3192 مرا هر لحظه منزل آسمانی Aتو را هر دم خیالی و گمانی
تو گویی کو طمع کرده ست در من Aجهانی زین خیال اندر زیانی
بر آن چشم دروغت طمع کردم Aکه چون دوزخ نمودستت جنانی
بر آن عقل خسیست طمع کردم Aکه جان دادی برای خاکدانی
چه نور افزاید از برق آفتابی Aچه بربندد ز ویرانی جهانی
ز یک قطره چه خواهد خورد بحری Aز یک حبه چه دزدد گنج و کانی
چه رونق یا چه آرایش فزایدAز پژمرده گیایی گلستانی
به حق نور چشم دلبر من Aکه روشنتر از این نبود نشانی
به حق آن دو لعل قندبارش Aکه شرح آن نگنجد در دهانی
که مقصودم گشاد سینه ای بودAنه طمع آنک بگشایم دکانی
غرض تا نانی آن جا پخته گرددAنه آنک درربایم از تو نانی
ز بهمان و فلان تو فارغ آیندAطمع آن نی که گویندم فلانی
خمش کن چند گویی چند لافی Aبباید این چنین دم را عیانی
بجان صدر شمس الدین تبریزAکه شد جانم جهان را نکته دانی
3193 مرا تا زنده ام شاهم تو باشی Aمیان برج دل ما هم تو باشی
اگر خواب و اگر بیدار باشم Aچه غم چون شاه آگاهم تو باشی
ز گمراهی چه اندیشه کنم چون Aدلیل و منزل و راهم تو باشی
به جز آن آستانت کی نهم سرAولی مستم چو دلخواهم تو باشی
ز قعر چاه بر جاهم رسانی Aچه سلطان و شهنشاهم تو باشی
سخن هر چند گویم زیر و بالاAچه گویم زیر و بالا هم تو باشی
3194 منم بی نفی رفته در ثبوتی Aمنم در محشر و در لا یموتی
چو یوسف بر شدم از قعر چاهی Aچو یونس سر زدم از بطن حوتی
چنان گشتم ز مستی و خرابی Aکه خاکی را نمی دانم ز آبی
در این خانه نمی یابم کسی راAتو هشیاری بیا باشد بیابی
همین دانم که مجلس از تو برپاست Aنمی دانم شرابی یا کبابی
به باطن جان جان جان جانی Aبه ظاهر آفتاب آفتابی
از آن رو خوش فسونی که مسیحی Aاز آن رو دیوسوزی که شهابی
مرا خوش خوی کن زیرا شرابی Aمرا خوش بوی کن زیرا گلابی
صبایی که بخندانی چمن راAاگر چه تشنگان را تو عذابی
بیا مستان بی حد بین به بازارAاگر تو محتسب در احتسابی
چو نان خواهان گهی اندر سوالی Aچو رنجوران گهی اندر جوابی
مثال برق کوته خنده توAاز آن محبوس ظلمات سحابی
درآ در مجلس سلطان باقی Aببین گردان جفان کالجوابی
تو خوش لعلی ولیکن زیر کانی Aتو بس خوبی ولیکن در نقابی
به سوی شه پری باز سپیدی Aوگر پری به گورستان غرابی
جوان بختا بزن دستی و می گوAشبابی یا شبابی یا شبابی
مگو با کس سخن ور سخت گیردAبگو والله اعلم بالصواب