فهرست کتاب


دیوان شمس تبریزی «غزلیات»

مولانا جلال الدین محمد بلخی‏

3302 کار به پیری و جوانیستی Aپیر بمردی و جوان زیستی

بانگ خر نفست اگر کم شدی Aدعوت عقل تو مسیحیستی
گر نبدی خنده ی صبح کذوب Aهیچ دلی زار بنگریستی
گر بت جان روی نمودی به ماAجمله ی ذرات چو ما نیستی
گر توی تو نفسی کاستی Aهمچو تو اندر دو جهان کیستی؟!
گر نبدی غیرت آن آفتاب Aذره به ذره همه ساقیستی
دانه من از کاه جدا کردمی Aگر کفه را هیچ تناهیستی
مار اگر آب وفا یافتی Aدر دل آن بحر چو ماهیستی

3303 کردم با کان گهر آشتی Aکردم با قرص قمر آشتی

خمره ی سرکه ز شکر صلح خواست -شکر که پذرفت شکر آشتی
آشتی و جنگ ز جذبه ی حق است Aنیست زدم، هست ز سر آشتی
رفت مسیحا به فلک ناگهان Aبا ملکان کرد بشر آشتی
ای فلک لطف، مسیح توم Aگر بکنی بار دگر آشتی
جذبه ی او داد عدم را وجودAکرده بدان پیه نظر آشتی
شاه مرا میل چو در آشتیست Aکرد در افلاک اثر آشتی
گشت فلک دایه ی این خاکدان Aثور و اسد آمد در آشتی
صلح درآ، این قدر آخر بدانک Aکرد کنون جبر و قدر آشتی
بس کن کین صبح مرا، دایمست Aنیست مرا بهر سپر آشتی

3304 گر نه شکار غم دلدارمی Aگردن شیر فلک افشارمی

دست مرا بست، وگر نی کنون Aمن سر تو بهتر ازین خارمی
گر نبدی رشک رخ چون گلشن Aبلبل هر گلشن و گلزارمی
گر گل او در نگشادی، چراAخار صفت بر سر دیوارمی؟
نیست یکی کار که او آن نکردAورنه چرا کاهل و بی کارمی؟
عشق طبیبست که رنجور جوست Aورنه چرا خسته و بیمارمی؟
کشت خلیل از پی او چار مرغ Aکاش به قربانیش آن چارمی
تا پی خوردن به شکر خوردنش Aطوطی با صد سر و منقارمی
وز جهت قوت دگر طوطیان Aچون لب او جمله شکر کارمی
گر نه دلی داد چو دریا مراAچون دگران تند و جگر خوارمی
در سر من عشق بپیچید سخت Aورنه چرا بی دل و دستارمی؟
بر لب من دوش ببوسید یارAورنه چرا با مزه گفتارمی؟
بر خط من نقطه ی دولت نهادAورنه چه گردنده چو پرگارمی؟
گر نه امی پست، که دیدی مرا؟!Aورنه امی مست بهنجارمی