2900 بوی مشکی در جهان افکنده ای Aمشک را در لامکان افکنده ای
صد هزاران غلغله زین بوی مشک Aدر زمین و آسمان افکنده ای
از شعاع نور و نار خویشتن Aآتشی در عقل و جان افکنده ای
از کمال لعل جان افزای خویش Aشورشی در بحر و کان افکنده ای
تو نهادی قاعده عاشق کشی Aدر دل عاشق کشان افکنده ای
صد هزاران روح رومی روی راAدر میان زنگیان افکنده ای
با یقین پاکشان بسرشته ای Aچونشان اندر گمان افکنده ای
چون به دست خویششان کردی خمیرAچونشان در قید نان افکنده ای
هم شکار و هم شکاری گیر راAزیر این دام گران افکنده ای
پردلان را همچو دل بشکسته ای Aبی دلان را در فغان افکنده ای
جان سلطان زادگان را بنده وارAپیش عقل پاسبان افکنده ای
2901 فارغم گر گشت دل آواره ای Aاز جهان تا کم بود غمخواره ای
آفتاب عشق تو تابنده بادAتا بریزد هر کجا استاره ای
آفتابی کو به کوه طور تافت Aپاره گشت و لعل شد هر پاره ای
تابشش بر چادر مریم رسیدAطفل گویا گشت در گهواره ای
هر کی او منکر شود خورشید راAکور اصلی را نباشد چاره ای
چون عصای عشق او بر دل بزدAصد هزاران چشمه بین از خاره ای
چشم بد گر چه که آن چشم من است Aدور بادا از چنین رخساره ای
صد دکان مکر در بازار عشق Aاین چنین در بست از مکاره ای
شمس تبریزی به پیش چشم توAحلقه حلقه هر کجا سحاره ای