فهرست کتاب


دیوان شمس تبریزی «غزلیات»

مولانا جلال الدین محمد بلخی‏

2941 ای گوهر خدایی آیینه معانی Aهر دم ز تاب رویت بر عرش ارمغانی

عرش از خدای پرسد کاین تاب کیست بر من Aفرمایدش ز غیرت کاین تاب را ندانی
از غیرت الهی در عرش حیرت افتدAزیرا ز غیرت آمد پیغام لن ترانی
زان تاب اگر شعاعی بر آسمان رسیدی Aاز آسمان نمودی صد ماه آسمانی
اندر جمال هر مه لطف ازل نمودی Aهر عاشقی بدیدی مقصودهای جانی
در راه ره روان را رنج و طلب نبودی Aخوف فنا نبودی اندر جهان فانی
یک بار دردمیدی تا جان گرفت قالب Aدردم تو بار دیگر تا جان شود عیانی
از یک شعاع رویت چون لامکان مکان شدAهم برق تو رساند او را به لامکانی
انگشتری لعلت بر نقد عرضه فرماAتا نعره ها برآید از لعل های کانی
یک جام مان بدادی تا رخت ها گرو شدAجامی دگر از آن می هم چاره کن تو دانی
جانی رسید ما را از شمس حق تبریزAکان جان همی نماید در غیب دلستانی

2942 اندر مصاف ما را در پیش رو سپر نی Aو اندر سماع ما را از نای و دف خبر نی

ما خود فنای عشقش ما خاک پای عشقش Aعشقیم توی بر تو عشقیم کل دگر نی
خود را چو درنوردیم ما جمله عشق گردیم Aسرمه چو سوده گردد جز مایه نظر نی
هر جسم کو عرض شد جان و دل غرض شدAبگداز کز مرض ها ز افسردگی بتر نی
از حرص آن گدازش وز عشق آن نوازش Aباری جگر درونم خون شد مرا جگر نی
صدپاره شد دل من و آواره شد دل من Aامروز اگر بجویی در من ز دل اثر نی
در قرص مه نگه کن هر روز می گدازدAتا در محاق گویی کاندر فلک قمر نی
لاغرتری آن مه از قرب شمس باشدAدر بعد زفت باشد لیکن چنان هنر نی
شاها ز بهر جان ها زهره فرست مطرب Aکفو سماع جان ها این نای و دف تر نی
نی نی که زهره چه بود چون شمس عاجز آمدAدرخورد این حراره در هیچ چنگ و خور نی

2943 گرمی مجوی الا از سوزش درونی Aزیرا نگشت روشن دل ز آتش برونی

بیمار رنج باید تا شاه غیب آیدAدر سینه درگشاید گوید ز لطف چونی
آن نافه های آهو و آن زلف یار خوش خوAآن را تو در کمی جو کان نیست در فزونی
تا آدمی نمیرد جان ملک نگیردAجز کشته کی پذیرد عشق نگار خونی
عشقش بگفته با تو یا ما رویم یا توAساکن مباش تا تو در جنبش و سکونی
بر دل چو زخم راند دل سر جان بداندAآنگه نه عیب ماند در نفس و نی حرونی
غم چون تو را فشارد تا از خودت برآردAپس بر تو نور بارد از چرخ آبگونی
در عین درد بنشین هر لحظه دوست می بین Aآخر چرا تو مسکین اندر پی فسونی
تبریز جان فزودی چون شمس حق نمودی Aاز وی خجسته بودی پیوسته نی کنونی