2926 گر در آب و گر در آتش می روی Aآن نمی دانم برو خوش می روی
در رخت پیداست والله رنگ اوAرو که سوی یار مه وش می روی
نقش ها را پشت و پایی می زنی Aسوی نقش نامنقش می روی
ذوق جان ها می زند بر جان توAمست و دست انداز و سرکش می روی
در پی تو می دود اقبال روAگر به عرش و گر به مفرش می روی
آنک در سر داری از سودای یارAچه عجب گر تو مشوش می روی
شه صلاح الدین برآ زین شش جهت Aگر چه ظاهر اندر این شش می روی
2927 ز کجا آمده ای می دانی Aز میان حرم سبحانی
یاد کن هیچ به یادت آیدAآن مقامات خوش روحانی
پس فراموش شدستت آن هاAلاجرم خیره و سرگردانی
جان فروشی به یکی مشتی خاک Aاین چه بیع است بدین ارزانی
بازده خاک و بدان قیمت خودAنی غلامی ملکی سلطانی
جهت تو ز فلک آمده اندAخوبرویان خوش پنهانی
2928 آنچ در سینه نهان می داری Aدرنیابند چه می پنداری
خفته پنداشته ای دل ها راAکه خدایت دهدا بیداری
هر درخت آنچ که دارد در دل Aآن بدیده ست گلی یا خاری
ای چو خفاش نهان گشته ز روزAتا ندانند که تو بیماری
به خدا از همگان فاشتری Aگر چه در پیشگه اسراری
پیش خورشید همان خفاشی Aگر چه ز اندیشه چو بوتیماری
چنگ اگر چه که ننالد دانندAکو چه شکل است به وقت زاری
ور بنالد ز غمی هم دانندAکو ندارد صفت هشیاری