3151 ایا ای دل غلام شمس دینی Aتو سرمست مدام شمس دینی
سراسر پر شدستی از سرابش Aکه پنداری تو جام شمس دینی
ایا بزمی که مست توست گردون Aتو هم مست نظام شمس دینی
ایا ای سحر و جان بخشی و بینش Aو قدرت ها که رام شمس دینی
ایا ای دوستکانیهای ماده Aولیکن در لگام شمس دینی
براق می اگر چه تند و تیزی Aچنین جوشان ز کام شمس دینی
چنین با ساده رویان سر به سر توAبه زیر بند دام شمس دینی
تو و صد همچو تو از عشق رویش Aنشسته در قوام شمس دینی
3152 ایا ای جام کوته چشم فانی Aتو خواهی تا ضمیر غیب خوانی
ازین دریای اسرار پر آتش Aبکن پرهیز وگر نی خود تو دانی
هنوز اینی ببین خود را تو بنگرAسپندار از هوس آنی که دانی
تو با آن نور صافی سر بکشتی Aبرین بحر پر آتش تا برانی
که گر چون جان شوی تو خود سبک روAهماره سوخته خرمن بمانی
تو جسمی بر تو زد پرتو ز جانی Aتو پنداری سراسر گشته جانی
چو آن پرتو به پیوند و باصلش Aتو خود بینی به دیده که همانی
چو آهن سرخ شد همرنگ آتش Aاز آن پرتو که دادش یک زمانی
چو از آتش بماند یک زمانی Aبود آهن ز دوری مکانی
مگر از آتش مخدوم جانی Aخداوند شمس دین آسمانی
که آتش های او مر آهنان راAکند زر شرارانگیز کانی
3153 اگر مخدوم من اندر پرستی Aمنم با چرخ گردون سر برستی
خداوند شمس دین کز خاک پایش Aمرا تاج سلیمان بر سرستی
خوشستم عشق سیمین بر ولیکن Aسبک روح و مبارک پیکرستی
اگر مرگ از حیاتش نم گرفتی Aهمایون مورد و خوش مصدرستی
اگر لطفش بباریدی برین خاک Aچو فردوسی بدی و اغبرستی
به روضه وصل او گرمی چریدی Aبراق همتم کی لاغرستی
ازو گر یافتی دیو التفاتی Aز گنجش به بدی کام زرستی
اگر خاک از قدومش واقفستی Aهمه اجزاش ریحان گسترستی
زمین و کوه کی بر جای ماندی Aبه سوی چاه اوشان گر پرستی
اگر حلقه به گوش امر بودی Aتن من همچو حلقه بر درستی
مرا خود کی امید عفو بودی Aز خارم هم لحاف و بسترستی
جهان گر زانچه من دیدم بدیدی Aجهان مر آن جهان را مفخرستی
وگر غیرت نمودی ارمغانی Aز غیرت خارهای خاورستی
اگر برعکس رویش را بدیدی Aدرو تلخی نماندی کوثرستی
به گورستان نظر کردی بدان چشم Aهمان ساعت خیالش محشرستی
سر رستم بپوشیدی به معجرAاگر چه رستمم در چادرستی
و گر جا در نمودی عکس مردیش Aسر شیران به زیر معجرستی
دلم چندین بسوزیدی ز عشقش Aگر از وصفش یکی در دیگرستی
اگر خالی بدی از وی برویی Aبه دیدارش دو دیده انورستی
هزاران سجده آن کس را پیاپی Aبه جان و دیده ها هم در خورستی
سمندر شکل گشتی جمله عالم Aاگر از آذرش در آذرستی
ز سر می نکردی نیک روشن Aبه دل بر موج خون گر کمترستی
ز هجرانش زبانم بار داردAوگر نی سر عشقش دفترستی
سر راهت نبودی خاک تبریزAعبیر مشک و رود و عنبرستی
نثاری کردمی بر خاک تبریزAگرم انبارهای جوهرستی