فهرست کتاب


دیوان شمس تبریزی «غزلیات»

مولانا جلال الدین محمد بلخی‏

3277 گر مرد این حدیثی ره پیش بر بمردی Aورنه بخانه بنشین چه مرد این نبردی

مردان هزار دریا خوردند و تشنه مردندAتو مست از چه گشتی چون جرعه ای نخوردی
گفتی برو سپردن گردی بر آرم از ره Aنی هیچ ره سپردی نی هیچ گرد کردی
برخیز و خاک ره شو در زیر پای مردان Aبر فرقها نشینی وقتی که گرد گردی
گر سالها به پهلو می گردی اندر این ره Aمرتد شوی اگر تو یکدم ملول گردی

3278 وقتی خوش است ای دل بشنو بحق یاری Aارحم حنین قلبی لا تسع فی ضراری

دل را مکن چو خاره، مگزین ز ما کناره Aیا منیة الفواد، دار ولا تمار
ساقی خاص روحی، در ده می صبوحی Aاللیل قد تولی و البدر فی التواری
ای برده هوش ما را، یار آر دوش ما راAاسقیتنا کوسا صرفا علی الخمار
مار را خراب کردی، غرق شراب کردی Aحتی بدا و افشا، ما کان فی سراری
سلطان خیل مایی، لیلی لیل مایی Aیا لدة اللیالی، یا بهجة النهاری
ای سر طور سینا وی نور چشم بیناAانت الکبیر فینا، فارحم علی اصغاری
هین نوبت جنون شد، مستی ما فزون شدAیا مسکرالعقول، یا هادم الوقاری
شاه سخنور آمد، موج سخن درآمدAنحن الصدی لضدی، والله خیر قاری

3279 ای دل ز بامداد تو بر حال دیگری Aوز شور خویش بر من شوریده ننگری

بر چهره نزار تو صفرای دلبری است Aتا خود چه دیده ای که ز صفراش اصفری
ای دل چه آتشی که به هر باد برجهی Aنی نی دلا کز آتش و از باد برتری
ای دل تو هر چه هستی دانم که این زمان Aخورشیدوار پرده افلاک می دری
جانم فدات یا رب ای دل چه گوهری Aنی چرخ قیمت تو شناسد نه مشتری
غافل بدم از آن که تو مجموع هستیی Aمشغول بود فکر به ایمان و کافری
ایمان و کفر و شبهه و تعطیل عکس توست Aهم جنتی و دوزخ و هم حوض کوثری
ای دل تو کل کونی بیرون ز هر دو کون Aای جمله چیزها تو و از چیزها بری
ای روت پشت عالم در روی من نگرAتا از رخ مزعفر من زعفران بری
طاقت نماند و این سخنم ماند در دهان Aبا صد هزار غم که نهانند چون پری
سی سال در پی تو چو مجنون دویده ام Aاندر جزیره ای که نه خشکی است و نی تری
بس درد هجر یار به پایان نمی رسدAچون بی حدست حسن ز جانش به دلبری