3143 بیا هی بیا هی ببین چنگ و دف و نی Aکه سرش باز گشودست صلا میزند از کی
تبک تبک از آغاز خلیدن کزه سزلرAتبک اسنه باز لمش بیایی بزه کل هی
ایا دلبر زیبا ایا گلرخ رعناAتو از آن ساعد بیضا بدهم جام پیاپی
هو الاول و آخر هو الباطن و ظاهرAهو القادر قیوم هو الشی ء کذاحی
منم حالم کر کل منم قانم سر کل Aبکن این جفر کل بگولا و بلالی
چه واژم بکه واژم ندانم بچه ساجم Aهمی سازم عصرت ببوسم لب وی
اشک عالم معلوم اشک رازق مقسوم Aاشک قادر قیوم و اشک مست و اشک حی
نگفته است کس این راز به معلوم و به موهوم Aنه در مصر و نه در چین و نه در روم و نه در ری
ز ما دان ته به تو آن که شمس الحق تبریزAبیا زود بیا زود بنوش این قدح می
3144 در آیید در آیید به مهمان افندی Aمترسید مترسید ز هجران افندی
شهنشاه شهنشاه یکی بزم نهادست Aبیایید ببینید حریفان افندی
بر آیید بر آیید درین مصر سعادت Aکه سلطان سلاطین شده دربان افندی
همه دید و نمانید همه نور عیانیدAهمه سرو روانید به بستان افندی
همه مست خرابید همه چشم پر آبیدAچو خورشید بتابید بکیوان افندی
زهی صحبت شاهی زهی لطف الهی Aزهی بزم کماهی زهی خوان افندی
زهی شمس شکرریز زهی مفخر تبریزAکه بر راند فرس را بر ایوان افندی
3145 سحرگاه بیا هی و بگو ذکر پیاپی Aکه مستان وصالت همه مستند از می
به میخانه بیا هی و ببین چنگ و دف و نی Aدرت باز گشادند صلا می زند از کی
بیا جای لطیفست شهنشاه حریف است Aشراب ست و قدحهای پر از می پر از می
بیا عاشق گمراه سوی شاه سوی شاه Aتفرج گه زیباست بلا شمس بلانی
یکی ساقی باقی بهر کو قدحی دادAنمی میرد هرگز و بماند ابداً حی
بیا جانب گلزار که گل آمد از خارAگهر آمد از کان شکر آمد از نی
همه مرد خدایند همه عهد و وفایندAهمه صدق و صفایند قناقند و قن الغی
انم عالم معلوم انم رازق مقسوم Aانم قادر قیوم می در ده المی
اتنکی اتنکی سزنکی بر نکی Aخلیدن بزه گگلش قراکر بزه گل ماهی
تبک تبک آرندین خلیدین کله سر کرAتبک استه باز لمش نیای بزه کل ماهی
بورنک آج مورمک کور کورمک اوج کور می کورAمرا یار چو بنگریست اکر تحدراکرلی
شراب ست سرودست همه منبع سود است Aکه ساقیش بریدست سر خم ز رگ و پی
عسلهای مصفی و میهای مزکی Aخوری سیر شود دل نه غمی آرد و نه قی
اگر دامن آن یار به دست آوری ای دل Aبدین شرح که گفتیم رسی نگذری از وی
الا ای شه تبریز ز ما هیچ بمگریزAمنتچی که منتچی که منتچی که منتچی