3256 شکنی شیشه مردم گرو از من گیری Aهمه شب عهد کنی روز شکستن گیری
شیری و شیرشکن کینه ز خرگوش مکش Aقادری که شکنی شیر و تهمتن گیری
ای سلیمان که به فرمانت بود دیو و پری Aبی گنه مور چرا بر سر خرمن گیری
ننگری هیچ غنی را و یکی عوری راAخوش گریبان کشی و گوشه دامن گیری
هین مترس ای دل از آن جور که مومن آن جاست Aای دل ار عاقلی آرام به مومن گیری
ترک یک قطره کنی ماهی دریا باشی Aترک یک حبه کنی ملکت مخزن گیری
دور از آبی تو چو روغن چو همه او نشوی Aچون شدی او پس از آن آب ز روغن گیری
ننگ مردانی اگر او به جفا نیزه کشدAبه سوی او نروی و پی جوشن گیری
شمس تبریز بجو فارغ ازین و آن شوAتا بیابی چو حسن خلق تو احسن گیری
3257 بار دیگر حیلتی برساختی Aسوی جان عاشقان پرداختی
بار دیگر در جهان آتش زدی Aتا به هفتم آسمان برتاختی
پرده هفت آسمان بشکافتی Aگوی را در لامکان انداختی
سوی جانان برشدی دامن کشان Aجان ها را یک به یک بشناختی
در زدی در طور سینا آتشی Aکوه را و سنگ را بگداختی
بود در بحر حقایق موج هاAبر سر آن بحر جان می تاختی
صبر کردی تا که دریا رام گشت Aبهر کشتی بادبان افراختی
3258 تا بر آوردم سر از دیوانگی Aساختم صد لشکر از دیوانگی
بر صف دنیا و عقبی تاختم Aقهر کردم یکسر از دیوانگی
نسخه دل را که بحر حکمت ست Aکرده ام من ابتراز دیوانگی
معرفت دریای بی پایان ماست Aلیک دارد گوهر از دیوانگی
عود جان را چون که خواهی سوختن Aرو طلب کن مجمر از دیوانگی
رو در هستی خود بر خود ببندAتا گشاید صد در از دیوانگی
هستی دیوانگان گر بایدت Aرو طلب کن ساغر از دیوانگی
پای بر فرق فلک ها می زنم Aتا بر آرم اختر از دیوانگی
قصه و عظم بکروبی رسیدAچون نهادم منبر از دیوانگی
شمس امشب باز مست و بیخود است Aتا چه دارد در سر از دیوانگی