انسان شناسی وحیانی ساختار آدمی
گذشته از پدیدارهای تنوع رفتار و منش، تنوع زندگی، و گوناگون بودن مرم، ما با واقعیت مهم دیگری روبروایم، و آن این که پدیدارهای مورد بحث متوالیا در ازمنه ی مختلف و ادوار تاریخی به ظهور نرسیده اند و نه جدای از هم و هر یک در اقلیم یا در فرهنگی خاص بوجود آمده اند؛ بلکه در یکایک اعصار تاریخی در هر اقلیم و فرهنگی هر چند - به نسبت های متفاوتی - ظهور وجود داشته اند.
هر گاه غیر از این می بود برای تحلیل پیدایش آنها باید در جستجوی علل محیطی یا فرهنگی می بودیم و بر چیز مشترک و اساس واحدی در ظهور آن ها یقین نمی نمودیم. لکن واقعیت تاریخی و جامعه شناختی این است که تجارب و پدیدارهای مورد بحث در تمام ادوار تاریخی، همه ی اقالیم، و یکایک فرهنگها بوده است. جامعیت شواهد بر این واقعیت، و کثرت فزون از شمارش آنها، ما را به این نتیجه میرساند که اساس پدیدارهای تنوع رفتار و منش، تنوع زندگی، و گونگون بودن مردم در ساختار فطری و مشترک آدمی است. به سبب وجود همین ساختار فطری مشترک است که یک فرد رانماینده آدمیان، و نمونه مشخصی از نوع بشر می دانیم و او را در عین حالی که او است همه میشماریم؛ و باور داریم که فردی است با ویژگی های مخصوص به خود و از این لحاظ بی همتا، و در عین حال نماینده و مسطوره ی تمام خصوصیات آدمی. به همین، دلیل لازم است ابتدا ساختار فطری و طبیعی آدمی را بشناسیم و بعد، از پی تشخیص و شناسایی شخصیت یکایک افراد برخیزیم.
واقعیت های تنوع رفتار، منش، زندگی، و مردم، ما را به مساله ساختار آدمی و امکانات گوناگون و تمایلات متخالف نهفته در طبیعتش میکشاند. این، باید مسئله محوری در انسان شناسی و به تبع در علوم اجتماعی باشد. معرفت ما نسبت به ساختار آدمی، استعدادها، امکانات، و توانایی های فطریش اساس فهم و معرفتمان نسبت به اهم امور حیات آدمی و اهم مسائل مطروحه در علوم اجتماعی است، هرگونه تغییر و بهبودی در این مسأله شالوده ای نظریات ما را نسبت به مجموعه امور و مسائل علوم اجتماعی خاصه انسان شناسی دگرگون میکند. بالاتر، منشأ دگرگونی در سازمان اجتماعی و ساختارش می شود چه سازمان اجتماعی یا دولت و نهادهایش مبتنی بر برداشت هایی است که از مسؤولیت اجتماعی، مسؤولیت سیاسی، کیفر، پاداش، و ضرورت حیاتی دستگاه انتظامی و قضائی داریم. این جمله بر مصادراتی درباره نحوه تبیین اعمال انسانی استوار است. حتی زندگی روزانه ما بر پایه اطلاعاتی بسیار و البته سازمان نایافته از نظم های مستنبط از رفتار آدمیان، نهاده است. چنان که هیچ کودکی بدون آگاهی از این نظم ها نمی تواند رفتارش نسبت به دیگران را تنظیم کند.
این مسلم است که نظم های مشهود در رفتار مردم، دلالت بر وجود علل نسبتا ثابتی برای رفتارشان دارد. از طرفی هر دسته از مردم یک نوع رفتار، یک نوع از زندگی، و منشأ خاصی دارد. و این واقعیت عظیم دلالت بر این می نماید که علل رفتار و اتخاذ نوع خاصی از زندگی هم به شخصیت ایشان بستگی دارد و هم به ساختار فطری آنان بسته است. پی بردن به علل رفتار و اتخاذ انواعی از زندگی، و تحول در رفتار و تفاوت مردم و اشخاص از حیث رفتار و زندگی منوط به پی بردن به ساختار یا طبیعت آدمی است. تا نهاد آدمی را نشناسیم قادر به درک و تحلیل علمی تنوع رفتاری، تنوع در اتخاذ راه و رسم زندگی، و تنوع مردمان از حیث اعتقاد و اخلاق و منش و رفتار نخواهیم بود. از این رو، پی بردن به ساختار آدمی یکی از مهم ترین مساعی علمی - در ساحت زندگی و علوم اجتماعی - به شمار میاید. این سعی علمی، ما را از تعمیمات عامیانه ای که اساس تنظیم رفتار عادی را تشکیل می دهد و از تحلیل های خطا و گمراهگرانه ی دانشمندان و فیلسوفان فراتر می برد و اشتباهات آنان را برملا می سازد.
خوشبختانه، بخشی از معرفت وحیانی، انسان شناسی یی است که پرده از حقیقت ساختار آدمی هم برمی دارد. انسان شناسی دینی از قدیم ترین ازمنه در جامعه بشری راهنمای آدمی در زندگی و رفتارش بوده است. ما هنگامی چنان که باید به عظمت این معرفت وحیانی پی می بریم که آن را در کنار نظریات دانشمندان و فلاسفه در همین موضوعات از نظر بگذرانیم.
بعضی بر پایه انکار نهاد یا سرشت آدمی نهاده است. برخی شبه کفر و انکار ساختار فطری آدمی محسوب می گردد. فرضیه نهاد فعل پذیر و نقش گیر آدمی، نمونه برجسته آن است. دسته ای اراده آدمی را - که جزء مهم و تعیین کننده ای از ساختار اوست - انکار می نمایند. یکی فرضیه دام وارگی و دیگری فرضیه گرگ وارگی (1) آدمی است. بعضی که ساختار فطری را منکر نمی شوند یکی از خصائص ذاتیش را اصل یا همه چیز نهادش شمرده تمامی پدیدارهای زندگی را بوسیله و بر پایه همان یک خصوصیت تحلیل علمی می کنند.
بعضی از آنها، کالبد شناختی یا آناتومیک، و برخی کار - تن شناختی یا فیزیولوژیک است. آن ها که منکر نهاد آدمی اند یا شبه انکاری دارند ساختار روانی و فکریش را صفحه کاغذی می پندارند که متون و موضوعات مربوط به جامعه و فرهنگ در آن نقش می بندد؛ صفحه کاغذی که از خود مایه ای نداشته هر چه در آن است از عوامل محیط دارد که اوضاع روانی و فکری مردم را شکل میدهد. این نظریه که متضمن انکار سرشت مثبت آدمی و میل فطریش به حق، و نیز کفر به اراده آدمی است در اروپا از سده ی هیجدهم به بعد توسط لیبرالها رواج می یابد.
تهیه فهرستی از نظریات بشرساخته درباره ساختار یا طبیعت آدمی که در برابر انسان شناسی دینی و آموزه ی پیامبران و علمای دین به رقابت و هم چشمی یا حتی ستیزه برخاسته کار دشواری است. فقط پاره ای از آن را از اقالیم و اعصار مختلف میآوریم تا بعد عجیب آنها را از واقعیات حیات آدمی نشان بدهیم.
انسان شناسی های بشر ساخته
در صدر فهرست ما، نظریاتی قرار می گیرد که وجود آزادی عمل و اراده مستقلی را برای آدمی انکار می نماید و بالنتیجه هیچ ثمری را بر رفتار ارادی شخص بار نمی داند، و هر چه را برای وی پیش می آید نه حاصل عملکرد و تصمیم های او بلکه معلول اوضاع کیهانی معرفی می کند.
در خلافت امیر المومنین علی، شخصی در لباس دانشمندی و در مقام دانایی اظهار می دارد که سیرت و سرنوشت هر کسی را صورت فلکی و ساعت تولدش معین می کند و موفقیت و شکست هر کس در هر کار مهمی معلول صورت فلکی و ساعت شروع به آن [ تولد آن کار است ]. آن حضرت این نظریه را که خلاف کیهان - انسان شناسی دینی است رد میکند(2). بقراط، چهار نوع ساختار طبیعی برای آدمیان قائل است. بر همین اساس مردم را در چهار نوع مزاج تقسیم بندی میکند: آتشی، دموی، سودایی و بلغمی. مردمی که ساختار آتشی و دموی دارند دلبستگی هاشان متغیر و متناوب، و واکنش هایشان هیجانی و آنی است. مردم دموی دارای دلبستگ های سست و ضعیف اند، حال آن که آتشی مزاج علائقی شدید و قوی دارد. مزاج های بلغمی و سودایی برعکس، دیرپا بوده ولی روند برانگیختگی علاقه ها در آن ها کند است. دلبستگی در مزاج بلغمی کند و ضعیف و در مزاج سودایی شدید و قوی است. جالب این که نظریه بقراط در باب ساختار آدمی تا دو قرن پیش در اروپا اعتبارش را حفظ میکند.
بر حسب نظریه دیگری در باب ساختار، در آدمی که از روح و تن ترکیب می شود دو میل یا محرک فطری هست که یکی او را به سوی خدا و دیگری به سوی زیستین و لوازم و نیازهایش سوق میدهد.
نظریه قدیمی دیگر هست که به موجب آن آدمی دستخوش کشمکش عقل و هوی است. علی بن سهل اصفهانی - معاصر جنید و عمرو بن عثمان مکی - می گوید عقل و هوی باهم در کشمکش اند. توفیق (الهی) یاور عقل است؛ و
خذلان قرین هوای است. و نفس میان آن دو ایستاده است تا هر یک پیروز شدند در کنار او قرار گیرد.(3)
چیزی شبیه آن، هزار سال بعد، از زبان شوپنهاور (1788-1860 م) در کتاب اصول اخلاق شنیده میشود. او برای آدمی یک تمایل فطری یه خودپسندی و بدخواهی، و تمایل فطری دیگری برای ترحم و نیکوکاری قائل است.
پیش از دنبال کردن فهرست خود، لازم میدانم به ذکر علت اصلی ارائه نظریات رنگارنگ و بی شمار درباره ساختار آدمی بپردازم تا معلوم شود چرا چنین فهرست دور و درازی پدید آمده است.
هر دانشمند یا فیلسوفی بر حسب زاویه ای که از آن به آدمی می نگریسته تصوری به غلط یا به درستی از ساختارش پیدا کرده که همان را ساختار فطری او پنداشته است. فی المثل علمای اقتصاد، آدمی را چنان می پندارند که کاری جز تولید و توزیع و مصرف ندارد و فقط یک محرک فطری دارد و آن هم میل به مال اندوزی است. آدمی به نظر ایشان حیوان اقتصادی است و تا میتواند مال و کالا و شی ء جمع میکند. حال آن که آدمی در نظر فلاسفه قدیم حیوان ناطق یعنی اندیشنده است.
بدیهی است ساده و مختصر کردن بشر در حیوان اقتصادی گر چه ساختن نظریه هایی درباره فرایندهای اقتصادی را آسان میکند از آن جهت که فهم و کاربرشان از نظر ریاضی آسان است اما مانع از آن میشود که توصیفات یا پیشگویی ها یا تبیین های دقیقی درباره آنچه مردم می کنند یا واقعاً اتفاق می افتد به دست دهد. درست مانند فیزیکدانی که از گاز چنان بحث میکند که گویی مرکب از ذره های کاملا شکل پذیر و کاملا ریزی است که هیچ نیرویی بر یکدیگر به کار نمی برند. البته محاسبه هایش آسان تر میشود؛ اما از طرف دیگر، حقائق را واگونه یا قلب میکند.
در نتیجه این رویش، ما با تعداد کثیری نظریه درباره ساختار آدمی روبرو شده ایم که واضعان هر یک نظر به جهتی و بعدی از انسان داشته اند و آن تصور و تصویر را بر اثر زاویه دید خاصشان یافته اند. به همین علت، بایستی قبل از ادامه بحث، زاویه دید خاص خود را نسبت به ساختار آدمی مشخص و از سایر زوایای نگرش به آن جدا سازیم. بدینسان، در این بحث علمی، روشن نمودن معنایی که از ساختار آدمی در نظر گرفته ایم ضروریت قاطعی است. بودن وضوح مرادمان از ساختار آدمی تمامی بحثمان به هدر خواهد رفت.
بعضی از دانشمندان بزرگ، به علت بی توجهی به همین تنوع ساختارها به خلط میان آنها گرفتار شده اند. مفهومی از ساختار آدمی به دین، علم اخلاق، روان شناسی کمال، و مباحثی از بیشتر فلاسفه ای که به زندگی آدمی و جامعه - و نه مبحث وجود و امثال آن - پرداخته اند اختصاص دارد. مفهوم دیگرش در معرفت شناسی مطرح است. سومی به زیست شناسان، علمای وراثت، و نظائرشان تعلق می گیرد.
اولی، مفهوم اساسی معرفت ارزشی، و دومی یکی از مفاهیم علوم توصیفی بشمار میآید. رنه دوبو، زیست شناس فرانسوی(4) که از این خلط مصون نمانده است میگوید: نهاد آدمی در کاربر عمومی - اگر نگوییم مطلق - به معنی صفات روانی و رفتاری آدمی است. و در کاربر زیست شناسان علاوه بر آن، ساختمان آناتومیک و خصوصیات فیزیولوژیک بدن آدمی - خواه موروثی و مکتسب، و خواه آنچه که از رهگذر تجربه، تعدیل میگردد را شامل می شود. تعبیر ساختار آدمی چه محدود به مفهوم اول باشد و چه به مفهوم دوم که بیشتر هم رایج است محور مباحثات فلسفی و عملی بسیاری است که بر پایه اصالت نهاد و طبیعت، و اصالت محیط یا تربیت، می چرخد.(5)
شش نوع ساختار
برای این فهرستمان از پراکندگی و بیسامانی بدر آمده شکل معقول بگیرد باید دسته های معینی از آن میان تشخیص داده در انواعی منظم گردانیم.
در یک تتبع طولانی، شش نوع آن را تمیز داده ام:
1. ساختار معرفت شناختی
2. ساختار زیست شناختی
3. ساختار جامعه شناختی
4. ساختار روان شناختی
5. ساختار روانکاوی
6. ساختار تعالی شناختی