3027 نیست عجب صف زده پیش سلیمان پری Aصف سلیمان نگر پیش رخ آن پری
آن پریی کز رخش گشت بشر چون ملک Aیافت فراغت ز رنج وز غم درمان پری
تربیت آن پری چشم بشر باز کردAیافته دیو و ملک گوهر جان زان پری
ما و منی پاک رفت ماء منی خشک شدAگشت پری آدمی هم شد انسان پری
دیده جان شمس دین مفخر تبریز و جان Aشاد ز عشق رخش شادتر از جان پری
3028 ای صنم گلزاری چند مرا آزاری Aمن چو کمین فلاحم تو دهیم سالاری
چند مرا بفریبی هر چه کنی می زیبی Aچند به دل آموزی مغلطه و طراری
آن که از آن طراری باز بر او برشکنی Aافتد و سودش نکند در دغلی هشیاری
ساده دلی ساز مرا سوی عدم تاز مراAتار هم از لطف فنا زین فرح و زین زاری
هر کی بگرید به یقین دیده بود گنج دفین Aهر کی بخندد بود او در حجب ستاری
من که ز دور آمده ام با شر و شور آمده ام Aبازبنگشاده ام این دان خبر سرباری
بار که بگشاده شود از پی سرمایه بودAمایه نداری تو ولی خایه خود می خاری
بس کن و بسیار مگو روی بدو آر بدوAمشتری گفت تو او سیر نه از بسیاری
3029 آه که دلم برد غمزه های نگاری Aشیر شگرف آمد و ضعیف شکاری
هیچ دلی چون نبود خالی از اندوه Aدرد و غم چون تو یار و دلبر باری
از پی این عشق اشک هاست روانه Aخوب شهی آمد و لطیف نثاری
چشم پیاپی چو ابر آب فشاندAتا ننشیند بر آن نیاز غباری
کان شکر آن لبست باد بقایش Aتا که نماند حزین و غوره فشاری
نک شب قدرست و بدر کرد عنایت Aبر دل هر شب روی ستاره شماری
بی مه او جان چو چرخ زیر و زبر بودAماهی بی آب را کی دید قراری
خود تو چو عقلی و این جهان همه چون تن Aاز تن بی عقل کی بیاید کاری
خلعت نو پوش بر زمین و زمانه Aخلعت گل یافت از جناب تو خاری
گر نبدی خوی دوست روح فشانی Aخود نبدی عاشقی و روح سپاری
خرقه بده در قمارخانه عالم Aخوب حریفی و سودناک قماری
بهر کنارش همی کنار گشایم Aهیچ کس آن بحر را ندید کناری
تن بزنم تا بگوید آن مه خوش روAآنک ز حلمش بیافت کوه وقاری