2904 عاقبت از عاشقان بگریختی Aوز مصاف ای پهلوان بگریختی
سوی شیران حمله بردی همچو شیرAهمچو روبه از میان بگریختی
قصد بام آسمان می داشتی Aاز میان نردبان بگریختی
تو چگونه دارویی هر درد راAکز صداع این و آن بگریختی
پس روی انبیا چون می کنی Aچون ز تهدید خسان بگریختی
مرده رنگی و نداری زندگی Aمرده باشی چون ز جان بگریختی
دستمزد شادمانی صبر توست Aرو که وقت امتحان بگریختی
صبر می کن در حصار غم کنون Aچون ز بانگ پاسبان بگریختی
کی ببینی چشم تیرانداز راAچون ز تیر خرکمان بگریختی
زخم تیغ و تیر چون خواهی کشیدAچون تو از زخم زبان بگریختی
رو خمش کن بی نشانی خامشی است -پس چرا سوی نشان بگریختی
2905 اندرآ در خانه یارا ساعتی Aتازه کن این جان ما را ساعتی
این حریفان را بخندان لحظه ای Aمجلس ما را بیارا ساعتی
تا ببیند آسمان در نیم شب Aآفتاب آشکارا ساعتی
تا ز قونیه بتابد نور عشق Aتا سمرقند و بخارا ساعتی
روز کن شب را به یک دم همچو صبح Aبی درنگ و بی مدارا ساعتی
تا ز سینه برزند آن آفتاب Aهمچو آب از سنگ خارا ساعتی
تا ز دارالملک دل برهم زندAملک نوشروان و دارا ساعتی
2906 گوید آن دلبر که چون همدل شدی Aبا هوس همراه و هم منزل شدی
از میان نقش ها پنهان شدی Aدر جهان جان ها حاصل شدی
هم برآوردی سر از لطف خداAهم به شمشیر خدا بسمل شدی
پیش آتش رو تو از نقصان مترس Aچونک از آتش چنین کامل شدی
عشرت دیوانگان را دیده ای Aننگ بادت باز چون عاقل شدی
چون نه ای حیوان چه مست سبزه ای Aچون نمردی چون در آب و گل شدی
آستین شه صلاح الدین بگیرAور نگیری باطل باطل شدی