فهرست کتاب


دیوان شمس تبریزی «غزلیات»

مولانا جلال الدین محمد بلخی‏

3020 پیشتر آ پیشتر چند از این رهزنی Aچون تو منی من توام چند تویی و منی

نور حقیم و زجاج با خود چندین لجاج Aاز چه گریزد چنین روشنی از روشنی
ما همه یک کاملیم از چه چنین احولیم Aخوار چرا بنگرد سوی فقیران غنی
راست چرا بنگرد سوی چپ خویش خوارAهر دو چو دست تواند چه یمنی چه دنی
ما همه یک گوهریم یک خرد و یک سریم Aلیک دوبین گشته ایم زین فلک منحنی
رخت از این پنج و شش جانب توحید کش Aعرعر توحید را چند کنی منثنی
هین ز منی خیز کن با همه آمیز کن Aبا خود خود حبه ای با همه چون معدنی
هر چه کند شیر نر سگ بکند هم سگی Aهر چه کند روح پاک تن بکند هم تنی
روح یکی دان و تن گشته عدد صد هزارAهمچو که بادام ها در صفت روغنی
چند لغت در جهان جمله به معنی یکی Aآب یکی گشت چون خابیه ها بشکنی
جان بفرستد خبر جانب هر بانظرAچون که به توحید تو دل ز سخن برکنی

3021 شیردلا صد هزار شیردلی کرده ای Aدر کرم از آفتاب نیز سبق برده ای

چشم ببند و بکن بار دگر رحمتی Aبشکن سوگند را گر به خدا خورده ای
بنگر کاین دشمنان دست زنان گشته اندAچونک در این خشم و جنگ پای خود افشرده ای
میل تو با کیست جان تا بشوم خاک اوAچاکر آن کس شوم کش به کس اشمرده ای
ای تن آخر بجنب بر خود و جهدی بکن Aجهد مبارک بود از چه تو پژمرده ای
خیز برو پیش دوست روی بنه بر زمین Aکای صنم چون شکر از چه بیازرده ای
خواجه جان شمس دین مفخر تبریزیان Aاین سرم از نخل تست زانک تو پرورده ای

3022 گفت مرا آن طبیب رو ترشی خورده ای Aگفتم نی گفت نک رنگ ترش کرده ای

دل چو سیاهی دهد رنگ گواهی دهدAعکس برون می زند گر چه تو در پرده ای
خاک تو گر آب خوش یابد چون روضه ایست Aور خورد او آب شور شوره برآورده ای
سبز شوند از بهار زرد شوند از خزان Aگر نه خزان دیده ای پس ز چه روزرده ای
گفتمش ای غیب دان از تو چه دارم نهان Aپرورش جان تویی جان چو تو پرورده ای
کیست که زنده کند آنک تواش کشته ای Aکیست که گرمش کند چون تواش افسرده ای
شربت صحت فرست هم ز شرابات خاص Aزانک تو جوشیده ای زانک تو افشرده ای
داد شراب خطیر گفت هلا این بگیرAشاد شو ار پرغمی زنده شو ار مرده ای
چشمه بجوشد ز تو چون ارس از خاره ای Aنور بتابد ز تو گر چه سیه چرده ای
خضر بقایی شوی گر عرض فانیی Aشادی دل ها شوی گر چه دل آزرده ای
کی بشود این وجود پاک ز بیگانگان Aتا نرسد خلعتی دولت صدمرده ای
گفت درختی به باد چند وزی باد گفت -باد بهاری کند گر چه تو پژمرده ای