3130 ما انصف ندمانی، لو انکر ادمانی Aفالقهوة من شرطی، لاالتوبة من شانی
ریحان به سفال اندر بسیار بود دانی Aآن جام سفالین کو؟ وان راوق ریحانی
لو تمزجها بالدم، من ادمع اجفانی Aیزداد لها صبغ فی احمر القانی
صفهای پری رویان، در بزم سلیمانی -با نغمه ی داودی، مرغ خوش الحانی
یا یوسف عللنی، لو لامک اخوانی Aکم من علل یشفی، من علة احزانی
شو گوش خرد برکش، چون طفل دبستانی Aتا پیر مغان بینی در بلبله گردانی
اقبلت علی وصلی، و اختلت بهجرانی Aاین القدم الاول این النظر الثانی
3131 ای خسرو خوبان دو عالم به حقیقی Aشد مملکت حسن تو را مطلق قیقی
گر بر سر خوبان تو کنی دعوی خوبی Aخوبان همه گویند تو را صدق قیقی
در مجلس شاهان قدح باده بنوشندAزان ساقی سرمست می رواق قیقی
بس از سر مستی همه این ناله بر آرندAقو قو بققوبق بققوبق بققیقی
من بنده شمس الحق تبریز که مه کردAشقا شققا شق شققا شق شققیقی
3132 آن سید عشاق چه از و چه حقیقی Aکو راست صدارت به جهان مطلققیقی
آورد بر آورد فرا از همه عالم Aبر عرش و سما رایت او سنجققیقی
از اعلم حق زد علمش بر همه عالم Aاز صید دلش زد دل و جان صدققیقی
انوار دو عالم برخ دوست منورAچون مشرق جنی شرق از شرققیقی
با علم کمالش که علم زد به فلک لک Aرزق از چه تواند که زند از رققیقی
آن وع وع زغ زغ چه زند راه قزغ زغ Aکاندر جزغ زغ به جهان احمققیقی
بر مک مک لک لک نتواند بسمک مک Aدر حضرت آن شاه زدن وق وققیقی
آن شاه کزو شاه جهان رایت صد شاه Aبنمود چو بگشود حدایق ز حدیقی
هر ناطق ازین نطق بقریچه سخن گوی Aبر خلق چو خوانند ز مستنطققیقی
یک روز بخورشید بر آید به صدارت Aشید از رخش ما شده چون روز ققیقی
چون بدر نماید رخ او از حجب غیب Aانوار نماید به ملک رق رقیقی
گر بر زند از مطلع رحمت رخ خورشیدAهر دل که بود دل نزند شق شققیقی
شمس الحق تبریز که دلها ز تو زارندAشیدایی قوقو همه در نفر ققیقی