3124 از هر چه تو رنجیدی با دل تو بگو حالی Aکای دل تو نمی گفتی کز خویش شدم خالی
این رنج چو در وا شد دعوی تو رسوا شدAزشتی تو پیدا شد بگذار تو نکالی
در صورت رنج خود نظاره بکن ای بدAکی باشد با این خود آن مرتبه عالی
بنگر که چه زشتی تو بس دیوسرشتی توAاین است که کشتی تو پس از کی همی نالی
گر رنج بشد مشکل نومید مشو ای دل Aکز غیب شود حاصل اندر عوض ابدالی
از ذوق چو عوری تو هر لحظه بشوری توAکای کعبه چه دوری تو از حیزک خلخالی
در بادیه مردان را کاری است نه سردان راAکاین بادیه فردان را بزدود ز ارذالی
در خدمت مخدومی شمس الحق تبریزی Aبشتاب که از فضلش در منزل اجلالی
3125 ای مرغ عجب پران از بند تو آزادی Aصد مرغ دگر دامست والله که چو صیادی
تو کبک خوشخرامی طوطی شکر کلامی مقبول خاص و عامی مرغ عجب فتادی
تو مرغ عجب هستی در شوق بسی مستی Aاز نیستی و هستی غم نیست چو افرادی
تو مرغ عجب شاهی تا با مهی و ماهی Aبی ماندید ماهی بی تو ندید شادی
تو شور بسی داری از عشق خبر داری Aتو شکل دگر داری شوری به دلم دادی
تا هجر رخ نمود است اندوه دل فزود است Aدر غم که بسته بود است بر من روان گشادی
تو عزم سفر کردی رخ سوی دگر کردی Aجانم به خطر کردی کی غم بدل نهادی
اسحاق یار جانی چون می رود نه مانی Aای وای زندگانی کز پای اوفتادی
3126 تو یوسف معنی را در چاه بلا دیدی Aاو را به شهنشاهی در مصر کجا دیدی
او طرفه بغدادست گر پرده بر اندازدAآگاه شوی آنجا اینجا تو که را دیدی
ای آمده از ناگه در خانه ما گفته Aای خواجه بازاری تو هیچ مرا دیدی
من زرگر چالاکم کردم مس تو چون زرAمن عین صواب تو تو عین خطا دیدی
در عالم یکتایی با عشق شدم همرنگ Aآن رشته یکتا را گر چه تو دوتا دیدی
ای شمس اگر دیدی تو صورت حال خودAاز صورت حال خود تو صورت ما دیدی