودیت نکردن از شیطان است. در آیه دیگری: و قضی ربک الا تعبد و الاایاه خدا حکم کرده است و فرمان داده است که عبودیت نکنید مگر او را. پس اینجا هم فرمان خدا عهد الهی یعنی عبودیت، فقط خدا، در یک آیه دیگر قرآن اینطور آمده و اشهد هم علیانفسهم الست بربکم قالوا ابلی شهدنا خدا انسانها را در دوران پیشین در دوران زر (به تعبیر روایات) بر خویشتن گواهشان کرد آنها را از خود آنها به علیه خود آنها گواهی گرفت به این گونه که گفت الست بربکم آیا من پروردگار شما نیستم قالوا بلی انسانها با زبان فطرت و طبیعت و طینت خودشان گفتند چرا. یعنی انسانیت بطور طبیعی اعتراف کرده به این که بنده خداست و باید خدا را عبودیت کند. این عهد که امیرالمومنین در این خطبه به آن اشاره می کند این عهداست، انسانها فرمانی را که خدا فرمان داده بود که از شیطانها، از بتها، از رقبای پنداری خدا یعنی خداوند آن زر و زور و خدای گونگان در جامعه به هر نحو و با هر عنوان اطاعت نشود اما انسانها این فرمان را دگر گونه کرده بودند بعضی بتها را عبادت می کردند و بعضی هم خود را بت کرده و بر انسانهای دیگر تحمیل کرده بودند. پس خصوصیت بارز آن دوران اینست که بیشترین انسانها در روزگاری که نبوتها در آن ظهور می کنند، فرمان الهی را یعنی لزوم عبودیت انحصاری الله را دگر گونه می کنند و این نتایج بر این دگر گونه کردن بار می شود پس حق خدا را ندانستند و رقیبانی را با او پذیرفتند و شیطانها آنها را از شناخت او باز داشته و از عبودیت او بر گردانده بودند در این دوران خدا نبوتها را و بعثتها را در جامعه بوجود می آورد. این یک بحث یعنی در یک بیان از بیانات امیرالمومنین حال این را بعنوان شرح و تفصیل عرض می کنم فعلاً متن کلام نهج البلاغه را دارم معنا می کنم. باز در خطبه اول در جای دیگر منتها می کنم فعلاً متن کلام نهج البلاغه را دارم معنا می کنم. باز در خطبه اول در جای دیگر منتها در اینجا به مناسبت ظهور پیغمبر اسلام و نه بطور مطلق ظهور همه پیامبران، این کلمات ذکر شده منتها این را می دانیم که زمینه ظهور همه پیامبران یکسان و یکنواخت است یعنی در همان شرایط اجتماعی که پیغمبر اسلام ظهور کرده از لحاظ خطوط کلی دقیقاً در همان زمینه هاست که موسی و عیسی و ابراهیم و هزاران پیغمبر دیگر ظهور کردند. بنابراین آن چه در مورد زمینه ظهور اسلام در اینجا ذکر شده تطبیق می کند با زمینه ظهور پیامبران دیگر و بعثت های دیگر. آن جمله اینست:
و اهل الارض یومئذ ملل متفرقه و اهواء منتشره و طرائق متشتته بین مشبه لله بخلقه او ملحد فی اسمه و مشیرالی غیره.
ترجمه: مردم روی زمین در آن هنگام فرقه های جدا جدا، دارای درسهای پراکنده و شیوه های گوناگون بودند. کسانی خدا را با آفرید گانش همانند می کردند و کسانی در نام او فرومانده و به او نرسیده بودند و کسان دیگری به حقیقتی جز او اشاره می کردند. و این کلمات، کلمات بسیار پر مغزی است و من بطور کوتاهی این کلمات را برای این که فهمیده بشود مقصود مولا شرح می کنم. مردم روی زمین در آن هنگام که پیامبر ظهور می کند، فرقه های جدا جدا بودند یعنی یک اندیشه همه گیر و همه گستر بر ذهنها حاکم نبود و این نشانه عدم وجود یک فرهنگ قابل پذیرش می باشد و یا نشانه جدائیها و اختلافهای فراوان میان انسانهاست که خود این از نشانه های جهالت است. دارای هوسهای پراکنده، هوسهای پراکنده به دو معنا می تواند باشد معنای ساده تر این که انسانها در هر بخشی از بخشهای جامعه یا در هر بخشی از بخشهای روی زمین درای خواست ها و جهت گیری های ویژه خودشان بودند، کسانی در این گوشه یا در این طبقه یا در این قشر و در این صنف به چیزی شوق می ورزیدند و کسانی در قشر و طبقه و صنف و شغل دیگر به چیز دیگر. آرمانهای مشترکی در جامعه وجود نداشت و اینهم نشانه انحطاط یک جامعه است معنای دومی که برای این جمله هوسهای پراکنده می شود فرض کرد اینست که هوسها در سطح زندگی مردم پراکنده شده بود یعنی وقتی شما نگاه می کردی در سراسر عالم چند قطب و چند قدرت بیشتر وجود نداشت. در ایران ساسانیان بودند و طاغوتهای ساسانی، در رم امپراطوران روم بودند، در حبشه سلطانی و طاغوت دیگری و در چند نقطه عالم چندین مستبد خود کامه دیکتاتور در راس زندگی مردم قرار داشتند هر جا طاغوتی در راس یک جامعه ای قرار داشت آن چه در سطح جامعه مشاهده می شود و احساس می شد هوسها و کامجوئی های آن طاغوت بود. اگر در جامعه ایرانی آن زمان کاستها وجود داشتند، طبقات نفوذناپذیر وجود داشت، اگر ظلم بود، اگر آقایی بی حد و حصر بر همنان و اشراف و نظامیان و خانواده های بزرگ و اشرافی بر مردم تحمیل می شد این در حقیقت به معنای کامجوئی آن طاغوتی بود که در راس قرار داشت او این طور می خواست و اگر مردم در زیر فشار ظلم طبقاتی و اقتصادی و فرهنگی و اخلاقی دست و پا می زدند، این در حقیقت گوشه ای و جلوه ای از کامجوئی آن طاغوت بزرگ را نشان می داد. بنابراین هوس یک انسان در بخش عظیمی از جامعه بشریت و خانواده بشریت مشاهده می شود و محسوس و ملموس بود. دنیا در یک چنین وصفی بود. شیوه های گوناگونی مردم داشتند، کسانی خدا را با آفریدگانش همانند می کردند آن کسانی که بر طبق فطرت و جاذبه قلبی و روحی خودشان احساس می کردند که خدائی و آفریننده ای وجود دارد این خدا را در شکل مخلوقات. در شکل موجودات کوچک و محدود و ناقصی می دیدند عده ای گاو را می پرستیدند به عنوان خدا، عده ای یک گاو پر خور قطور، هیکل مند را می پرستیدند به عنوان خدا، عده ای بت چوبی و سنگی یا هر نوع بت دیگر را بنابراین خدا را بر طبق اجابت فطرت، دعوت فطرت، اجابت می کردند و می پرستیدند اما این خدا را بدرستی نمی شناختند. گمراهی از این بزرگتر و واضع تر چه می شود و کسانی در نام او فرومانده و به او نرسیده بودند، یک نوع انحراف در ذهن مردم خدا جو و خداشناس همین می تواند باشد که در اسم خدا فرو بمانند و نتوانند از اسم به آن طرف تر بروند، یک نمونه اش را ما در دورانهای باستانی و قدیم می بینیم
مثلاً آن کسانی که با وجود خدا بطور مبهم آشنا بودند چون نمی توانستند خدا را درست بشناسند الله را همین اسم الله یا اسم منان را یا اسم الله را می گرفتند و اسم را می پرستیدند اگر از آنها می خواستی که مصداق این اسم را برایت معین بکنند از حقیقت خدا چیزی نمی دانستند لذا این اسم را در این بت یا آن بت یا آن بت منعکس می یافتند و نمونه دیگرش را می توانیم امروز در بعضی از ایدئولوژی های التقاطی ببینیم که اینها خدا را قبول می کنند اما اگر از آنها بپرسی که خدا چیست؟ میبینی در مفهوم خدا، در معنا و مضمون این کلمه در می مانند، خدا را به معنای وجود معنا می کنند خدا را به معنای قوانین حاکم بر طبیعت معنا می کنند خدا را به معنای سنتهای علتی و معلولی که در طبیعت و تاریخ و انسان وجود دارد معنا می کنند، خدا را با معنای واقعی خودش یعنی آن ذات مستقل واجب الوجود و تردید ناپذیر که آفریننده این عالم است و نه خود این عالم، با این مفهوم بر جسته فلسفی قابل استدلال نمی توانند بشناسند، در اسم خدا در می مانند، در اسم خدا توقف می کنند و از اسم آن طرف را نمی دانند، وقتی که از اسم الله، ذات الله را نتوانند بشناسند طبیعی است که معرفت عشق، عرفان، جاذبه های معنوی، کشش های اخلاقی که همه بر مبنای توحید و عرفان و شناخت خداست در یک چنین عناصری بوجود نمی آید، خیلی روشن است وقتی که انسان خدا را مجموعه قوانین آفرینش دانست برای او مناجات بی معناست. برای او سوز و گذاز عاشقانه و عارفانه امام سجاد یک عمل پوچ است، برای او دعا و توجه و ذکر بی معنی است: در حقیقت آن چه او قبول دارد الله نیست، مفهوم الله نیست معنای الله نیست، اسم الله است، لذا بخاطر این است که امیرالمومنین در اینجا می گوید او ملحد فی اسمه و کسانی در نام او فرومانده و به او نرسیده، اینهم جز و نشانه های مردمی است که در دوران ظهور نبوتها وجود داشتند و این نشانه انحطاط ادیان و انحراف مذاهب است در آن زمان. اینها یک جمله از امیرالمومنین در همین خطبه اول.

قسمتهائی از خطبه دوم

در خطبه دوم امیرالمومنین در همین زمینه یک بیان مشروح تری دارد. من ترجیح میدادم که آن بحثی را که می خواهم بکنم بلافاصله بعد از همین دو جمله ای که از خطبه اول نقل کرده باشد. اما آن چه از خطبه دوم اینجا نوشتم که برایتان بخوانم اولاً بسیار جالب است و اشاره به زمینه های اجتماعی دارد و جملات هم جملات بسیار زیبائی است منتهی ترجمه اش را ننوشته ام، نرسیده ام ترجمه کنم اینها را تا جملات متناسب و شیوائی در ترجمه کلام امیرالمومنین انتخاب شود البته از جمله خطبه هائی است که من در گذشته در سال چهل و نه یا پنجاه آنوقتهائی که درس نهج البلاغه می داده ام در مشهد، آنجا ترجمه کردم و نوشتم جزوه های پلی کپی در آمده احتمال می دهم در دست برادران در بخش انتشارات حزب، ترجمه همین بخشی که الان می خوانم، باشد که من نرسیدم از آنها بگیرم و بهر حال اگر دست اینها نبود مجدداً مینشینم همین را با کلمات متناسب تر و زیباتری ترجمه اش را تنظیم می کنم و در اختیارتان می گذارم. و اما عین جملات این است، مال خطبه دوم است:
و الناس فی فتن انجذم فیها حبل الدین و تزعزت سواری الیقین و اختلف النجر، و تشت الامر، و ضاق المخرج و عمی المصدر، فالهدی حامل، والعمی شامل، عصی الرحمن ونصر الشیطان، و خذل الایمان، فانهارت دعائمه، و تنگرت معالمه و درست سبله و عفت شرکه، فی فتن داستهم باخفافها، و وطتئم باظلافها، و قامت علی سنابکها، فهم فیها تائهون حائرون جاهلون مفتونون فی خیر دار و شر جیران، نومهم سهود، و کحلهم دموع، بارض عالمها ملجم، و جاهلها مکرم. خطبه دوم

ترجمه:

در هنگام بعثت پیامبران مردم در فتنه هائی دستخوش فتنه هائی بودند که در آن ریسمان دین گسسته بود و دستگیره های یقین و باور سست شده بود.و اختلاف النجر و تشتت الامر راهها تشتت و دگرگونی اختلاف پیدا کرده بود و کار به پراکندگی گرائیده بود. و ضاق المخرج و غمی لمصدر. راه گریز از این فتنه بر مدرم تنگ شده بود و جایگاه بهره گیری بر مردم مبهم و تاریک مانده بود. فالهدی خامل و العمی شامل هدایت در آن روزگار. فرو افکنده و کم رنگ بود، کوری و نابینائی همه گیر بود. عصی الرحمن و نصرالشیطان خدای رحمن عصیان می شد سر پیچی می شد اما شیطان مورد نصرت و یاری قرار می گرفت. و خذل الایمان. و ایمان، بی یاور و بی پشتوانه می ماند. فانهارت دعائمه و تنکرت معالمه و درست سبله و عفت سر که، پایه های ایمان متزلزل و ویران بود، نشانه های ایمان گم بود راههای ایمان فراموش شده بود، اطاعوالشیطان فسلکوا مسالکه مردم از شیطانها فرمان میبردند پس راه شیطانها را می پیمودند. و وردو امناهله. به سر منزلی که آنها هدایت می کردند فرود می آمدند. بهم سارت اعلامه، پرچم شیطان بوسیله همین مردم، مردم بی خبر و جاهل در همه جا گردانیده می شد و بر افراشته می شد. وقام لوائه. و لوای شیطان بر پا می گشت. فی فتن دامتهم با خفافها. مردم در فتنه هائی، دستخوش فتنه هائی بودند که این فتنه ها مردم را در زیر سم خود مانند حیوان وحشی و نا آرامی لگدمال می کرد. و وطئتهم باظلافها آنها را پایکوب می کرد. و قامت علی سنابکها و فتنه مانند حیوان پیروزمندی که طعمه خود را زیر دست و پای خودله کرده و گردن برافراشته، بعد از سر کوبی مردم گردن بر می افراشت فهم فیها تائهون مردم در فتنه ها گم گشته بودند. فی خیردار و شر جیران.
در بهترین خانه ها با بدترین همسایگان زندگی می کردند، نوسهم سهود. خواب آنان به خوابی بود. و کحلهم دموع، سرمه چشمشان اشک ها بود. بارض عالمها ملجم. در سرزمینی زندگی می کردند که عالمان لجام زده بودند و جاهلها مکرم و جاهلان عزیز و گرامی زیستند. این زمینه بعثت پیامبران است در کلام امیرالمومنین و شما اگر این کلام را مورد دقت قرار دهید می بینید یک تصویر است، یک اثر به معنای واقعی کلمه هنری است برای نشان دادن اوضاع و احوال جاهلی، در این ترسیم هنری، در این تابلو که علی ابن ابیطالب در یک خطبه که ایستاده روی منبر و برای مردم حرف زده، یک حرف زدن معمولی، در ای تابلوئی که علم در این حرف زدن ترسیم کرده بیشترین قلم از بدبختیها و نابسامانیها و نارسائیهای جامعه مشاهده می شود هم از جنبه های فکری مردمی هستند کور راه بجائی نبرده، حیران، سر گشته، هدفشان را نمی دانند چست، نمی دانند برای چه صبح از خواب بر می خیزند، شاید می دانند فکر می کنند که می دانند اما اشتباه می کنند و این جمله را اضافه کنم که ما چون خودمان، همه ما دوران اختناق را دیدیم. خیلی روشن می توانیم مضمون این کلمات علی ابن ابیطالب را بفهمیم، دقیقاً ترسیمی از اوضاع زمان ماست، زمان مظلومیت ملت ایران و زمان قربانی شدن ملت ایران در زیر دست و پای جلادان خاندان پهلوی و رژیم مزدور آمریکائی و من در آن روزگار که این خطبه را تشریح می کردم که هم ترجمه کرده اما این خطبه را در آن روز هم شرح دادم. هر کلمه ای که می نوشتم از روی وجدان و احساس می نوشتم یعنی دقیقاً چیزهائی بود که آن روز ما لمس می کردیم همه آن چه که در این خطبه امثال این خطبه از میان زمینه ظهور پیامبران آمده گام بگام و کلمه بکلمه تطبیق می کرد. بر وصفی که ما آن روز می گذاریم. از لحاظ فکری مردم در سطح بسیار نازل مردم حیرت زده، مردم فریب خورده، شما به این دو سه سال آخر نگاه نکنید یادتان بیاید اگر سنتان کفاف می دهد از آن روزی که در بسیاری از شهرستانهای ایران کسانی از فریب خوردگان به معنای واقعی کلمه در کامیونها سوار می شدند کف می زدند، ساز می زدند نی لبک می زدند و جاوید شاه می گفتند و راه می رفتند. وجدان بیدار گروهی از مردم سخت زخم دیده و جریحه دار بود اما این وجدان عمومی ما نبود دقیقاً انسان آن را می بیند، آن کسی هم که سوار نمی شد کف نزد چ کف می زند. آن کسی که سرش به کار زندگی بود در هر سکوتی نه فقط در سکوت کارمندان و حقوق بگیران دولت بلکه در کسوت روحانیان، کسانی بودند و بسیار بودند و کم نبودند که در عمل در رفتار بی تفاوت و خونسرد خودشان تحسین کننده پذیرنده روشهای طاغوت بودند، فریب خورده بودند. تائهون، همه گم همه سرگشته و حیرت زده، هیچ کس نمی دانست که امروز که از خواب بلند شده دنبال چه می خواهد برود؟ چرا می دانستند دنبال کار روزانه شان باید بروند اما آن کار نبود هدف چیست؟ برای چه دنیایی؟ برای کدام آینده؟ آینده انسان زنده است به تلاشی که می کند برای رسیدن به آن تصویر آرمانی خود اگر زندگی آرمانی را از انسان، یعنی از ذهن انسان بگیرید، انسان هیچ کاری ندارد،
جز کارداز گوش آسیاب در جا زدن، در شکل تحرک، درجا زدن هم نوعی تحرک است اما در حقیقت سکون است چه تحرکی؟ زندگی چنین حالتی دارد. خانه بهترین خانه ها بود زمین خدایا این همه نعمت و سرزمین انسان ها، سرزمین وجدان انسان ها و استعداد انسانها و همه زمینه های نیکی که در انسان ها آن روز هم بود بروز کرده، این نقطه های درخشنده ای که شما در ملت ایران امروز می بیند، اینها که خلق الساعه و دفع الساعه نبود اگر شما امروز می بینید که جوان ما دختر ما، پسر ما، پدر ما، پدر و مادر ما در عالمی از احکام انقلابی، رویاهای انقلابی، انقلابی باید تعبیر کنم به سر می برند رویاهائی که تغییر آن ها در زندگی روزمره خودشان هم دارند لحظه به لحظه لمس می کنند که در ظرف یک لحظه انقلابی این طور نشدند انسان که ناگهان 180 درجه ماهیت نمی دهد. در این ها بود منتهی پنهان این سرزمین حیرات و برکات الهی در انسان ها و در طبیعت بود اما با بدترین همسایگان، این سرزمین همسایگان بدی داشت، صاحبان و مالکان بدی داشت، اختیاردارن بدی داشت این خصوصیت، بعد در مورد ایمان در مورد یقین خصوصیت نیست شدن یقین ها و بقیه خصوصیاتی که در این خطبه هست ترجمه اش را هم بعد می دهم دقت که بکنید می بیند دقیقاً همان زمینه هایی است که ما این ها را خوشبختانه، ما مردم در بخشی از عمرمان، بعضی ها دو سال بعضی پنج سال بعضی ها بیست سال آزمودیم این زمینه بعثت پیامبران، و امیرالمؤمنین می گوید در یک چنین شرایطی، در یک چنین اوضاع و احوالی که بعضیش را در آن بیان اول و بعضی را در بیان دوم و مشروح ترین را در این بیان سوم، بیان آخر ملاحظه کردیم، در یک چنین شرایطی پیامبران مبعوث شدند و این برای ما یک بحث بسیار مهم فکری است که من آن بحث را بر مبنای آن چه که در این کلمات مشاهده کردید و دیدید انشاءالله در جلسه بعد مشروحاً موضوع فکری خودمان را در این زمینه بعثت پیامبران بیان می کنیم و روشن می کنیم و این برای ما از لحاظ فکری و از لحاظ فلسفه تاریخ و تسلسل تاریخ بسیار مهم است و متأسفانه مشاهده می شود که در بعضی از اندیشه ها و فکرهای ناسالم زمینه بعثت پیامبران بد فهمیده می شود و بد تعبیر می شود و بر اساس او استنتاج ها و تحلیل ها غلط و مادی انجام می گیرد به امید این که انشاءالله هفته آینده بتوانیم این بحث را همین طور که گفتم دنبال کنیم و اما پاسخ سؤالات.
سؤال:فرق نبوت و بعثت چیست؟
جواب: در مورد فرق نبوت و بعثت: بعثت یعنی برانگیخته شدن یعنی موجودی که در حالت خواب و بی خبری، غفلت و گمگشتگی است یا جامعه ای که در حالت خواب و بیداری و گمگشتگی است، این ناگهان از خواب بیدار می شود این را می گویند بعثت و اما نبوت چیست؟ نبوت در حقیقت آن عامل اصلی بعثت است یعنی وقتی که اتصال با خدا و ارتباط با وحی و آمادگی های لازم برای این ارتباط در انسانی به وجود می آید بعد، این انسان مبعوث می شود، برانگیخته می شود، پس بعثت نتیجه نبوت است، تا کسی نبی نباشد از پیش پروردگار، آن چنان بعثتی نخواهد یافت.
سؤال: آیا این بحث امیرالمؤمنین عمومیت دارد بر کل جامعه ها؟ مثلاً برای جامعه های فاسد عرب که به حق اکثریت مردم آن ها نیز فاسد هستند نیز صدق می کند یا نه این جامعه ها نابودند؟
جواب: خیر این بر همه جوامع تاریخ و همه دوران های تاریخ صدق می کند، البته این جا این را اضافه کنیم که این بحثی است که در اواخر بحث نبوت این مطرح می شود که در یک دورانی از عمر بشر پیامبرانند که مبعوث می شوند بعد در یک دوران دیگری که سلسله بعثت های نبوتی، قطع شده و پیامبر خاتم آمده و دیگر بعثت نبوی به آن صورت نیست آن وقت مسئله چیست؟ العلماء ورثه اللانبیاء عالمان و آگاهان دین وارثان پیامبرانند. آن وقت بعثت از ناحیه انسان های دین شناس، از ناحیه عالمان به وقوع می پیوندند.
سؤال: اگر زمینه ظهور پیامبران یکسان بود پس چرا کتاب قرآن با دیگر کتاب های آسمانی فرق می کند.
جواب: خیر زمینه ها یکسان است دوران های انسان ها متفاوت است، به زبان خیلی ساده آنچه امروز نام ظلم را بر او می گذارند در قرن بیستم در این دنیای مدرن پیشرفته آنچه شما امروز اسم ظلم بر روی آن می گذارید در حقیقت و ماهیت خود متفاوت نیست و نه آن چه در زمان اردشیر بابکان مثلاً اسمش را ظلم می گذاشتند، امروز هم ظلم یعنی تبعیض طبقات، یعنی دوگانگی زندگی ها، یعنی زورگویی انسان بر انسان دیگر. و جمعی بر جمع دیگر، یعنی خودکامگی یک انسان در قتال یک جامعه، امروز معنای ظلم همین است مگر غیر از این است؟ ظلم به سیاهان چیست در آفریقا جنوبی؟ ظلم به ارزش های شریف انسانی چیست؟ در کشورهای راقی و مترقی؟ دقیقاً همین ها در آن دوران هم وجود داشت، در آن دوران هم به تبعیض است که نامش ظلم است اختلاف طبقاتی، زور گوئی و گردن کلفتی، خود کامگی و کامجوئی، البته نوع کامجوئی امروز با نوع کامجوئی آن روز فرق می کند اما کامجوئی فرقی نمی کند، امروز کامجوئی به این است که آقای آناسیس (بعنوان یک نام) دارای جزایر گوناگون، املاک گوناگون، گردش می کند، سوار هواپیمائی اختصاصیش می شود، شامش را در کالیفرنیا می خورد، ناهار فردایش را در پاریس می خورد عصرش را در هولیود در فلان رقاصخانه می رقصد، با فلان جور هواپیما، با فلان جور کشتی و...
آن روز هم یک آقای قارونی یک آناسیس زمانی وجود داشت، او هم در این فاصله کوتاه زمانی از هولیود به پاریس نمی توانست خودش را برساند اما روز یک جوز کامجوئی می کرد، شب یک جور کامجوئی می کرد، عصر یکجور کامجوئی می کرد، با ظلم علیه فلان غلام بدبخت یکجور کامجوئی می کرد، با نواختن فلان کنیزک زیبا یکجور کامجوئی می کرد اینها...
کامجوئی و کامرانی و خود کامگی و به خود اندیشیدن و انسانها را ندیدن و ارزشهای انسانی را نفهمیدن و فضیلتهای دیگران را ندانستن در همه دورانهای تاریخ یکجور است پس انسانیت امروز دقیقاً از همان چیزی رنج می برد که در دورانهای اول تاریخ، و لذا علاج انسانیت هم امروز همان چیزی است دقیقاً که دوران های اولیه تاریخ بوده است، نوع کارها، شکل کارها، مصداق های کارها می کند فرق می کند.
سؤال: این زمینه های ظهور انبیاء که از قول حضرت علی فرمودید تقریباً همان نشانه های ظهور حضرت مهدی نیست و تفاوتش با هم چیست؟
جواب: البته در مورد حضرت مهدی من باید بشما بگویم که قبل از ظهور حضرت مهدی دنیا به یک کمال نسبی رسیده، حکومت حضرت مهدی را که من تعبیر کردم از آن به جامعه مهدوی جامعه مهدوی را ما یک جامعه انسانی عادلانه صد در صد می دانیم و معتقدیم که از این صد در صد پنجاه درصد، شصت درصد، هفتاد درصد، هشتاد درصدش را باید و نسلهای بعد از شما تامین کنند تا حضرت مهدی بیاید و آن صد در صد را در دنیا کامل کند. بنابراین قبل از ظهور حضرت مهدی دنیا به یک صلاح نسبی رسیده همچنان که امروز که ایران یک حکومت جمهوری اسلامی دارد که البته اسلام صد در صد نیست اما در صد قابل توجهی از اسلام در آن وجود دارد و البته همه دنیا نیست، اما در یک منطقه حساس دنیا هست این روزگار به خاطر وجود این جمهوری با این خصوصیات یقیناً به دوران مهدی (ع) نزدیکتر است تا دوران قبل و دوران قبل از او و قبل از او.
لطفاً شماره جمله ها و قسمتهای خطبه ها را مشخص کنید.
این معنایش این است که شما بگوئید لقمه را بجوید و در دهان من بگذارید خوب بنده شماره خطبه را به شما می گویم بگردید در خطبه شماره جمله را گیر بیاورید.
تمام این نشانه ها که گفته شد درست است که در ایران انقلاب شده و در تمام دنیا این نشانه ها هست آیا ممکن است امام زمان ظهور کند؟
البته که ممکن است و چیز دیگری هم ممکن است و آن این است که اگر شما می بینید در دنیا نشانه ها وجود دارد کشف کنید که بعثتهائی در سراسر دنیا امکان پذیر است و این معنای آن حرفی که ما بارها فریاد زدیم که در آستانه افول قدرتهای بزرگ جهانی قرار داریم و این چرا ممکن نیست، بله ممکن است و این را باور کنید و من با همه دل و با همه وجود باورم است که دنیا نه ایران وارد مرحله جدیدی شده دنیا وارد مرحله جدیدی شد. با انقلاب شما به مسئله، مسئله تغییر حکومت ایران نیست، مسئله اینست که دنیا با این انقلاب وارد شد در یک مرحله جدیدی. دوران پوزخند زدن به قدرتهای بزرگ، زل زل توی چشم قدرتمندان جهانی نگاه کردن و آنها را به بازی نگرفتن ملتهای ضعیف و دولتهای کوچک علی الظاهر مانند حیوان ضعیفی می مانند که می رود روی پشت فیل و گوش فیل را می جود و آن حیوان عظیم الجثه با آن هیکلش نه گردن دارد که بر گردد و نه می تواند کاری بکند، مجبور است خورش را بغلطاند شاید این حیوان هم که بگو شش مثل کنه چسبیده، این هم زیر بدن او له شود اما احتمال خورد و خمیر شدن خودش در این بازی بیشتر است.